فایل شده [سلوانا] اثر «آرام کاربر انجمن رمان بوک»

[STARLET]

نام:سلوانا ( کشف غم )
ژانر: تراژدی، عاشقانه
نویسنده: آرام
قالب: سپید
تگ : برگزیده
ویراستار: @سپید
کپیست: @AsAl°
مقدمه:
در این زمانه از قلب فرسوده‌ام چه می‌خواهی
در این دنیای بی‌رحم که تازیانه‌اش تنم را زخم می‌کند چه می‌خواهی
آرام باش قلبم
آرام باش
آن آدم آمده‌ست تا تنم را به تاراج ببرد اما
نمی‌گذارم قلبم

 

[mobina01]

با سلام.
شاعر عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن
آثارتان خود؛ خواهشمندیم قبل از اشعار خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید:
[قوانین ساب اشعار در حال تایپ]

پس از گذشت پانزده پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[درخواست نقد اشعار]

پس از ارسال پانزده پست می‌توانید درخواست جلد برای اشعار خود دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد اشعار]

پس از گذشت پانزده پست می‌توانید درخواست تعیین سطح برای اشعارتان بدهید:
‌[تاپیک جامع درخواست تگ]

در صورتی که نمی‌خواهید به نوشتن اشعارتان ادامه دهید و یا سوالی دارید در تاپیک اعلام کنید:
[تاپیک پرسش و پاسخ تالار شعر]

اگر اشعارتان به پایان رسید در این تاپیک اعلام کنید:
[اعلام پایان اشعار کاربران]

شاعران دقت کنند در صورتی که دو ماه تاپیکشان آپدیت نشود تاپیک بسته می‌شود.

●با آرزوی موفقیت شما
[ مدیریت تالار شعر]​

 

[STARLET]

یاد آن روزها مغزم را دگرگون می‌کند
روزهایی که به اسارت من در آن قفس طلایی گذشت
یاد آن روزها قلبم را دچار درد می‌کند
روزهایی که همچو پروانه دورت چرخیدم و سوختم
یاد آن روزها تنم را لرزان می‌کند
لرزه‌ای هفت ریشتری که مرا یادآور حماقتم می‌کند

 

[STARLET]

خسته و رنجور به قاب عکس می‌نگرم
فرتوت و غم‌دار آه از بین لبانم خارج می‌شود
می‌خواهم گهی خوش به روزگار باشم
اما گاهی روزگار خوش به من است
می‌خواهم تن فرسوده و کهنه‌ام را بغل بگیرم
اما روزگار حصار تنهایی را دورم پیچیده است
می‌خواستم عاشقی و شیدایی کنم
اما روزگار حرصش را در سرم خالی کرده است

 

[STARLET]

صدای باران آرامشی عجیب دارد
گویا هزاران دز آرامش ترزیقی دارد
گمان نمی‌کنم به یادم باشی
اما باران یادآور من در ذهنم می‌باشی
تق‌تق صدایش از پشت پنجره به گوش می‌رسد
آه ای فراموش شده صدایت به گوشم می‌رسد و نمی‌رود از یادم

 

[STARLET]

گیرم مرا بردی ز یاد
گیرم مرا چال کرده‌ای
حال بگو ای بی‌وفا
چرا آنقدر بی‌رحم گشته‌ای
مرا که روزی معشوق بودم را
چرا بردی ز یاد و خاطرت
مگر به هوای عشق من
عاشق و مجنون نشده‌ای برای دگر
حال مرا چرا بردی ز یاد
حال مرا چرا چال‌کرده‌ای

 

[STARLET]

نگاه به ظاهر آراسته‌ام مکن
من از درون داغانم
خنده‌های سرخوشم که گوش فلک را پاره می‌کند
باور مکن آنها روی بغض بگذار
بعضی که گلو را فشرده و قلب را
کدر و سنگی می‌کند.

 

[STARLET]

چرا ترک دیار کرده‌ای
چرا مرا خون به جگر کرده‌ای
بیا مرا از این دیار بی‌هوا
ببر به سوی دیار خود
آنجا می‌توان از عشق سخن گفت
می‌توان تا آخر عمر یک نفس خیره هم ماند.

 

[STARLET]

ای اقرار شب‌های تار و سیاهم
حقه عشق را کجا گذاشته‌ای
کجا گذاشته‌ای که به دیدی نابینایم نمی‌آید
کجا آن را از یاد بردی که فهمم عاجز شده است
آن را در کدام آشیان فراموش کردی
کجا ز یاد بردی که پیدا کردنش مرا مدهوش کرده است

 

[STARLET]

دلم را بگشا
قلبم را در بیاور
خاطرات را از ذهنم دور کن
خودت بیا و من را از این باتلاق نجات بده
من، با بی‌رحمی به روزگار لبخند می‌زنم
بیا و شکوفای چهره‌ام شو