- Jan
- 6,874
- 14,306
- مدالها
- 5
آسمان از رنجِ او به شوق آمد؛
آوازی نرم، چون آهی گمشده در بلندای آسمان، بر گیتی فرو چکید:
«ای مادر خسته، سالهاست سایهام را بر تو گستردهام، بارانم را به دستهایت سپردهام،
اما آیا این خاکِ سیریناپذیر، آرام نخواهد گرفت. من تماشاگرم؛ هر بامداد، دستانت امید را در دل شیارها مینشانند و شامگاه، با شانههایی خمیده به خانه بازمیگردی، بیآنکه حتی ماه بر لبانت تبسمی بپاشد.»
آوازی نرم، چون آهی گمشده در بلندای آسمان، بر گیتی فرو چکید:
«ای مادر خسته، سالهاست سایهام را بر تو گستردهام، بارانم را به دستهایت سپردهام،
اما آیا این خاکِ سیریناپذیر، آرام نخواهد گرفت. من تماشاگرم؛ هر بامداد، دستانت امید را در دل شیارها مینشانند و شامگاه، با شانههایی خمیده به خانه بازمیگردی، بیآنکه حتی ماه بر لبانت تبسمی بپاشد.»