- Mar
- 1
- 0
- مدالها
- 1
بسم الله الرحمن الرحیم
رمان: سایه خسته است.
نویسنده: ملیکا ملازاده
نکته: این رمان از زبون هر دو شخصیت هست
ژانر:عاشقانه
ناظر: @MHP
خلاصه: تو برای من، جدا از هر آنچه برایت اتفاق افتاده و جدا از هر آنچه دیگران فکر میکنند، وجود داری و ارزشمند هستی. تو برای من کامل و زیبایی، با تمام تجربه های سخت و زخم های خوب نشده ات..
مقدمه:
در دهلیز گشتم..
پاهایم پی بی چیزترین شان می گشت ، بی چیزترین آدم ها !
آوایی از آن طرف باغ گل سرخ به گوش می رسید ، چه نوایی..
آسان نبود از باغ گذشتن و به سوی بی چیزترین آدم ها که در بی چیزترین مکان ها زندگی می کرد ، شتافتن !
با این حال ، از باغ گل سرخ گذشتم و باغبان خیره به من فریاد نرو ، نرو ، سر می داد..
فریادها سوخت ، به آن سو رسیدم ؛
این بار آوا از آسمان به گوش می رسید ؛
ناگاه خود را تنها ، در زیر آسمان بی ستاره ، در بیابانی بی آب و طراوت دیدم..
آری ؛ من بی چیزترین آدم ها را یافتم !!
رمان: سایه خسته است.
نویسنده: ملیکا ملازاده
نکته: این رمان از زبون هر دو شخصیت هست
ژانر:عاشقانه
ناظر: @MHP
خلاصه: تو برای من، جدا از هر آنچه برایت اتفاق افتاده و جدا از هر آنچه دیگران فکر میکنند، وجود داری و ارزشمند هستی. تو برای من کامل و زیبایی، با تمام تجربه های سخت و زخم های خوب نشده ات..
مقدمه:
در دهلیز گشتم..
پاهایم پی بی چیزترین شان می گشت ، بی چیزترین آدم ها !
آوایی از آن طرف باغ گل سرخ به گوش می رسید ، چه نوایی..
آسان نبود از باغ گذشتن و به سوی بی چیزترین آدم ها که در بی چیزترین مکان ها زندگی می کرد ، شتافتن !
با این حال ، از باغ گل سرخ گذشتم و باغبان خیره به من فریاد نرو ، نرو ، سر می داد..
فریادها سوخت ، به آن سو رسیدم ؛
این بار آوا از آسمان به گوش می رسید ؛
ناگاه خود را تنها ، در زیر آسمان بی ستاره ، در بیابانی بی آب و طراوت دیدم..
آری ؛ من بی چیزترین آدم ها را یافتم !!
آخرین ویرایش توسط مدیر: