جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

در حال تایپ [شاذ] اثر « فتانه کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Fati_00 با نام [شاذ] اثر « فتانه کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 67 بازدید, 3 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [شاذ] اثر « فتانه کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Fati_00
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Fati_00
موضوع نویسنده

Fati_00

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
24
108
مدال‌ها
2
عنوان: شاذ
ژانر: عاشقانه، روانشناختی، راز آلود
نویسنده: فتانه
عضو گپ نظارت: (4)S.O.W
خلاصه: در کشاکش میان چندین ندای درونی، مسیر زندگی تغییر می‌کند. ورود غریبه‌ای ناآشنا و سایه‌ی سنگین گذشته، قهرمان داستان را وادار به بازنگری می‌کند. آیا گره‌های دیرینه گشوده خواهند شد و معنایی تازه به دست می‌آید؟ این سفر، داستانی از رهایی و کشف و حتی عشق است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
میکسر انجمن
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
27,261
58,165
مدال‌ها
11
1765645087300.png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

Fati_00

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
24
108
مدال‌ها
2
مقدمه: او، میان طوفان‌های درون، به آرامی می‌گذشت، همچون قهرمانی که در سکوت رنج‌ها، راهی به سوی نور می‌سازد.
در دل تاریکی، عشقی شکوفا شد؛ نوری که در میان دردهایش درخشید و درمانی برای قلب زخمی‌اش بود.
او نه قهرمانی افسانه‌ای، که تنها کسی بود که در میان آشوب‌ها، آرامش را در آغوش کشید.
 
موضوع نویسنده

Fati_00

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
24
108
مدال‌ها
2
تی‌وی را خاموش کردم و به سمت اتاقم راه افتادم که صدای زنگ خانه متوقفم کرد!
پوفی کشیدم؛ ساعت ۱۱ شب کدام احمق می‌توانست باشد!
مسیرم را عوض کردم و به سمت درِ قهوه‌ای رنگ سالن رفتم، از چشمی در نگاهی انداختم که بابا را دیدم!
دستگیره طلایی را پایین کشیدم که در با صدای تقی باز شد.
- سلام بابا.
با اخم ظریفی که همیشه روی پیشانیِ تقریباً چروکیده‌اش بود وارد خانه شد.
- علیک سلام. برات شام آوردم، می‌دونم که نخوردی.
نگاهی به ظرف یکبار مصرفِ توی دستش انداختم، ظرف را روی میز وسط سالن گذاشت. می‌دانستم برای چه اینجا آمده!
- چرا یکم به خودت نمیای تو؟!
درست حدس زدم؛ بازهم یک‌ نفر حرفی زده بود که باعث عصبانیتش شده:
- بابا باز شروع نکن!
نگاهی رصدوار و کلافه به خانه انداخت و با صدای تقریباً بلندی گفت:
- می‌دونی مردم در موردمون چی میگن؟! میگن علی یه دختر سبک و بی‌بند و بار تربیت کرده که تنها زندگی می‌کنه!
پوزخندی زدم و زیرلب گفتم:
- همیشه فکر آبروی خودتی!
کلافه دستی دور لبش کشید و با لحن آرام‌تری ادامه داد:
- آرام برگرد خونه، خوبیت نداره یه دختر تک و تنها توی این ساختمون به این درن دشتی زندگی کنه!
نگران من بود یا بازهم آبروی خودش؟!
طولی نکشید که با حرف بعدی‌اش پاسخ سعوالم را داد.
- از دستِ تو توی انظار مردم حیثیت برام نمونده!
با لحن تقریباً تندی گفتم:
- بابا بس کن، الان هم خستم هم خوابم میاد. من هیچ وقت پامو توی اون خونه نمیزارم، حوصله اینکه با یه زن غریبه زندگی کنم رو ندارم!
کمی مکث کرد و خواست چیزی بگوید که پیش دستی کردم:
- بابا واقعا خستم!
حرفی که در دهانش ماسیده بود را با یک نفسِ کلافه بیرون داد و آمد سمت در، قبل از آنکه خارج شود گفتم:
- ممنون بابت شام.
از گوشه چشم نگاهی انداخت، سری تکان داد و رفت.
در را بستم و به سمت ظرف غذا رفتم، بعد از آنکه آن را داخل یخچال گذاشتم به سمت اتاقم رفتم تا بالاخره بعد از این‌همه خستگی چشم‌هایم خوابی از خود ببینند.
***
با قدم‌های بلند به سمت آسانسوری که در طلایی رنگش برق به چشم می‌انداخت رفتم.
وارد اتاقک سرد و آهنی شدم و دکمه طبقه یازدهم را فشردم که در با صدای تیکی آرام بسته شد، بعد از لحظه‌ای صدای ظریف زنی که طبقه یازدهم را اعلام می‌کرد سکوتِ آسانسور را شکست و در با صدای زنگِ تیز؛ اما آرامی باز شد.
وارد طبقه‌ شدم، دکور سفید و مشکی مدرنش با سرامیک‌های تمیز و براقش آرامش خاصی را به وجودم منتقل می‌کرد.
به سمت میز منشی قدم برداشتم و روبه زنی تقریباً مسن که سرگرم کامپیوتر بود ایستادم.
- سلام.
با صدایم سرش را بلند کرد و با لبخند ظریفی گفت:
- سلام خوش اومدید. بفرمایید؟
نمی‌دانستم چه بگویم؛ برای دعوتی که ناخواسته شده بودم باید چه می‌گفتم؟!
من: من...آرام آسایش هستم.
بدون هیچ‌گونه تعلل گفت:
- بله بفرمایید آقای رئیس منتظرتون هستن.
و با دست اشاره به درب قهوه‌ای رنگِ سمت چپ کرد.
عحب! راستش توی عمرم اولین بار بود که کسی این‌گونه منتظرم بود!
بعد از تشکر از منشی به سمت در رفتم، با دو انگشت اشاره و وسط، تقه‌ای به در زدم که صدای "بفرمایید"ی به گوشم رسید.
در را باز کردم و وارد اتاق شدم که با مردی خوش پوش و مسن، و البته جدی و پر جذبه روبه‌رو شدم!
 
بالا پایین