در حال تایپ [ساکت شو] اثر«شاهین وثوقی کاربر انجمن رمان بوک»

[شاهین وثوقی]

نام اثر: ساکت شو
نام نویسنده: شاهین وثوقی
ژانر: اجتماعی، تراژدی
خلاصه‌:
سکوت کافیست!
دهانم از جبر و کمبود هوای سکوت کپک زد.
دندان‌هایم از حرج سکوت فرو ریختند.
زبانم از فقود تکلم فلج شد.
لبانم از فشار بستگی پوسیده شدند؛ سکوت کافیست؛ بگذار حقم را بگیرم بی‌مروت... .​

 

[شاهدخت]

"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|​

 

[شاهین وثوقی]

از لای در چشمام به گاوصندوق باز و عموم که دونه دونه شمش‌ها رو توی کوله پشتی جا می‌داد قفل بود؛ عموم این همه طلا رو برای چی می‌خواد؟
در حال فکر و نگاه کردن بودم که ضربات انگشتی رو روی کتفم حس کردم.
- پیس، چیکار می‌کنی پسر؟
سرم رو بالا نگه داشتم و با ترس و استرس نگاهش کردم؛ سعی کردم لکنت زبونم رو کنترل کنم و جمله‌ای رو آماده کنم اما دیر شد و عموم از اتاق خارج شد... کوله پشتی رو روی کولش گذاشته بود و سوالی و با چشمایی ریز شده ما رو نگاه کرد.
- این‌جا چیکار می‌کنید؟
لبام رو با زبونم تر کردم و با صدایی نسبتا بلند گفتم:
- عمو... اونا رو چرا گذاشتی تو کیفت؟
با تموم شدن حرفم عموم با حرکات ناشی از کلافگی و ترس انگشت اشاره دست راستش رو جلوی دهنش گذاشت و خم شد و آروم گفت:
- ساکت شو پسر، ساکت شو.
منتظر و با تعجب نگاهش کردم.
- عیاد؟ کجا رفتی؟
با گیجی به ایمان نگاه کردم.
عیاد: ها؟ چی گفتی؟
یکم رو به عقب متمایل شد و سر تا پام رو ث برانداز کرد.
ایمان: ببینم مطمئنی سرت به جایی نخورده؟
یه لبخند کوچیک زدم و بحث رو عوض کردم.
عیاد: تولده رهام امشب بود نه؟
یک جوری براندازم کرد که از چشماش خر خودتی رو می‌شد خوند؛ تلفنش زنگ خورد.
ایمان: آره، من برم اون طرف حرف بزنم.

 

[-pariya-]

نویسنده ادامه پارت گذاری را به بعد موکول کرده است