- Jan
- 6,874
- 14,305
- مدالها
- 5
سپهر از مشقت او به وجد آمد؛
صدایی آرام، همچو آهی گمشده در فراز، بر سر گیتی فروریخت:
«ای مادر خسته، سالهاست سایهام را بر تو گستردهام، شرشرم را به دستهایت سپردهام، اما گیتی، خاکِ بیسیر، هرگز آرام خواهد گرفت؟
تماشاگرم تا چه دستهایت، هر صبح، امید را در دل شیارها میگذاری و شب، با دوشهایی خمیده به سرا بازمیگردی؛ بیهیچ حتی ماه بر تو تبسمی بتابد.»
صدایی آرام، همچو آهی گمشده در فراز، بر سر گیتی فروریخت:
«ای مادر خسته، سالهاست سایهام را بر تو گستردهام، شرشرم را به دستهایت سپردهام، اما گیتی، خاکِ بیسیر، هرگز آرام خواهد گرفت؟
تماشاگرم تا چه دستهایت، هر صبح، امید را در دل شیارها میگذاری و شب، با دوشهایی خمیده به سرا بازمیگردی؛ بیهیچ حتی ماه بر تو تبسمی بتابد.»