-کاوین  فکر کنم. بیدار شده. جیغ زده دوباره  مرده. 
-چرت و پرت نگو. انگار که ترسیده. از هوش رفته. 
-خب بنظرت الان چیکارش کنیم؟ 
-یه  بطری اب جور کن. 
-چی؟ 
-گفتم اب بیار. 
بطری اب سرد رو پاشیدم. تو صورت دختره.
نفس نفس زنان بیدار شد. من رو که رو به روش دید. جیغی کشید. 
-چته وحشی؟ به لکنت افتاد. 
-ت... ت.. تو ک...کی هستی؟ 
-سوال خوبیه. من یه مهاجر هستم. 
-نه من دیدم از اتش با اون رفیق عجیبت بیرون اومدی. دروغ میگی. تو یه جاودگری چیزی هستی. 
جان لحجه خاصی به خودش گرفت و رو به من با زبون دنیای زیرین لب زد
-کاوین این ما رو دیده. نمی تونیم  ولش کنیم. به حال خودش. 
-نترس. ولش نمی کنم. با هامون میاد. 
 دختره  با تعجب و دهن باز مارو نگاه می کرد. دختره هیز.! 
-هی اقا پسر به ظاهر متشخص  منو ازاد کن. تو نمی تونی با گرگان گرفتن. من از مامانبزرگ و خانواده ام اخاذی کنی. 
با انگشت اشاره ام سرشو به عقب حرکت دادم.
-هه چرا من باید خنگی مثل تو رو گرگان بگیرم. من کارای مهم تری دارم. و در ضمن تو با ما می ایی. 
-نمیام. 
-میای. 
پوزخندی زدم. دختره دوباره با اون صدای گوش خراشش جیغی زد. و خودشو به عقب کشید. 
-چته؟ 
باترسی که تو نگاهش موج میزد لب زد:تو دندون نیش داری. 
-چیه مگه؟  همه دندون نیش دارن. 
-نه مال تو بزرگتر و تیز تره. 
-اهان ما نسل در نسل  دندون نیش هامون تیزه. 
-خوناشامی پس؟ 
-نه.! 
(میبل) 
اصلا بحث کردن. با این یارو  فایده نداره.
صدای زنگ موبایلم اومد. 
I do the same thing I told you that I never would
من همون کارایی رو که بهت گفتم. دیگه انجام نمیدم رو دوباره تکرار می کنم. 
I told you I’d change, even when I knew I..... 
اون پسره به ظاهار متشخص  انگار که برق گرفته بودش. از جا پرید. 
دستم رو کردم. داخل جیبم  گوشیم رو برداشتم. اسم جنی روی صفحه افتاد. 
جواب دادم. 
-الو بیبی. 
-الو جنی. خوبی؟
-یس بیبی.  کجایی؟ خواب بودی؟ 
-نه بیدارم که جوابت رو دادم. 
-راست میگی ها. 
-بای
-اما... 
 امان حرف زدن بهم نداد. و قطع کرد. 
-این چیه دستت؟ 
-تلفن دیگه
-تلفن چیه؟ 
-خدا منو بکش. چجور مهاجری هستی. که نمی دونی تلفن چیه.؟