جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

معرفی کتاب زندان زمان

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط دختر خوب با نام زندان زمان ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 117 بازدید, 0 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع زندان زمان
نویسنده موضوع دختر خوب
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط دختر خوب
موضوع نویسنده

دختر خوب

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,625
40,504
مدال‌ها
25
e72964d2f6c941d2b6b952c24a486dd3.jpg

معرفی کتاب زندان زمان اثر مارگارت پیترسون هدیکس
کتاب «زندان زمان» رمانی نوشته ی «مارگرات پیترسون هدیکس» است که نخستین بار در سال 1995 به چاپ رسید. در سال 1840، وقتی اغلب کودکان ساکن در روستایی کوچک و دورافتاده به نام «کلیفتون» در حال بیمار شدن هستند، مادر «جسی» او را به جنگل می برد تا به دنبال گیاهان دارویی بگردند. مدتی است که مادر «جسی» رفتاری پنهانکارانه و غیرمعمول داشته اما چیزی که اکنون به «جسی» می گوید، کاملا باورنکردنی است. به نظر می رسد «کلیفتون» به هیچ وجه یک روستای عادی نیست. در حالی که بسیاری از کودکان به بیماری دیفتری متبلا شده اند، مادر «جسی» از او می خواهد که فرار کند و مردی را بیابد که ممکن است بتواند به آن ها یاری برساند.


قسمت هایی از کتاب زندان زمان (لذت متن)
نصفه شب بیرون بودن، مثل یک ماجراجویی بود. فقط نور ماه و روشنایی ضعیف فانوس مادر می تابید و در آن نور، دهکده ترسناک به نظر می رسید. سایه ها در مسیر و در جنگل های اطراف سوسو می زدند.
ساختمان های اصلی «کلیفتون» مثل حیواناتی غول پیکر نمایان می شدند. «جسی» هنگام رد شدن از کنار سه درخت داخل میدان، که همه می گفتند روح زده اند، به خودش لرزید.
«جسی» دو طرف راهرو را نگاه کرد. به جز دیوارهای صاف آن، چیزی دیده نمی شد... اما صبر کن، درست بعد از این در، حفره ای تاریک وجود داشت. «جسی» مطمئن نبود که چیست. با خودش فکر کرد شاید تنها امیدش باشد.
 
بالا پایین