جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستان کوتاه [سپیدپر پچل] اثر «حنا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستان کودکان توسط -پریزاد- با نام [سپیدپر پچل] اثر «حنا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 284 بازدید, 8 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته داستان کودکان
نام موضوع [سپیدپر پچل] اثر «حنا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع -پریزاد-
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELARAM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

-پریزاد-

سطح
6
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
3,815
13,267
مدال‌ها
12
نام داستانک: سپیدپر پچل (پشه‌یِ چرک)
نام نویسنده : ‌حنا
ژانر: طنز
خلاصه:
در دنیایی که همه‌چیز‌ش عاشقی‌ و پشیمانی‌ست؛ پشه‌ای به نام خرمگس دلباخته‌ی دختر خاله‌اش به نام سوسک خالی می‌شود؛ دختر‌خاله‌ای از جنس پچل که عاشق درس خواندن در کلاس انسان‌هاست و..‌‌‌. .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

-پریزاد-

سطح
6
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
3,815
13,267
مدال‌ها
12
مقدمه:
مادر خرمگس لالایی می‌خونه واسه‌ی دل عاشق پسرش، باباش میگه دست گل بخریم بریم خاستگاری، خرمگس میگه نه من می‌ترسم باباش اخم می‌کنه و میگه مرد که نباید بترسه.
خرمگس گریه می‌کنه و میگه نه! نه!
 
موضوع نویسنده

-پریزاد-

سطح
6
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
3,815
13,267
مدال‌ها
12
خرمگس بال‌بال می‌زنه میره تو آشپز خونه می‌بینه مادرش داره قارچ‌ها رو با خشونت خورد می‌کنه می‌ترسه میگه:
خرمگس: مامان!
مادرش میگه:
ملخ خطی: چیه خرمگس؟
خرمگس وحشت‌زده میگه:
خرمگس: نکن این‌جوری
ملخ خطی گیج نگاه خرمگس می‌کنه و ابرو بالا می‌ندازه و میگه:
ملخ خطی: چیکار نکنم؟
خرمگس با ابرو‌های نازک بند انگشتی‌اش اشاره می‌کنه به قارچ...
خرمگس- قارچه گناه داره.
مادرش پوکر او را نگاه می‌کنه و چاقو را با دستان ریزش در هوا می‌ندازه و آن را می‌گیرد و میگه:
ملخ خطی: خب نگاه نکن بچه.
 
موضوع نویسنده

-پریزاد-

سطح
6
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
3,815
13,267
مدال‌ها
12
خرمگس چشم‌هاشو می‌بنده میگه:
خرمگس: چشم
خرمگس با چشم‌های بسته برمی‌گرده تا از آشپز خونه بره بیرون که به میز می‌خوره و آخش بلند می‌شه ملخ خطی بیخیال میگه:
ملخ خطی: دست و پا چلفتی میز رو خراب کردی که!
خرمگس دستاشو میبره بالا تا بزاره روی پیشونیش اما دست‌هاش کوچولو هست و به پیشونیش نمیرسه و پاهاش رو روی زمین می‌کوبه ملخ خطی عصبی چاقو رو به ظرفی چوبی می‌زنه و برمی‌گرده و گوش نداشته خرمگس رو می‌گیره و میگه...
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

-پریزاد-

سطح
6
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
3,815
13,267
مدال‌ها
12
ملخ خطی: نکنه دلت می‌خواد بفرستمت پیش بابات؟
خرمگس ترسیده نه‌ای میگه و از زیر دست مامانش فرار می‌کنه و به سمت خونه کفشدوزک میره و با محکی در خونه‌شون رو میزنه صدایِ کفشدوزک هست که میگه:
کفشدوزک: کیه در میزنه؟ اگه آمدم میدونم چیکارت کنم.
خرمگس ترسیده فرار میکنه و میره خونه مادر بزرگش کلید رو از جیب شلوارش برمی‌داره و در و باز می‌کنه و توی دلش میگه:
- آخر هم خودم با پایِ خودم آمدم پیش بابا اگه مامان ملخ خطی بفهمه بدون زحمت رفتم پیش بابا خوشحال میشه.
وارد خونه میشه مادر بزرگش میگه:
مارمولک: باز چه گندی زدی بچه؟
 
موضوع نویسنده

-پریزاد-

سطح
6
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
3,815
13,267
مدال‌ها
12
خرمگس میگه:
- پاهامو محکم کوبیدم روی کاشی آشپز خونه مامان می‌خواست منو بفرسته پیش بابا من فرار کردم درِ خونه کفشدوزک رو محکم زدم اونم میخواست باهم یه کار کنه آمدم اینجا.
خرچسونه: عجب توام خواست بفرسته خونه مادر بزرگ که از دستمو کلاً راحت بشه؟
خرمگس سرش رو تکون داد و بال بال زد و رفت کنار پدرش نشست.
پدرش گفت:
- برم خونه شاید شانس داشتم.
خرمگس میگه:
- پس من چی؟
پدرش خرچسونه میگه:
من یک ساله خونه مادر بزرگم شاید از دستم دیگه عصبی نباشه اما تو نه!
خرمگس زبونش رو بیرون میاره و مگیه:
- ای پدر بد!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

-پریزاد-

سطح
6
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
3,815
13,267
مدال‌ها
12
خرچسونه آبرویی بالا می‌ندازه و به مادرش‌ مارمولک میگه:
خرچسونه: مراقب این باش مامانی جونم.
خرمگس می‌خنده و به باباش میگه:
خرمگس: بچه‌!
خرچسونه اخم می‌کنه و آروم میگه:
خرچسونه: مامان اینو خرمگس کن تا من وقتی آمدم دنبالش خرمگس شده باشه!
مارمولک سری تکون میده و میگه:
مارمولک: باشه، حالا تو برو
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین