#رمان زندگی محرمانه
#پارت۱
#رزاله
با آواهای نا مفهومی که به گوشم خورد به سمت باغ گام برداشتم صدای خش خش ناشی از برگ های زیر پام دلم رو می لرزوند؛ چهره ی زیباشو دیدم و لبخندی روی لبم نشوندم و چندبار پلک زدم و خندیدم.
با لحن مهربونش صدام زد: آذر
بی پروا دو مرتبه لبخند زدم و قدمی به سمتش برداشتم نزدیکش شدم تا دستش رو بگیرم که با صدای مهیب و بلندی نفسام به شماره افتاد و صدای نفس های بلندم گوشم رو کر می کرد قهقه هایی توی سرم اکو می شد و بدون اینکه بخوام دست روی گوشم بزارم به سمتش برداشتم که با افتادنش به یکباره روی زمین با تمام توانم صداش زدم: مامان مامان خوبی
کنارش نشستم و دستم رو روی بازوهای ظریفش گذاشتم و با تکون دادنش با بدن خونی کناری افتاد پژواک نفسام توی سرم دست خودم نبود با تمام توانم جیغ کشیدم.
با تن و بدن خیس از عرق روی تخت نشستم، به سختی چنگ انداختم به قفسه سینم و یقه لباس رو شل تر کردم با ترس پتو رو جلو کشیدم و که دو مرتبه رعد و برق زد و میان پنجره های همیشه باز که از قطرات ریز و درشت آب خیس شده بودن رو روشن کرد.
با حس سر خوردن قطره ای روی لبم دستی به صورتم کشیدم و خیسی اشک رو کنار زدم، آباژور رو روشن کردم و تو خوردم مچاله شدم آروم روی گوشی رو لمس کردم که میون تاریک روشن اتاق وحشتم نور کم سویی داد.
بلند شدم و با توجه به اینکه هنوز حدود نیمه های شب بود آهسته به سمت پایین پله ها سرازیر شدم.
دکمه ریموت رو زدم و چراغ های آشپزخونه روشن شد لیوان آبی برای خودم ریختم و ما بین کشو های کوچیک آرامبخش ها رو برداشتم، آب رو بلافاصله سر کشیدم و نگاهی به خونه سوت و کور انداختم و نا خواسته آهی کشیدم.
کنار شومینه نشستم و کتابی از قفسه بیرون کشیدم تا افکار به هم ریخته ام رو سر و سامون بدم.
گذر زمان رو حس نمی کردم و کلمات تو ذهنم تجسم می شدند.
میخواهم یاد من باشی. اگر تو یاد من باشی، دیگر عین خیالم نیست که همه فراموشم کنند.
کافکا در کرانه – هاروکی موراکامی
***
با صدای گذاشته شدن استکانی روی میز تکون آرومی خوردم و چشم باز کردم پتو نازک رو کنار زدم و به سختی با گرفتگی کمرم ایستادم.
با صدای نوید نگاهی گذرا بهش انداختم.
نوید: صبح بخیر. پتو رو دور خودم محکم تر کردم -اینجا چیکار میکنی نوید ابرویی بالا انداخت و فنجون قهوه اش رو بالا برد. نوید: دلم برات تنگ شده بود. در حالی که لبم رو از داخل می جوییدم لب زدم. -بابت پتو ممنونم. به سمت بالا قدم برداشتم منتظر نموندم تا حرفی بزنه