- Mar
- 3,431
- 12,574
- مدالها
- 6
معرفی کتاب سرگذشت آب و آتش؛ آبانگان
«سرگذشت آب و آتش؛ آبانگان» به قلم بهار برادران، رمانی تاریخی، با آمیزهای از تخیل نویسنده و مضمونی عاشقانه است که در ادامه رمانی با نام «مهرگان» نوشته شده است. زمان داستان به اوایل قرن ششم میلادی بازمیگردد و مکان داستان سرزمین ارمنستان از قلمرو شاهان ساسانی است. دایانا نوه مرزبان ارمنستان که از تیسفون به وطنش آمده است از طریق ندیمهاش گیتی متوجه میشود که عمویش او را احضار کرده است. او که تنها بازمانده خاندان مرزبان قبلی ارمنستان است باید با پسر عموی کوچکش هوان ازدواج کند. دایانا دل در گروه شاهزاده ایرانی، پوریا دارد و آرزو میکند که شاه ایران شود و او را بازگرداند: «این دختر دیگه نمیتونست مرزبان ارمنستان بشه. اما ما به پیشگوییها اعتماد کردیم و صبر کردیم. نقشه رو تغییر دادیم. اگر دختر واساک با پسر من ازدواج میکرد، به عنوان همسر مرزبان ارمنستان، با حمایت فرماندهٔ سپاه ایران همچنان میتونست ما رو از توطئههای دربار حفظ کنه. شرایط سخت بود، اما غیرممکن نبود. ما صبر کردیم و شرایط بهتر از چیزی که انتظار داشتیم رقم خورد. ـ رییس لبخند کوچکی میزند. ـ شما توجه ولیعهد رو به دست آوردید. این بهترین اتفاق ممکن بود.» احساس میکنم دهانم از تعجب باز مانده است. تمام کسانی که میشناسم به تدریج دارند وارد این داستان میشوند. داستان که نه، بازی! یک بازی کثیف!

«سرگذشت آب و آتش؛ آبانگان» به قلم بهار برادران، رمانی تاریخی، با آمیزهای از تخیل نویسنده و مضمونی عاشقانه است که در ادامه رمانی با نام «مهرگان» نوشته شده است. زمان داستان به اوایل قرن ششم میلادی بازمیگردد و مکان داستان سرزمین ارمنستان از قلمرو شاهان ساسانی است. دایانا نوه مرزبان ارمنستان که از تیسفون به وطنش آمده است از طریق ندیمهاش گیتی متوجه میشود که عمویش او را احضار کرده است. او که تنها بازمانده خاندان مرزبان قبلی ارمنستان است باید با پسر عموی کوچکش هوان ازدواج کند. دایانا دل در گروه شاهزاده ایرانی، پوریا دارد و آرزو میکند که شاه ایران شود و او را بازگرداند: «این دختر دیگه نمیتونست مرزبان ارمنستان بشه. اما ما به پیشگوییها اعتماد کردیم و صبر کردیم. نقشه رو تغییر دادیم. اگر دختر واساک با پسر من ازدواج میکرد، به عنوان همسر مرزبان ارمنستان، با حمایت فرماندهٔ سپاه ایران همچنان میتونست ما رو از توطئههای دربار حفظ کنه. شرایط سخت بود، اما غیرممکن نبود. ما صبر کردیم و شرایط بهتر از چیزی که انتظار داشتیم رقم خورد. ـ رییس لبخند کوچکی میزند. ـ شما توجه ولیعهد رو به دست آوردید. این بهترین اتفاق ممکن بود.» احساس میکنم دهانم از تعجب باز مانده است. تمام کسانی که میشناسم به تدریج دارند وارد این داستان میشوند. داستان که نه، بازی! یک بازی کثیف!
بریدههایی از کتاب
ـ داری شبیه کیقباد میشی. ـ نباید بشم؟ ـ نه. نباید بشی. ـ هنوز هم کیقباد پادشاه مورد علاقت نیست؟ ـ پادشاه مورد علاقهٔ من هنوز تاج پادشاهی بر سر نذاشته.
ـ داری شبیه کیقباد میشی. ـ نباید بشم؟ ـ نه. نباید بشی. ـ هنوز هم کیقباد پادشاه مورد علاقت نیست؟ ـ پادشاه مورد علاقهٔ من هنوز تاج پادشاهی بر سر نذاشته.
بسیار دوستت دارم. من تو را به اندازهٔ آتش، به اندازهٔ تیسفون، به اندازهٔ تمام این دنیا، من تو را به اندازهٔ تمام کسانی که میشناسم دوست دارم.
