سال ها پی در پی میگذرند تو خود میدانی چه کنی که هر سالت رنگ تازهتری به خود بگیرد. یک سال قرمز، یک سال آبی، یک سال بنفش هر سالت را رنگ کن اما مشکی را از رنگهایت جدا کن؛ نگذار خاکستر بنشیند روی سالهای رنگیات.
من در سالی که گذشت یاد گرفتم زندگی چیزی جز پوچ نیست باید شاد زیست؛ باید جور دیگر به این وضعیت خاکستری نگاه کرد.
یاد گرفتم اعتماد نکنم حتی به هواپیمای فوق پیشرفتهای که وارداتیست،حال آدمهایی که هرروز رنگ عوض میکنند جای خود دارند.
فهمیدم دریا با آن همه بزرگی اش ناتوان است در برابر شعلههای آتشی که افتاده بود به جان کشتی که سانچی نامیدنش همان کشتی که در بغل دریا آرام گرفت این یعنی غمگینترین پارادوکس دنیا.
اولین رنگ تیرهی امسال را زلزله زد بر بوم رنگارنگ این کشور که لرزاند کرمانشاه استوار را کشت مردم قوی و بیگناه کرد را، چنان لرزاند این کشور رنگارنگ را که ریخت تمام رنگهایش از غصه و جایش را گرفت رنگ خاموش مشکی.
در این سال خاکستری و تیره برای آرامش باید پناه میبردی به بازیهای کودکانه تا کمی لبخند جا خوش کند بر لبانی که خندیدن را فراموش کردند از گریه مرد کردی که کمک میخواست از زوج جوانی که عشقشان در آتش سوخت و از کوهی که سر راه هواپیما قرار گرفت.
ولی من در این سالی که گذشت استوار بودن را به خوبی یاد گرفتم پس استوار میمانم تا مادر کشورم دوباره لباس رنگی به تن کند و بوم این کشور بشود پر از رنگ هایی که زندگی را معنا می کنند.