جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

مجموعه اشعار رویا باقری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط سایه مولوی با نام رویا باقری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 82 بازدید, 12 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع رویا باقری
نویسنده موضوع سایه مولوی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط سایه مولوی
موضوع نویسنده

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
902
13,048
مدال‌ها
2
درسینه اش آتش فشانی شعله ور دارد

رودی که حالا درسرش فکر سفر دارد



من می روم از این حوالی دورتر باشم

بغضم مگر دست از گلوی شهر بردارد!



آن باغبانی که مرا با خون دل پرورد

حالا که می آید به سوی من، تبر دارد!



با این عطش در زیر خاکی سرد می سوزم

گاهی برایم گریه کن! باران اثر دارد



یک روز در آغوش دریا غرق خواهم شد

این رود تشنه درسرش شور خزر دارد



دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است

دلتنگم و این درد ازحالم خبر دارد،



مانند بیماری که مرگش از عطش حتمی ست

اما برایش آب مثل سم ضرر دارد
 
موضوع نویسنده

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
902
13,048
مدال‌ها
2
کتاب عشق
مثل يك پوپكِ سرما زده در بارش برف - سخت محتاج به گرماي پر و بالِ توام!
این شهر برای منِ بی‌حوصله تنگ است
یک برکه‌ی پر قو یا یک بوم دو رنگ است؟
بین دو قبیله سر چشمان تو جنگ است

چشمان تو مستعمره‌ی من شده امروز

تیمور اگر در طلب فتح تو لنگ است

مثل غزل پخته‌ی سعدی‌ست نگاهت

هر بار مرورش بکنم باز قشنگ است

وقتی تو نباشی، چه امیدی به بقایم؟!

این خانه‌ی بی نام و نشان سهم کلنگ است

باید که به صحرا بزنم گاه گداری

این شهر برای منِ بی‌حوصله تنگ است

قد می‌کشم و ماه می‌آید به کنارم

این دلخوشی هر شب یک بچه پلنگ است ...
 
موضوع نویسنده

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
902
13,048
مدال‌ها
2
دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟

وقتی امید نیست به هیچ استجابتی



جشن تولدی که مبارک نمی شود

دیدار چشم هات که درهیچ ساعتی



حال مرا نپرس در این روزها اگر

جویای حال خسته ام از روی عادتی



از ترس اینکه باز تو را آرزو کنم ،

خط می کشم به دلخوشی هر زیارتی



تو شاهزاده ی غزلی ! پرتوقعی ست ،

اینکه تو را مخاطب این شعرِ پاپتی



حالا بیا و بگذر ازاین شاعری که بود ،

تسلیم چشم های تو بی استقامتی



مثل تمام جمعیت این پیاده رو

با او غریبگی کن و بگذر به راحتی



بگذر از او که بعد تو ... اما به دل نگیر

گاهی اگر گلایه ای ، حرفی ، شکایتی



باور کن از نهایت اندوه خسته بود

می رفت بلکه در سفر بی نهایتی



این سال ها بدون تو شاعر نمی شدم

هرچند وهم شاعری ام هم حکایتی



دستی به لطف بر سر این شعرها بکش

من شاعر نگاه توام ناسلامتی
 
موضوع نویسنده

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
902
13,048
مدال‌ها
2
برو که باز دلت را به دلبری دیگر

به هرکسی که گمان می‌بری کمی سرتر



برو که عشق پشیمان شود از آمدنش

که ما دو روح جداییم، در دو تا پیکر



بگو به شعر که این‌بار حالی‌اش بشود

قرار نیست بیایی، قرار نیست اگر،



دلم گرفت، به یادم بیاورد که تو را

قرار نیست که این روزهای شهریور…



چقدر حرف نگفته میان پنجره ماند

چه شعرهای سپیدی که توی این دفتر…



برو که مرگ خودم را نشان من بدهی

برو که نیست نیازی به زخم این خنجر



همیشه آخر قصه بی‌آشیان مانده‌ست

پرنده‌ای که به امید شاخه‌ای بهتر



برو! دوباره هوایی نکن مرا ای عشق

و فکر کن که از این جمع شاعری کم‌تر…
 
موضوع نویسنده

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
902
13,048
مدال‌ها
2
صدای ناله های ما به آسمان نمی رسد

به گوش یک فرشته هم صدایمان نمی رسد

کنار شعرهایمان اگر که جان دهیم هم

کسی به داد شعرهای نیمه جان نمی رسد

اگر چه زندگی امید ... اگر چه مرگ چاره ساز ...

ولی به داد درد من، نه این نه آن ... نمی رسد!

بتاز رخش نازنین به دست رستمی دگر

که این دوپای خسته ام به هفت خان نمی رسد

مرا به سیب قرمز بهشت خود محک نزن

که روسیاهی دلم به امتحان نمی رسد

تو می روی و قصه هم به آخرش رسیده که

دگر زمان به گفتن ِ : " گلم بمان " نمی رسد

تمام سرنوشت من ، شده همین که دیده ای:

کسی که هر چه می دود به کاروان نمی رسد

دلم گرفته از خودم از این من ِ بدون تو

و ناجی همیشگی که ناگهان ... نمی رسد

گلایه نیست خوب من، ولی بگو که تا به کی

کلاغ قصه های ما به آشیان نمی رسد ؟
 
موضوع نویسنده

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
902
13,048
مدال‌ها
2
وقتی نباشی مهم نیست ، باران ببارد ... نبارد

من زنده باشم ... نباشم ... فرقی که دیگر ندارد

وقتی نباشی چه حرفی؟ اصلا چه شعری؟ چه عشقی؟

وقتی که هرلحظه بی تو، داغی به دل می گذارد

وقتی تو بر لب نداری نام ِمن ِشاعرت را

بهتر کسی نام من را دیگر به خاطر نیارد

در لحظه ی جان سپردن بهتر که دیگر نباشد

چشمان خیسی که من را دست خدا می سپارد

نه کوزه...نه نی لبک، نه! در خاک سرد مزارم

ای کاش دستان گرمت یک شاخه مریم بکارد

این شاعرِ قرن حاضر، این بیت را حافظانه

رندانه بر لوح ِ شعرش، طرح تو را می نگارد

دیگر به آخر رسیده این نامه و شاعر تو

از راه دور و به گرمی دست تو را می فشارد
 
موضوع نویسنده

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
902
13,048
مدال‌ها
2
دیدار ما هرچند دورا دور، زیباست!

دیگر پذیرفته ام که ماه از دور زیباست

هرچند موسایت نخواهم شد ولی باز

از تو چه پنهان ! درد و دل با طور زیباست

دنیا همیشه دل به خواه ما نبوده

باور بکن بعضی گره ها کور زیباست

بس کن عزیزم طاقت باران ندارم

این چشم ها ... این چشم ها مغرور زیباست!

هر چند شب با نور سرد ماه٬ جور است

اما شب چشمان تو ناجور زیباست

وقتی که دریا تنگ ماهی های خسته ست

مردن میان تار و پود تور زیباست

وقتی که غم هایم غم ِعشق تو باشد

از مهد چشمانم اگر تا گور ... زیباست !
 
موضوع نویسنده

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
902
13,048
مدال‌ها
2
گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست

چشمه ی آرامشم پایین ابروهای توست



خنده کن تا جای خون درمن عسل جاری کنی

بهترین محصول ها مخصوص کندوهای توست



فتنه ها افتاده بین روسری های سرت

خون به پا کردی، ببین! دعوا سرموهای توست



کار دنیا را بنازم که پر از وارونگی ست

یک پلنگ مدعی در دام آهوهای توست



فتح خواهم کرد روزی سرزمینت را اگر

لشکری آماده پشت برج و باروهای توست



شهر را دارد به هم می ریزد امشب ، جمع کن

سی*ن*ه چاکی را که مسـ*ـت از زخم چاقوهای توست



کوک کن ، بردار سازت را ، برقصان وبرقص

زندگی آهنگ زیبای النگوهای توست



خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه

مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست
 
موضوع نویسنده

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
902
13,048
مدال‌ها
2
تو که چشمان تو با هر که به جز من بد نیست

که در آخر هر جزر نگاهت مد نیست

تو که دلخوش شده ای با عسل خاطره ها

غم تو با غم دلتنگی من یک حد نیست

سایه ام طعنه به من می زند و می شنوم

اثر از او که همه درد تو می فهمد نیست

آن که با عشق به چشمان تو با غصه گریست

این که هرشب به تب سرد تو می خندد نیست

آن که با هر نفسش مایه ی آرام تو بود

این که راه نفست را به تو می بندد نیست

ماهی قرمز احساس دلم در خطر است

دل تو معنی این فاجعه می فهمد ، نیست ؟

نیمه ی دیگر من ! با من از این حرف بزن

که غم دوری و نادیدن تو ممتد نیست

گاه گاهی همه ی هستی این قلب اسیر

خبر از این دل پر غصه بگیری بد نیست
 
موضوع نویسنده

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
902
13,048
مدال‌ها
2
از هم بپاشانم به آسانی ! مهم نیست

اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست

آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است

دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست

با درد خنجر، درد خار از خاطرم رفت

بعد از تو غم های فراوانی مهم نیست

یک مُرده،درد زخم را حس می کند؟ نه

دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست

دار و ندارم سوخت در این آتش اما

هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست

هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد

دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست

حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد

این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست
 
بالا پایین