روزگار ، سرشار از ضجههای دردها و غم هاست ؛ گویی اتفاقی هولناک روی داده است .
گویا دنیا به بن بستی رسیده است که پایانش به سیاهچاله هایی عظیم ختم می شود .
گویی کابوس سیاه و قیرگون زندگی از سر ما دست بردار نیست و حکایت از خون های سرخ رفته می کند . حال که گردونه روزگار ، از چرخش درست افتاده است ؛ عده ای به اسارت ابلیس در آمدهاند و ابلیس نیز غرق در غرور دنیای وارونه خود ، ابلهانه سیر میکند ؛ کاری کنیم .
هرچند تیر خطایش ، زخمی بر زیر پوست شهر می اندازد ؛ اما طبیعتاً نیزه های نادانی ، قاطعانه به سوی او باز می گردند و این طلسم سرد ، افسرده و خاکستری شکسته می شود .
هیاهوی نحیفی, آسمان سرد و بی رنگ زندگی را احاطه کرده ؛ اما نبض جهانیان فقط به خاطر رویاهای پرتقالی کودکان معصوم می تپد. در پایان میگویم که دغدغه ما فقط مشکلات جهان است ؛ یاری کنید.