- Feb
- 467
- 7,014
- مدالها
- 2
کلارا با آن کفشهای بلند امشب کجاها که نرفته ، به خود قول داده دگر کفش پاشنه بلند نگیرد، الان هم با عجله به همراه پیتر و کریس در راه روی کلانتری به سوی اتاق بازپرس میروند.
- چیکار کردی دخترهی خیرهسر...
نجواهای زیر لبیاش تمامی ندارد، کریس کمی مضطرب و پیتر نگران است، دخترک تخس معلوم نیست با سه مرد چه کرده که دادگاهی شده! وای به حال روزی که خبرنگارها این موضوع را بفهمند.
بالأخره به اتاق مورد نظر رسیده و با کسب اجازه وارد میشوند. کلارا کپ کرده به سه مرد غول پیکر و آنیای که روبه رویشان نشسته و با پوزخند به آن سه مینگرد،نگاهی رد و بدل میکند.
- چیکار کردی دخترهی دیونه؟
آنیا به کلارا و تیپ خفنش نگاهی میاندازد و دستی زیر دماغ خونینش میکشد، همانطور که انتظار میرود معلوم است باز به طعمهی خود اجازهی وحشی کردنش را داده، پوزخند میزند و میگوید:
- هیچی... فقط بهشون درس دادم.
مردی که اول به آنیا پیشنهاد داده بود همچون ببر زخمی مینگرد و نگاهی به لباسهای تیکه پارهاش و دست شکستهاش انداخته و عصبانیتر میشود.
- من به هیچ وجه حاضر نیستم شکایتم رو پس بگیرم.
پیتر به آن مرد نزدیک شده و لبخندش را با فشار دادن لبهایش بر روی یک دیگر میخورد، و با آهستهترین صدای ممکن میگوید:
- چقدر؟
مردک با صدای بلند میگوید:
- چی چقدر؟
کریس کلافه چشم در حدقه میچرخاند و میگوید:
- چقدر میگیری این قضیه رو جمعش کنی؟
مرد با صدای بلندی میخندد و بعد از اتمام خندهاش انگار جنون گرفته باشد اخم غلیظی کرده و با داد میگوید:
- همین جوجه دست من رو شکسته، زده دماغ دوستم رو نابود کرده... اونیکی هم روی تخت بیمارستانِ، اونوقت به من پیشنهاد رشوه میدی؟
سرباز به میدان آمده و قصد آرام کردن مرد را دارد، بازپرس بلند میشود و با صدای بلند خطاب به مرد میگوید:
- لطفاً ساکت باشید وگرنه مجبورم بفرستمت بازداشتگاه.
و به پیتر و کریس نگاهی انداخته و میگوید:
- پیشنهاد رشوه دادین؟
کریس آرام به پیتر نگاه میکند و میگوید:
- ام... نه فقط قصد داشتیم این قضیه رو جمعش کنیم.
بازپرس مینشیند و همه را دعوت به نشستند میکند تا ببیند قضیه از چه قرار است.
- آقای تُنیو شما امروز علیه خانوم آنیا بیلی شکایت کردین، علت دعوای شما چی بود؟
آنیا کلافه روی صندلی نشسته و به اراجیف تُنیو گوش میدهد.
- خب خانوم بیلی چرا ایشون رو با دو مرد دیگر کتک زدید؟
- بخاطر اینکه قصد داشت برام مزاحمت ایجاد کنه و برای دفاع از خودم زدمش.
دستان کریس به شدت مشت میشوند و به تُنیو با نفرت نگاه میکند.
- ولی آقای تُنیو اینجا اظهار نظر کردند که شما میخواستید از ایشون زدی کنید.
آنیا نیشخند میزند و با خشم به مرد مقابلش چشم میدوزد.
- عقل نداری نه؟ آخه یه بهونه دیگه نمیتونستی جور کنی گنده بک... من یه زن تنها چطور میخواستم از سه تا مرد دزدی کنم؟
باز پرس چندتا سوال دیگر از آنیا و تنیو میپرسد و پرونده را منتقل میکند تا قاضی تصمیم بگیرد.
- خانوم بیلی و آقای تنیو امشب میرن بازداشتگاه.
کلارا با التماس به پیتر مینگرد و پیتر رو به قاضی میگوید:
- جناب بازپرس میشه وثیقه گذاشت؟
- بله صدرصد، بفرمایید تا کارهاتون رو درست کنن همکارا.
کریس میرود تا وثیقه بیاورد و کلارا با خشونت دماغ آنیارا پاک میکند.
- مرتیکه زده دماغت رو نابود کرده، آخه مگه کرم داری دختر... چرا با زمین و زمان میجنگی؟ بیا... حالا دلت خنک شد؟
- بسه بابا... دماغم رو کندی، خوب ادبش کردم تا دیگه جرأت همچین گستاخی رو در برابر یه زن نکنه.
پیتر پوزخند میزند و روی صندلی کنار آنیا مینشیند.
- حقاً که از مرد مردتری... .
کلارا چشم در حدقه میچرخاند و با تشر روبه پیتر میگوید:
- جوگیرش نکن، چه دیدی رفت یقهی قاضی هم چسپید.
آنیا برای اولین باز خندهی صدا داری میکند و چه قشنگ است لبخندهای این دختر. پیتر غرق لبخند آنیاست که کریس از راه میرسد و نفس نفس زنان میگوید:
- بیا... بیا پیتر ببرش.
بعد از آن همه ماجرا بالأخره به خانه باز میگردنند.
کلارا با خنده می گوید:
- چطوری زدی ناکارشون کردی؟
آنیا خسته با همان لباسهای خاکی روی کاناپه دراز میکشد و میگوید:
- گنده بودن؛ ولی بی عقل... .
پیتر با تشر به آنیا میگوید:
- پاشو ببینم... کاناپه رو به گند کشیدی.
- ولم کن جان جدت... خستهام.
پیتر یک آن او را از کاناپه جدا کرده و به سمت طبقهی بالا راه میافتد.
- دخترهی تنبل... مسئول جابهجایی خانومم شدیم.
آنیا؛ اما انقدر خسته است و امروز کشمکشهای زیادی داشته که در همان جا و با استشمام عطر تلخ پیتر به خواب میرود.
- چیکار کردی دخترهی خیرهسر...
نجواهای زیر لبیاش تمامی ندارد، کریس کمی مضطرب و پیتر نگران است، دخترک تخس معلوم نیست با سه مرد چه کرده که دادگاهی شده! وای به حال روزی که خبرنگارها این موضوع را بفهمند.
بالأخره به اتاق مورد نظر رسیده و با کسب اجازه وارد میشوند. کلارا کپ کرده به سه مرد غول پیکر و آنیای که روبه رویشان نشسته و با پوزخند به آن سه مینگرد،نگاهی رد و بدل میکند.
- چیکار کردی دخترهی دیونه؟
آنیا به کلارا و تیپ خفنش نگاهی میاندازد و دستی زیر دماغ خونینش میکشد، همانطور که انتظار میرود معلوم است باز به طعمهی خود اجازهی وحشی کردنش را داده، پوزخند میزند و میگوید:
- هیچی... فقط بهشون درس دادم.
مردی که اول به آنیا پیشنهاد داده بود همچون ببر زخمی مینگرد و نگاهی به لباسهای تیکه پارهاش و دست شکستهاش انداخته و عصبانیتر میشود.
- من به هیچ وجه حاضر نیستم شکایتم رو پس بگیرم.
پیتر به آن مرد نزدیک شده و لبخندش را با فشار دادن لبهایش بر روی یک دیگر میخورد، و با آهستهترین صدای ممکن میگوید:
- چقدر؟
مردک با صدای بلند میگوید:
- چی چقدر؟
کریس کلافه چشم در حدقه میچرخاند و میگوید:
- چقدر میگیری این قضیه رو جمعش کنی؟
مرد با صدای بلندی میخندد و بعد از اتمام خندهاش انگار جنون گرفته باشد اخم غلیظی کرده و با داد میگوید:
- همین جوجه دست من رو شکسته، زده دماغ دوستم رو نابود کرده... اونیکی هم روی تخت بیمارستانِ، اونوقت به من پیشنهاد رشوه میدی؟
سرباز به میدان آمده و قصد آرام کردن مرد را دارد، بازپرس بلند میشود و با صدای بلند خطاب به مرد میگوید:
- لطفاً ساکت باشید وگرنه مجبورم بفرستمت بازداشتگاه.
و به پیتر و کریس نگاهی انداخته و میگوید:
- پیشنهاد رشوه دادین؟
کریس آرام به پیتر نگاه میکند و میگوید:
- ام... نه فقط قصد داشتیم این قضیه رو جمعش کنیم.
بازپرس مینشیند و همه را دعوت به نشستند میکند تا ببیند قضیه از چه قرار است.
- آقای تُنیو شما امروز علیه خانوم آنیا بیلی شکایت کردین، علت دعوای شما چی بود؟
آنیا کلافه روی صندلی نشسته و به اراجیف تُنیو گوش میدهد.
- خب خانوم بیلی چرا ایشون رو با دو مرد دیگر کتک زدید؟
- بخاطر اینکه قصد داشت برام مزاحمت ایجاد کنه و برای دفاع از خودم زدمش.
دستان کریس به شدت مشت میشوند و به تُنیو با نفرت نگاه میکند.
- ولی آقای تُنیو اینجا اظهار نظر کردند که شما میخواستید از ایشون زدی کنید.
آنیا نیشخند میزند و با خشم به مرد مقابلش چشم میدوزد.
- عقل نداری نه؟ آخه یه بهونه دیگه نمیتونستی جور کنی گنده بک... من یه زن تنها چطور میخواستم از سه تا مرد دزدی کنم؟
باز پرس چندتا سوال دیگر از آنیا و تنیو میپرسد و پرونده را منتقل میکند تا قاضی تصمیم بگیرد.
- خانوم بیلی و آقای تنیو امشب میرن بازداشتگاه.
کلارا با التماس به پیتر مینگرد و پیتر رو به قاضی میگوید:
- جناب بازپرس میشه وثیقه گذاشت؟
- بله صدرصد، بفرمایید تا کارهاتون رو درست کنن همکارا.
کریس میرود تا وثیقه بیاورد و کلارا با خشونت دماغ آنیارا پاک میکند.
- مرتیکه زده دماغت رو نابود کرده، آخه مگه کرم داری دختر... چرا با زمین و زمان میجنگی؟ بیا... حالا دلت خنک شد؟
- بسه بابا... دماغم رو کندی، خوب ادبش کردم تا دیگه جرأت همچین گستاخی رو در برابر یه زن نکنه.
پیتر پوزخند میزند و روی صندلی کنار آنیا مینشیند.
- حقاً که از مرد مردتری... .
کلارا چشم در حدقه میچرخاند و با تشر روبه پیتر میگوید:
- جوگیرش نکن، چه دیدی رفت یقهی قاضی هم چسپید.
آنیا برای اولین باز خندهی صدا داری میکند و چه قشنگ است لبخندهای این دختر. پیتر غرق لبخند آنیاست که کریس از راه میرسد و نفس نفس زنان میگوید:
- بیا... بیا پیتر ببرش.
بعد از آن همه ماجرا بالأخره به خانه باز میگردنند.
کلارا با خنده می گوید:
- چطوری زدی ناکارشون کردی؟
آنیا خسته با همان لباسهای خاکی روی کاناپه دراز میکشد و میگوید:
- گنده بودن؛ ولی بی عقل... .
پیتر با تشر به آنیا میگوید:
- پاشو ببینم... کاناپه رو به گند کشیدی.
- ولم کن جان جدت... خستهام.
پیتر یک آن او را از کاناپه جدا کرده و به سمت طبقهی بالا راه میافتد.
- دخترهی تنبل... مسئول جابهجایی خانومم شدیم.
آنیا؛ اما انقدر خسته است و امروز کشمکشهای زیادی داشته که در همان جا و با استشمام عطر تلخ پیتر به خواب میرود.