جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

معرفی رمان رمان سهم من از عاشقانه هایت

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Rabi با نام رمان سهم من از عاشقانه هایت ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 316 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رمان سهم من از عاشقانه هایت
نویسنده موضوع Rabi
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rabi
موضوع نویسنده

Rabi

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jun
104
37
مدال‌ها
2
71970940823749e09b5a84a7adf303a9.jpg

رمان سهم من از عاشقانه هایت
نویسنده: مائده فلاح
انتشارات:شقایق
کد کتاب :62998
شابک :978-0000605177
قطع :رقعی
تعداد صفحه :882
سال انتشار شمسی :1401
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :8

معرفی رمان
میگن آتش انتقام میتونه مرده رو زنده کنه انتقام چنان نیرویی به انسان میده که هر کاری ازش بر
میاد یکتا تنها کسی که دلیل خودکشی پریا رو میدونه چهار سال با فشار های عصبی میجنگه
و بعد چهار سال آتیش انتقام وجودش رو میسوزونه
برای خاموش کردن اون آتیش باید انتقام خودش رو
بگیره اون با نزدیک شون به عاملان خودکشی پریا
هر کسی که جلوش باشه رو نابود میکنه در این بین
عشق آرام آرام خودش رو وارد قلب یکتا میکنه اون
پسر سعی داره یکتا رو از خطر دور نگه داره و.......


قسمتی از رمان

به‌سرعت چشم‌هایم را باز کردم. لعنت به من که طاق‌باز می‌خوابیدم و اولین تصویر پیش رویم سقف می‌شد؛ سقف و یک طناب. سقف و یک تصویر تلخ، سقف و یک پریای پرپر شده! کابوس و خواب هم‌پای هم بودند. خواب بدون کابوس نداشتم. از تخت پایین آمدم. شلوار جین دور کمرم رد انداخته بود. شلوارم را مرتب کردم و به‌طرف آیینه رفتم. موهای بافت شده‌ام دو طرف گردنم افتاده بود. چشم‌هایم را در آیینه روی خود چرخاندم و روی گردنم مکث کردم. کاش می‌شد آرتروز گردن می‌گرفتم، گردنبند طبی می‌بستم و هرگز چشم‌هایم به گردنم نمی‌افتاد. گذشتهٔ تلخ مامان، خون‌مردگی‌ها و خراش‌های گردن پریا؛ چه‌قدر گذشته تلخ و ترک‌خورده بود. گردن برایم منفورترین عضو بدن بود.
دستم را به سمت گردنم بردم و دور آن حلقه کردم. می‌شود کسی با دست‌هایش، خودش را حلق‌آویز کند؟ با صدای بوق ماشین، دست از گردنم جدا کرده و به سمت پنجره رفتم، پرده را کنار زدم. امیررضا پشت فرمان نشسته بود و با بوق زدن اعلام حضور می‌کرد. چطور می‌توانست هر روز صبح به دنبال پدری بیاید که شب قبل را با زنی غیر از مادرش گذرانده بود؟ چطور می‌توانست چشم در چشم هووی مادرش شود و با لبخند احوالپرسی کند؟
صدای سهراب خان را شنیدم که با مامان خداحافظی می‌کرد. امیررضا نگاهش را به سمت بالا آورد و من هم پرده را کشیدم.
دلم می‌خواست کشیدۀ آبداری به صورتش بزنم تا از خواب بلند شود، اما شاید او خود را به خواب‌زده؛ اگر این‌طور باشد، با هیچ کشیده‌ای از خواب بیدار نمی‌شود. با خواب خرگوشی‌اش به شکل احمقانه‌ای کنار آمده است.


رمان همان تلخ همیشگی
نویسنده: مائده فلاح
انتشارات: شاقایق
کد کتاب :62938شابک :978-9642161805قطع :رقعیتعداد صفحه :618سال انتشار شمسی :1401نوع جلد :شومیزسری چاپ :7



معرفی رمان

در زمانی که فکر میکنیم همه چی نابوده و زندگی
دیگه رنگ قبل رو نمیگیره عشق همه چیز رو عوض
میکنه سارا بعد از ۵ سال از همسرش جدا میشه اون
ها یک ازدواج سنتی داشتن ولی سارا تصمیم میگره
دیگه جدا بشه سارا بعد از یک سال جدایی وارد یک
ماجرا میشه و در این ماجرا عاشق سیاوش میشه
سیاوش هم پس از مدتی میفهمه که عاشق سارا
شده اما مشکلات پشت سر هم به اون ها حمله
ور میشوند و.......


قسمتی از رمان


معرفی کتاب سهم من از عاشقانه هایت

کتاب سهم من از عاشقانه هایت نوشتۀ مائده فلاح است. انتشارات شقایق این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این کتاب دربارۀ جدایی سارا از همسرش و علاقه‌مندی او به مردی دیگر است.

درباره کتاب سهم من از عاشقانه هایت

رمان سهم من از عاشقانه هایت دربارۀ یک جدایی، یک پیوند و مشکلاتِ پیش و پسِ آن است.

سارا، شخصیت اصلی این رمان، دختری است که پنج سال پیش یک ازدواج سنتی داشته؛ با مردی که مورد تأیید جامعه است. اکنون بعد از پنج سال از همسرش طلاق می‌گیرد. یک سال از جدایی او می‌گذرد که به‌طور ناخواسته وارد ماجرایی می‌شود و در ادامۀ آن، به پسری به نام سیاوش علاقه‌مند می‌شود. این احساس به‌تدریج دوطرفه می‌شود اما مشکلات یکی از پی دیگری قد علم می‌کنند.

این رمان درون‌مایه‌هایی انتقادی-اجتماعی دارد.

خواندن کتاب سهم من از عاشقانه هایت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و رمان‌های عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب سهم من از عاشقانه هایت

«شهرام عصبانی و خشمگین با صورتی که از عصبانیت قرمز شده بود، گوشی به دست مشغول صحبت بود.

- از خونهٔ من می‌ری بیرون، دیگه اون‌جا نبینمت.

رگ‌های پیشونیش برجسته شده بود. دوباره بلند داد زد:

- آره به همین سادگی.

تلفن‌رو قطع کرد. سامان و سیاوش که تازه رسیده بودند مات و مبهوت نگاهش می‌کردند. سر جاش نشست. آرنجش‌رو روی میز گذاشت و سرش‌رو روی دستاش. سامان گفت:

- چی شده شهرام، با کی حرف می‌زدی؟

سیاوش هم روی صندلی کنار شهرام نشست و گفت:

صدای داد و بیدادت کل شرکت‌رو برداشته. بابا دیشب از دستت شاکی بود. می‌گفت؛ شهرام حواسش به کار نیست.

سرش‌رو بلند کرد و گفت:

- چی بگم آخه؟ می‌دونید کی ماجرارو به شراره گفته؟

سیاوش یهو گفت:

- سارا که نگفته. اون یه بار تورو دید، بقیه‌اش‌رو که ندید.

شهرام و سامان نگاه عجیبی بهش کردند. از کی تا حالا این‌قدر با سارا ندار

شده بود؟!

سامان سری تکون داد ورو به شهرام گفت:

- کی گفته؟

شهرام با نگاهی به هر دو برادر گفت:

- مهتا! زنگ زده هرچی دلش خواسته به شراره گفته. بهش گفته من سه سال زن شوهرتم.

سامان پوزخند زد:

- از اولش معلوم بود چه زرنگه...

سیاوش به شهرام گفت:

- الان با مهتا داشتی صحبت می‌کردی! شما که خیلی لیلی و مجنون بودید.

شهرام نادیده‌اش گرفت ورو به سامان گفت:

- بهش گفتم دیگه همه چی تمومه، از خونه‌ای که براش اجاره کردم بره. شراره هم داره دیوونه‌ام می‌کنه. دیشب برگشته می‌گه بیا جدا بشیم، حضانت بچه‌هارو هم بده به من.

سیاوش گفت:

- خب حق داره، کم ظلم در حقش نکردی.

گوشی سامان زنگ خورد. نگاهی به شماره انداخت. به خاطر بارداری مریم، همهٔ تلفن‌هاش‌رو بلافاصله جواب می‌داد. از اتاق بیرون رفت.

سیاوش هم به شهرام گفت:

- حساب کتاب جلیلی‌رو انجام بده. بابا منتظره.

نمی‌خواست باباش بیاد و به شهرام بابت کم کاری گیر بده.

شهرام زمزمه کرد:

- باشه الان تموم می‌کنم.

پای رفتن نداشت، می‌خواست خطر بهادری‌رو گوشزد کنه.

- راستی شهرام می‌خوام یه چیزی بهت بگم.

شهرام سرش‌رو بلند کرد. دقیق توی صورت سیاوش نگاه کرد و گفت:

- بگو.

- بهادری چند روز پیش اومده بود نمایشگاه.

شهرام با تعجب گفت:

- نمایشگاه؟ اون‌جا چی کار داشت؟

سیاوش به میزش نزدیک شد:

- مدام دنبال ساراست. من‌رو هم یه بار که سارا رفته بود خونهٔ سامان، همون‌جا دیده، فکر کرده با همیم. اومده بود نمایشگاه که بگه پا تو کفشش نکنم.

شهرام از تعجب صورتش در هم جمع شد:

- واقعا؟ یا داری شوخی می‌کنی؟

سیاوش دستش‌رو بالا آورد:

- چه شوخی‌ای با تو دارم مرد حسابی؟

- تو چی بهش گفتی؟ دعواتون که نشد؟

سیاوش لبخند زد:

- کار به زد و خورد نکشید، ولی کم از دعوا هم نداشت.

شهرام گفت:

- چرا گیر داده به سارا؟

مخاطب این سوال سیاوش نبود، در واقع از خودش می‌پرسید. سرش‌رو بلند کرد و به سیاوش با نگاه مشکوکی گفت:

- تو و سارا خونهٔ سامان چیکار می‌کردید؟

سیاوش چپ چپ نگاهش کرد و گفت:

- رفته بودیم با هم آشنا بشیم، شدی بهادری؟

شهرام جدی گفت:

- واقعا می‌گم. اون‌جا چی کار می‌کردی؟

سیاوش که حوصلهٔ سوء تفاهم پیش اومده‌رو نداشت، گفت:

- سارا رفته بود پیش مریم؛ منم با سامان کار داشتم. اصلا هیچ کدوم همدیگه‌رو ندیدیم.

- مرتیکهٔ لاابالی چی می‌خواد؟

سیاوش عقب رفت و روی مبل نشست. دستش‌رو زیر چونه‌اش گذاشت و گفت:

- تو چرا این سوال‌رو می‌پرسی، تو که جوابش‌رو باید بهتر بدونی؟

شهرام با این حرف سیاوش از کوره در رفت. بلند شد و گفت:

- تو داری من‌رو با بهادری مقایسه می‌کنی؟ من کی برای زن و بچهٔ مردم مزاحمت درست کردم؟

سیاوش خونسرد و بی‌خیال نگاهی بهش کرد و گفت:

- برای زن و بچهٔ خودت که مزاحمت ایجاد کردی! زن بیچاره‌ات کجاست؟ بچه‌هات چه حالی دارن؟ چند وقته باباشون‌رو ندیدن؟ تو به زن و بچه‌هات خ*یانت می‌کنی، بهادری هم همین کاررو می‌کنه.

شهرام عصبانی‌تر از قبل گفت:

- چی می‌گی؟ مهتا زنم بود، بهادری تا من یادمه حتی به زن شوهردار هم نظر داشت.»
 
بالا پایین