- Jun
- 104
- 37
- مدالها
- 2

رمان مرز پنهان
نویسنده:م عبدالله قاضی
انتشارات: شقایق
کد کتاب :62933
شابک :978-9642162000
قطع :رقعی
تعداد صفحه :840
سال انتشار شمسی :1400
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :2
معرفی رمان
رها مادری با گذشته باشکوه و حال شکسته و تاریک
رها همراه پسر مریض خود در خانه پیرزنی در پایین
شهر زندگی میکند رها در گذشته دختر خانواده ای
ثروت مند بوده خانواده ای که مهر و محبت رو فقط
در پول دادن به فرزندان خود میدانستند خانواده ای
بی هیچ آتش محبتی سرد و خشک بهتر این رو بدونیم که خانواده بزرگ ترین نقش رو در زندگی
ما داره و باعث ساختن آینده ما میشه
قسمتی از رمان
در را بستم، خواستم ماشین را دور بزنم اما او راهم را سد کرد:
- رها خانوم...
دلم میخواست چشم ببندم و فقط به طرز تلفظ نامم با صدای خاصش فکر کنم. پلکی زدم و افکار منحوس اما شیرین را از خودم دور کردم. دستی گوشهی لبش کشید:
- میدونم امشب با صحبتام شما رو رنجوندم... امیدوارم معذرت خواهیم رو بپذیرید.
نگاهم را از تاریکی شب جدا کردم و به تاریکی چشمانش دادم:
- از بی دلیل قضاوت شدن، متنفرم...
با ابروهایی بالا پریده فاصله را کم کرد :
- به پارسا برای داشتنت غبطه میخورم...
نگاه سرگردانم در چشمان مشکیاش به دام افتاد. صورتش را جلو کشید و کنار گوشم نجوا کرد:
- حیف این همه زیبایی که نصیب پارسا بشه.
صدایش جادو میکرد، چشمانش انسان را مسحور میکرد و به ساز خودش میرقصاند. بی اراده لب زدم:
- من و پارسا فقط دوستیم. دو تا دوست اجتماعی، همین.
چشمش درخشید. لبخندی روی لبانش شکل گرفت:
- پس میتونم امیدوار باشم که پیشنهاد دوستیمو قبول کنی؟
تمام دلخوریام از او پرکشید و جایش را به شادی داد. غرور در وجودم رخنه کرد:
- باید فکر کنم.
کارتی مقابلم گرفت:
- هر ساعت از شبانه روز منتظر تماستم.
با لحنی خاص و جادویی ادامه داد:
- ناامیدم نکن.
از شدت هیجان به خود لرزیدم. قدمی عقب گذاشتم:
- خداحافظ.
گوشهی لبهایش اندکی به بالا انحنا پیدا کرد:
- مراقب خودت باش.
موبایلش را جلوی صورتم تکان داد:
- منتظرم.