جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته {زاراب} اثر •BARAN_kh_z کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط BARAN_KH_Z با نام {زاراب} اثر •BARAN_kh_z کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 104 بازدید, 9 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {زاراب} اثر •BARAN_kh_z کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع BARAN_KH_Z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط BARAN_KH_Z
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,811
14,140
مدال‌ها
5

بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان: زاراب
ژانر: تراژدی
نویسنده: باران خبیری زاده
عضو گپ نظارت ادبی دوم


آوا از ژرفای شالیزار برمی‌خیزد؛ با نسیم نرم درهم می‌پیچد و مرواریدها را چون شفقی شفاف بر چهره‌ی بوم می‌پراکند. هر قطره، حکایتی خاموش است؛ قصه‌ی روحی گم‌شده در آغوش سبزه و آب، با یادهایی محو و دور. گویی راز آدمی، همچون سایه‌ای لرزان، بر سطح آرام آب می‌لغزد و آهسته، آهسته بر لب‌های خاموشی، مُهر جاودان می‌نشاند.



 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,703
16,758
مدال‌ها
10
1000009583 (1).png
بسمه تعالی

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,811
14,140
مدال‌ها
5
ای گیتی، آیا این نغمه را در گوش جان می‌پذیری؟
پژواکی‌ست از خاطره‌های کهن، آوای کودکی، که همچون نسیم سحری در شاخسار سبز عمر می‌لغزد.
قهقهه‌های مادرم، همچون بارانی قدسی، بر شیشه‌های تیره‌ی دلم می‌بارد و گام‌هایش در حریم سکوت، چون آوایی موزون، بر تپش‌های قلبم آرام می‌نشیند.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,811
14,140
مدال‌ها
5
صدای چل‌چل آب، همچون زمزمه‌ای آهسته، در غروب می‌رقصید و پاهای کوچک و برهنه‌ام، میان شالیزاری خیس از خاطره، با آن همراه می‌شد.
ای گیتی!
چادر گل‌گلی سفید مادرم را یادت هست؟ چادری که باد، همچون نوازنده‌ای ماهر، بر فراز جسمش به رقص در می‌آورد و با هر لرزش، آوای روزگار را در گوش لحظه جاری می‌کرد.
و من، تمامی لحظه‌هایش را، با هاله‌ها و صداهایش، در عمق روحم زنده نگاه می‌دارم.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,811
14,140
مدال‌ها
5
گویی در سپیده‌دم، باد به وجد آمده بود؛
خوشحالی‌اش، هم‌چو آوایی سرمست، در فضا می‌پیچید و هر شاخه و برگ را به رقصی بی‌قرار وامی‌داشت. باد، شوریده‌وار، آغوشی مستور گشود و مرا در بر گرفت؛ چنان معشوقی مسـ*ـت که دست‌های لرزان و بی‌تابش، جسم یارش را به آغوش می‌کشد.
و من، در آن شورِ شورآمیز، خود را به هیاهویی سپردم که گویی حیات می‌بخشید.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,811
14,140
مدال‌ها
5
احساسی غریب و عرش‌گونه در جانم جاری شد؛ گویی بادی لطیف از عالم قدس وزید و جسم عاجزم را از زندان فرسوده‌ی بدن می‌ربود.
لحظه‌ای دردی مطبوع در وجودم پیچید و دریافتم که مرگ، چیزی جز خلاصی روح از جامه‌ی پوسیده‌ی جسم غایب نیست.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,811
14,140
مدال‌ها
5
بویی از فرسودگی در هوا می‌پیچید، عطری که مشامم را آزار می‌داد؛ اما آیا این بوی کهنه از دلِ شالیزارهای پرآب برمی‌خاست؟
با دیدن دست‌های مادرم، دست‌هایی که سالیان رنج بر خطوطشان حک شده بود، واژه‌ها در ذهنم یخ زدند و خاموش ماندند.
دست‌هایش روایتگر فرسودگی تن بود و موهای سپیدش، همچون ابری سرگردان، زمزمه‌ای از خستگی روح را در باد می‌پراکند.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,811
14,140
مدال‌ها
5
آزرده‌خاطر بودم، از فرازِ دست‌های فرسوده‌ی مادرم؛ روحم در گوشه‌ای محصور از تن، به خفقان افتاده بود، خشک و سنگین، آزرده تا مغز استخوان.
مادرم، با پاهایی فرو رفته در آب‌های شالیزار، از سپیده‌ی گرگ‌ومیش تا آنگاه که خورشید خسته‌جان بر لبه‌ی افق می‌افتاد، بی‌هیچ بهانه‌ای، پیشه‌ای خاموش در پیش می‌برد؛ تنها با زبانِ صامتِ رنج.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,811
14,140
مدال‌ها
5
رنجی که بر دوش او سنگینی می‌کند، به درازای شالیزاری‌ست که خورشید هر بامداد، تنها لبخندی بی‌رمق بر آن می‌پاشد. شانه‌هایش خمیده است، گویی هر ساقه‌ی برنج، روایتگر رنجی‌ست که در سکوت بر لب‌هایش مانده است. باد، عطر عرق و خاک را در هوا می‌پراکند و پرنده‌ها، گواهان خاموش دستانی‌اند که از طلوع تا غروب، بی‌هیچ آه و زاری، نان فردا را از دل زمین بیرون می‌کشند. آسمان، تماشاگر خاموش این صحنه است؛ سال‌هاست دعاهای بی‌پاسخ را در دل خویش فرو بلعیده و تنها سکوت بر جای گذاشته است.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,811
14,140
مدال‌ها
5
با همه‌ی مشقت‌ها، او خستگی را به جان می‌شناسد. گام‌هایش در شالیزار، همچون تپش‌های پیوسته‌ی قلبی بی‌قرار است که خود نمی‌داند برای چه می‌تپد، اما باز پیش می‌رود.
گویی ریشه‌های ساقه‌ها، دست‌هایی ناپیدا را تا بر این بوم محبوسش کنند، مبادا روزی رهایش سازند. ابرها از فراز سرش می‌گذرند، اما مرهمی بی‌اثرند؛ مرغی دیگر جرأت آواز ندارد و خورشیدی دیگر توان فروغی گرم. تنها صدای پای اوست که در گل و لای می‌پیچد و سکوتی که گویی سال‌هاست بر این زمین سوگوار است.
 
بالا پایین