- Aug
- 68
- 2,529
- مدالها
- 2
- یک جنازهی دیگه پیدا شده سرتیپ!
ستاره خوشحال بود، برای همین نتوانست خوشحالیاش را پنهان کند پس نیمچه لبخندی زد و بیشتر به صندلی تکیه داد، راحت و آسوده، فارغ و بیخیال از هیاهوی دورش مینشیند و به سردرگمی و تعجب آنها با علاقه نگاه میکند. اگر میگفت درونش هلهله بر پا است دروغ نبود، حقیقت محض بود. گویا ناشنوا باشد و سمعکش را در گوش نداشته باشد، هیچ چیز نمیشنید. نگاهش را کم کم برای نگاه به آنها بالا آورد و با چیزی مواجه شد که پیشبینی نمیکرد، مصطفی ملک با چشمانی متعجب به لبخند ستاره نگاه میکرد. همین مشکل کم بود، لبخندش را جمع کرد و به سرعت سرِ پا ایستاد. ملک را میشناخت، داستانی قدیمی با او داشت، ستاره او را یادش بود اما، شرط میبست او فراموشش کرده بود. به جمع چهار نفرهشان که در راهرو ایستاده بودند، کیان نیز اضافه شد، او نیز نفسنفس میزد.
- چیشده؟
سرتیپ به ملک نگاه میکند و دستور فرستادن نیرو میدهد و بعد به کیان جواب میدهد.
- یک جنازهی دیگه پیدا شده.
بعد از شنیدن این حرف، باور کنید کیان چشمانش به گردیِ یک گردو شد.
- چی؟! من هنوز خانوادهی اون دختر رو ندیدم، اصلا، اصلا یک روز هم نگذشته، چطور میشه آخه؟ وای!
دستش را لابهلای موهای خرمایی رنگِ وحشتناک پر پشتش میکشد، عصبی بود، خیلی عصبی چون لگدی به صندلیهای راهرو زد.
نگاهی به ملک میاندازد و درحالی که پشتش را به آنها میکند او را مخاطب قرار میدهد.
- باید بریم سر صحنه، زود باش.
ملک بعد از یک نگاه پرسشگر به ستاره دنبال او راه میافتد.
ستاره کیفش را برمیدارد که برود اما صدای او مانع میشود.
- تو هم برو!
پچ پچ کنان سعی میکند صحبت کند.
- کجا برم من؟ نمیذارن که.
سرتیپ با شنیدن پچ پچ ستاره به سمت او چرخید و سوالی او را نگاه کرد.
- چیشده دختر جان؟
ستاره دستپاچه و هول لبخند مسخرهای میزند.
- ها! هیچی، ام... میخواستم بگم... چیزه... میشه منم بیام؟!
سرتیپ ابروهایش را بالا میبرد.
- چرا؟
- خب، ... ، بیام عکس بگیرم، چاپش کنیم، بالاخره شدن دو تا، مردم باید بدونن دیگه، از خطر شاید بشه جلوگیری کرد. ستاره نفهمید چه گفت اما بهنظرش متقاعد کننده بود، گویا او نیز همین نظر را داشت.
- آفرین دختر خوب.
سرتیپ بهنظر متقاعد شده بود.
- آم... درست میگی... باشه بیا.
***
۹۹/۱/۲۴
ساعت ۸:۱۰ دقیقه
تهران، نیاوران
نیروهای پلیس در محل حاضر هستند. جسد متعلق به دختری است که هویت او هنوز نامشخص است، این جسد نیز بهمانند جسد دیگر، برهنه و با سری تراشیده شده در جوب رها شده بود. نشانهی روی جسد نیز همانند جسد سوفیا میرزا بود، چیزی مانند بینهایت.
آثار خفگی روی گردن جسد بسیار واضح است اما؛ کبودی هایی نیز روی بدن وجود دارد که پیشبینی میشود آثار ضرب و شتم باشد.
دوربینهای مغازههای اطراف بهمدت یکشب همگی خاموش بودند و به همین خاطر مانند قتل دیگر هیچ مدرکی موجود نیست.
جسد برای اطلاعات بیشتر و آزمایشهای مورد نیاز روانهی پزشکی قانونی شد.
***
۹۹/۱/۲۴
ساعت ۹:۵۵ دقیقه
پزشکی قانونی
طبق آزمایشها و بررسیهای صورت گرفته جسد متعلق به کیانا تهرانی دارای ۲۹ سال سن است.
این دختر طبق گفتههای پدر و مادرش دیروز به خانه نیامده بود و آنها در اثر نگرانیای که داشتند خبر گم شدنش را به آگاهی میدهند. آثار کبودی روی گردن نشانهی خفگی است و کبودیهای بدن نیز در اثر ضرب و شتم به وجود آمده است. علامت روی بدن نیز به مانند جسد سوفیا میرزا با شیء تیز صورت گرفته بود.
جسد ایشان با تنی برهنه، سری تراشیده و با نشانهی موجود در جوب رها شده بود.
ستاره خوشحال بود، برای همین نتوانست خوشحالیاش را پنهان کند پس نیمچه لبخندی زد و بیشتر به صندلی تکیه داد، راحت و آسوده، فارغ و بیخیال از هیاهوی دورش مینشیند و به سردرگمی و تعجب آنها با علاقه نگاه میکند. اگر میگفت درونش هلهله بر پا است دروغ نبود، حقیقت محض بود. گویا ناشنوا باشد و سمعکش را در گوش نداشته باشد، هیچ چیز نمیشنید. نگاهش را کم کم برای نگاه به آنها بالا آورد و با چیزی مواجه شد که پیشبینی نمیکرد، مصطفی ملک با چشمانی متعجب به لبخند ستاره نگاه میکرد. همین مشکل کم بود، لبخندش را جمع کرد و به سرعت سرِ پا ایستاد. ملک را میشناخت، داستانی قدیمی با او داشت، ستاره او را یادش بود اما، شرط میبست او فراموشش کرده بود. به جمع چهار نفرهشان که در راهرو ایستاده بودند، کیان نیز اضافه شد، او نیز نفسنفس میزد.
- چیشده؟
سرتیپ به ملک نگاه میکند و دستور فرستادن نیرو میدهد و بعد به کیان جواب میدهد.
- یک جنازهی دیگه پیدا شده.
بعد از شنیدن این حرف، باور کنید کیان چشمانش به گردیِ یک گردو شد.
- چی؟! من هنوز خانوادهی اون دختر رو ندیدم، اصلا، اصلا یک روز هم نگذشته، چطور میشه آخه؟ وای!
دستش را لابهلای موهای خرمایی رنگِ وحشتناک پر پشتش میکشد، عصبی بود، خیلی عصبی چون لگدی به صندلیهای راهرو زد.
نگاهی به ملک میاندازد و درحالی که پشتش را به آنها میکند او را مخاطب قرار میدهد.
- باید بریم سر صحنه، زود باش.
ملک بعد از یک نگاه پرسشگر به ستاره دنبال او راه میافتد.
ستاره کیفش را برمیدارد که برود اما صدای او مانع میشود.
- تو هم برو!
پچ پچ کنان سعی میکند صحبت کند.
- کجا برم من؟ نمیذارن که.
سرتیپ با شنیدن پچ پچ ستاره به سمت او چرخید و سوالی او را نگاه کرد.
- چیشده دختر جان؟
ستاره دستپاچه و هول لبخند مسخرهای میزند.
- ها! هیچی، ام... میخواستم بگم... چیزه... میشه منم بیام؟!
سرتیپ ابروهایش را بالا میبرد.
- چرا؟
- خب، ... ، بیام عکس بگیرم، چاپش کنیم، بالاخره شدن دو تا، مردم باید بدونن دیگه، از خطر شاید بشه جلوگیری کرد. ستاره نفهمید چه گفت اما بهنظرش متقاعد کننده بود، گویا او نیز همین نظر را داشت.
- آفرین دختر خوب.
سرتیپ بهنظر متقاعد شده بود.
- آم... درست میگی... باشه بیا.
***
۹۹/۱/۲۴
ساعت ۸:۱۰ دقیقه
تهران، نیاوران
نیروهای پلیس در محل حاضر هستند. جسد متعلق به دختری است که هویت او هنوز نامشخص است، این جسد نیز بهمانند جسد دیگر، برهنه و با سری تراشیده شده در جوب رها شده بود. نشانهی روی جسد نیز همانند جسد سوفیا میرزا بود، چیزی مانند بینهایت.
آثار خفگی روی گردن جسد بسیار واضح است اما؛ کبودی هایی نیز روی بدن وجود دارد که پیشبینی میشود آثار ضرب و شتم باشد.
دوربینهای مغازههای اطراف بهمدت یکشب همگی خاموش بودند و به همین خاطر مانند قتل دیگر هیچ مدرکی موجود نیست.
جسد برای اطلاعات بیشتر و آزمایشهای مورد نیاز روانهی پزشکی قانونی شد.
***
۹۹/۱/۲۴
ساعت ۹:۵۵ دقیقه
پزشکی قانونی
طبق آزمایشها و بررسیهای صورت گرفته جسد متعلق به کیانا تهرانی دارای ۲۹ سال سن است.
این دختر طبق گفتههای پدر و مادرش دیروز به خانه نیامده بود و آنها در اثر نگرانیای که داشتند خبر گم شدنش را به آگاهی میدهند. آثار کبودی روی گردن نشانهی خفگی است و کبودیهای بدن نیز در اثر ضرب و شتم به وجود آمده است. علامت روی بدن نیز به مانند جسد سوفیا میرزا با شیء تیز صورت گرفته بود.
جسد ایشان با تنی برهنه، سری تراشیده و با نشانهی موجود در جوب رها شده بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: