جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ رمان عشق به سبک جدایی اثر آوا۲۲

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Raheleh Abbasi Nia با نام رمان عشق به سبک جدایی اثر آوا۲۲ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,028 بازدید, 17 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع رمان عشق به سبک جدایی اثر آوا۲۲
نویسنده موضوع Raheleh Abbasi Nia
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Raheleh Abbasi Nia

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
199
518
مدال‌ها
2
**
«زمان حال»

اون روز فهمیدم دنیا خیلی نامرد تر از این حرفاست،نامردی دنیا اینقدر باهات بد تا میکنه،که دوست داری خودتو در جا خفه کنی،هه خنداره نه ولی من دختری که یه زمانی شاد بودم،شده بودم غمگین ترین دختر!

امیرسام_ من واقعا متاسفم!
_شما چرا متاسفم،آدمایی که این نامردی رو در حقم کردن باید شرمنده بشن.
_درسته ولی دلارام خانم حالا میخاین چیکار کنید!!
_نمیدونم، واقعا نمیدونم باید چیکار کنم!.
متین_دلارام خانم راستش ما،یعنی منو امیرسام فردا شب پرواز داریم برای لندن،و قرار سه سالی اونجا زندگی کنیم،اگه شما موافق باشید همراه ما بیاید!
_ چــی؟ من همراه شما بیام امکان نداره!.
_مشکلش کجاست؟
_خب!من همراه شما با دوتا پسره غریبه بیام اون سره دنیا!!!
امیرسام با حرصی که تو صداش بود گفت!؟متـین خانم درست میگن،کجا بیاد با ما دوتا غریبه.
 
موضوع نویسنده

Raheleh Abbasi Nia

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
199
518
مدال‌ها
2
***
از حرفی که متین گفته بود هنوز تو شوک بودم ،اخه من کجا با دوتا پسر که نمیشناسمشون برم خارج از کشور،اونم چـی! برا چندسال؟!
همینجور با خودم جر و بحث میکردم که متین باز شروع کرد:
ببیند دلارام خانم،درسته ما به شما اعتماد کردیم،و البته باید اینم بگم که شماهم هرجوری شده باید اعتماد کنید،اصلا فکر کنید ما برادرتون خب،ببینید من صلاحتون رو میخام، اخه شما که جایی رو ندارین برای رفتن،اینجا آواره ی اینجا بشین که چی بشه،حداقل بیاین اونجا،هم کار میکنید،هم اینکه سرپناهی جایی دارین،بهتره یه مدت از اینجا دور بشین تا حال وهواتون عوض بشه.حالا قبوله؟؟!
متین راس میگفت،اخه من اینجا چیکار کنم،دختری که طرد شده،نه سرپناهی داره نه کسی رو داره که پشتییانش بشه،پس چه بهتر که همراشون برم،شاید با رفتنم از ایران از این خاطرهای لعنتی،از این طردشده های ناجوان مردانه دور بشم،هه خنداره منی که خانواده ام دوسم داشتن،یه لحظه دوریم رو نمیتونستن تحمل کنن، کمر به نابودی دخترشون بستن و منو از خودشون،از کشورش روندن.
شاید با رفتنم مساوی بشه با قوی تر شدنم تا بتونم دربرابر سختی هایی که این دنیا برام رقم زده بجنگم ،کسی چه میدونه ،شاید همین دختر از دنیا بدجور انتقام بگیره.

-باشه همراتون میام ،اینجا برای یه طرد شده جای خوبی نیست،مثل این میمونه که یه گوسفند میون یه گله گرگ باشه و همه اون گرگا دندون تیز کردن براش ،فقط من یه کار کوچیکی دارم که باید قبل رفتن انجام بدم.

-متین و امیرسام با خوشحالی گفتن: باشه مشکلی نیست.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Raheleh Abbasi Nia

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
199
518
مدال‌ها
2
...
طی این دو روز خیلی اتفاق ها افتاد،اولش یه نامه برا پدرم نوشتم و تمام اتفاق هایی که افتاد بود رو بعلاوه کلاه برداری که ازش کردن،از باور نکردن به دخترش و در اخر هم اینکه منو هیچ وقت نمی بینه نوشتم.
خیلی سخته کسی رو که از بچگی پشتیبانت بوده،تکیه گاه همه روزهای خوب و بد زندگیت بوده رو یه روز از دست بدی،خیلی سخته طرد بشی برای گناهی که نکردی،آره زندگی سخته،سخت تر از اونچه که فکرش رو بکنی،یروز میبینی شاد هستی،اما یهو به خودتت میای میبینی که همه اون شادی هات یهو از بین رفتن،موندی فقط خودت! این خودت هستی که باید ادامه راهی رو که یه روز با شادی طی کردی رو الان با غم و تنهایی طی کنی، زندگی بالا و پایین داره، ولی سر پاینی اون از همه بیشتره و این تورو زجرکش میکنه.

(متین)
-میگم امیر؟!
-ها
-ها چیه بگو بله
-حرفت رو بزن پسر
-باشه نزن مارو،یه نگاه به این دلارام کن از موقعی که اون نامه رو به پدرش داده همش تو فکره
-اره راس میگی چیکار کنیم به نظرت
-من که میگم بیا یه اهنگ توپ و مشتی بزاریم یکم حالش جا بیاد
-متیـن بشین سرجات،باز با اون اهنگای چرت و پرت تو آدم روانی میشه.
-برو بابا دلتم بخاد،اصلا من چرا از تو نظر پرسیدم خودم هرکاری دوست دارم انجام میده به جنابالی هم ربطی نداره گلکم
-اوف متین اووف
الان خودم یه اهنگ مشتی میزارم حال کنه دختر کوچولومون.....
ادامه دارد..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raheleh Abbasi Nia

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
199
518
مدال‌ها
2
...
متن آهنگ؛
سیاه نرمه نرمه،سیاه توبه توبه،سیاهه چقدر ملوسه
(دلارام)
با صدای بلند اهنگ از جا پریدم با چشمای گرد شده به متین نگاه میکردم که اهنگ بندری گذاشته بود و سرش رو بالا وپایین میکردم، بلند زدم زیر خنده هههههه تو این چندروز اولین باریه از ته دل میخندم، با صدای دست برگشتم به سمت متین که دستشو پشت گردنش مالشت میداد.
-امیـر پدر سگ چرا میزنی،بد کردم میخواستم حال و هواتو عوض کنم نامرد اییشش،مردم رفیق دارن پایه ماهم گفتیم بریم یه پاشو پیدا کنیم،رفتیم یه ضدحالشو پیدا کردیم.
-چقد غر میزنی متـین سر درد گرفت،بدشم دلتم بخواد پسرچلغوز.
-با من بودی چلغوز؟!من به این خوبی،همه دلشون میخاد بامن باشن.
-حالا که من دلم نمیخاد باید کیو ببینم؟
-عمتوو
واای بسه چرا جر و بحث میکنید.
-اخه دلارام این متین فقط میخام حرص منو در بیاره،والا دیگه موهام از دستش سفید شده.
-موهای تو از قبل سفید بوده جیگـر.

باز شروع کردید، امیرسام بسه متین حالا حالا ول نمیکنه.
همین که خواست از حرف بزنه،که
-متین باصدای بلند گفت:رسیدیم،بعدشم اینقدر وز وز نکنید،وبعد بلند خندید.

از ماشین پیاده شدیم،من که چمیدونم چی نداشتم فقط خودم بودم،پاسپورتم!.
پسرا چمشدوناشون رو که برداشتن به سمت فرودگاه قدم برداشتن،من مث جوجه پشت سرشون حرکت کردم، خدایا یعنی چی میشه سرنوشتم،یعنی یه روز دوباره برمیگردم اینجا،ولی همه اینها به کنار امید دارم که یه روزی دوباره با همه اون امید و آرزو که از اینجا رفتم،دوباره همینجور برمیگردم.
...‹:‹:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raheleh Abbasi Nia

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
199
518
مدال‌ها
2
دوسال بعد

تو این دوسال کلی اتفاق افتاد،رفتن من به لندن باعث شد آدم دیگه ای بشم،باعث شد تو کارم موفق بشم،شاد باشم اون آدمی نباشم که وقتی امد اینجا ناامید بود من با کمک امیر،ومتین تونستم دوباره اون آدم ثابق گذشته بشم،میدونید مهم ترین اتفاق این دوسال چیشد،این بود که عاشق شدم،اره درسته،عاشق امیرسام شدم،نمیدونم چیشد اما یهو به خودم امدم دیدم که دلبسته آدمی شدم که میتونه تیکه گاهم بشه،همدمم بشه.
متین شیطون هم شده بود یه برادر که از بچگی آرزو داشتم هروقت کسی ناراحتم میکنه به اون پناه ببرم.من خوشبختم،و این خوشبختی مدیون این دوتا مردای زندگیم هستم.

(امیرسام)

-بسه متـین سرم بردی،روانیم کردی پسر،بخدا کر شدم بابا ناسلامتی۲۵سالته کی میخای بزرگ شی،دیگه وقتشه زن بگیری.
-میگما امیر تموم شد غرغرات!؟
-اصلا من هر چه قدر باتو حرف بزنم انگار با دیوار بودم،پاشو برو اون پرونده شرکت مالکی رو بیار فردا جلسه داریم،به حرفام گوش نمیدی حداقل یه کاری نکن ضرر کنیم.
- حالا وایسا یه قهوه ام رو بخورم بعد میرم چه عجله ای داری تو!.
-ای کوفت بخوری،میگم پاشـو بروو.
-ااه نمیزاره آدم یه چیزی کوفت کنه.
-برو ببینم تو از صبح داری یچیزی کوفت میکنی من نمیدونم چرا چاق نمیشی؟.
-ههه زورت میاد،خودت چاقی حسرت هیکل ورزشکاری منو میخوری،رفتیم خونه بگم آبجیم برام اسفند دود کنه.
-دلتم بخاد بعدشم من کجا چاقم خوده توحسرت هیکل منو میخوری بچه،حالا هم نمیخاد منو به حرف بکشی یالا برو اون پرونده رو بیار شب شد.
-رفتم باوا ااه،
...
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Raheleh Abbasi Nia

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
199
518
مدال‌ها
2
***
متین غرغر کنان رفت سمت در،اما قبلش که درو ببنده زبونشو بیرون آورد وبا نیش باز گفت:ولی خدایی عشقم من هیکلم از تو خوشکل تره عجیجم😁 دلت بسوزه چلغوزم😛
-با حرص گفتم:فقط گمشوو اون پرونده رو بیار تا خودتو تبدیل به پرونده نکردم مـتـین😡😠
-حرص نخور عشقم رفتم😂😁
-فقط برو گورتو گم کن تا خودم نیومدم گورتو با همین دستام بکنم فهمیدی یا ن؟!

-به روی جفت چشام رفتم عشقم.
-اینقدر به من نگو عشقم،خستم کردی متین نمیری یا خودم برم. 😐😥
-اوه اوه خشم اژدها، گودبای مستر امیر
زیر لب با حرص گفتم بری که برنگردی.
با زنگ خوردن تلفن همراهم دست از حرص خوردن برداشتم؛ اوه دلارامه!
-جانم دلی
-اولا دلی نه لارام،دوما کجاین شماها میدونین ساعت چنده؟!
-با خنده گفتم،نوچ برا ما همون دلی هستی بعدشم، این متین یکساعت بهش میگم شب شده برو اون پرونده... بیار میگه اول چاییم رو کوفت کنم بعد، فقط میخاد منو حرص بده،تموم شدن حرفم همراه شد با خنده‌ی دلارام و پس گردنی متین.

با خشم بلند شدم و‌‌ داد زدم:متین مگه دستم بهت نرسه میدونم چیکارت کنم پسره‌ی روانی.
دویدم طرفش، خنده‌ی بلندی کرد و گفت:تا تو باشی دیگه به من نگی کوفت
حالا من بدو متین بدو،دور تا دور میز چرخ میخوردیم و من تهدیدش میکردم،متین دید که فایده نداره من بلاخره میگیرمش،به طرف دَر دوید،منم فرصتو غنیمت‌شمردم،همین که میخاست از در بره بیرون پشت گردنشو گرفتم،وکشیدمش داخل،با حرص دوتا زدم پشت گردنش،وگفتم تا تو باشی،دس رو رئیست‌بلند نکنی شیرفهم شد یا ن!
-اخ اخ گردنم امیر جون جدت ولش کن شکستیش.
-بگو غلط کردم تا ولت کنم!؟
-عمرا بمیرم هم نمیگم
همین که خاستم چیزی بگم؛، از اون وره صدای فریاد دلارام میومد که میگفت: بسه چه خبرتونه، اونجا شرکته یا میدونه جنگ؟ پاشین بیاین خونه بسه مثل خروس جنگی پریدین به هم دیگه، اگه تا نیم ساعت دیگه خونه نباشین من میدونم شمادوتا فهمیدین یا ن؟
مادوتا که هنوز تو شُک صدای دلارام بودیم مثل این بچه خوبا،باصدای آرومی گفتیم:چشم دلی جونم راه میوفتیم.

ادامه دارد.....
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ASHVAN

19_Raha

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Dec
54
76
مدال‌ها
2
_خب زود وسایلارو جمع،جور کن. بریم که تا نیم ساعت دیگه نرسیم خونه دلارام کلمون رو میکنه.
_ای به روی جفت چشام
_متین، جان عمت سریع،فقط اون پرونده ای گفتمو همراهت بیار که بعد بخونمش.
_اوکی

«دلارام»
بعد از قطع کردن موبایلم،رفتم سراغ پیانو،با زدن اهنگ بی کلام مورد علاقم،رفتم به گذشته های نچندان دور،تو این چندسال خیلی سختی کشیدم،نتونستم فراموش کنم که چه کارهایی باهام کردن،چجوری منو از خودشون روندن،چجوری بعضی جاها بابت نبودن پشتوانه کم آوردم،هیچ وقت از خاطرم نمیره که شب هایی خواب به چشمام نیومد و تا خود صبح اشک ریختم برای نامردی پدرم،و از ناحقی برادر که از سارا شنیده بودم که چه المشنگه ای راه انداخته و بابا چه چیای بهش گفته،خسته بودم، خسته از همه ادما،خسته از اونایی که بی طرف قضاوت کردن،ولی بخدا،بخدا که اون روز میاد ک پشیمون میشن،پشیمون از قضاوت بی جایی ک درباره دخترشون کردن.
درسته قضاوتم کردن ولی کسایی بودن که تو این چندسال بخاطرشون زندگی کنم،اگه امیر،متین نبودن منم نبودم،عشق این دوتا باعث شدم بتونم قبول کنم واقعیت زندگیمو.

صدای در خونه،همزمان شد با پرت شدن متین امیرک داشتن باخنده برا هم دیگه کوری میخوندن،:دیدی،دیدی که کی اول شده،مــــن مستر جذاب متین احمدی بردم،اونم از کی از جناب بی ریخت مستر امیرسام.
_ خااا باوا حالا انگار مدال طلا بهت میدن، اونم تو اگه زیر پایی نمینداختی،مطمئن باش من میبردم.
_بله بله دیدم چطور پا پهن،میدویدی بهم نمیرسیدی،اخه داش برو یکم لاغر کن،این شکما آب بشن،اصلا منو نگاه.و بعد فیگور گرفت ک بازوهاش قلمبه شد.
دلارم_ کافی دیگه چه خبرتونه،اون از دیر کردناتون،اینم کوری خوندن.
زود باشین برید لباساتون رو عوض کنید.
مثل بچه های شیطون،حرف گوش کن رفتن لباساشون عوض کنن،اول امیر از کنارم رد شد،مثل گلوله لپمو بوس کرد،والفرار،خنده ام گرفته بود،چیزی نگفتم،اما با سوزش لپم جیغم رفت هوا،(واااااای میکشمت متیــن لپم سوراخ کردی)متین کرمصاخ لپمو گاز گرفته بودو فرار رو به قرار ترجیح داده بود.
با شنیدن صدام، قهقهقه ای زد و گفت:آجی خیلی مزه میده.
_اخ پدرسوخته چرا میزنی؟!
_تا تو باشی لپ خانومم و گاز نگیری وحشی
_وحشی عمت نسناز
اووف کافیه چه خبرتونه زود باشین،متین حساب تورو هم بعد میرسم.اگه من به تو قرمه سبزی دادم.
_اجیییی غلط کردم،چیز خوردم
با خنده داد زدم:آجی بی آجی

ادامه دارد......
 

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین