جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [شاهو] اثر «پارلا سعیدی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط P.arl.a با نام [شاهو] اثر «پارلا سعیدی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 991 بازدید, 16 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [شاهو] اثر «پارلا سعیدی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع P.arl.a
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

P.arl.a

سطح
0
 
بازرس انجمن
پرسنل مدیریت
بازرس انجمن
Sep
29
303
مدال‌ها
1
رمان: شاهو
نویسنده: پارلا سعیدی
ژانر: عاشقانه
عضو گپ نظارت: S.O.W(3)
خلاصه:
تی‌‌ناز دختری که ناخواسته پایبنده شاهو بهداد میشه… مردی متعصب، که علاوه بر روح مرده‌اش، با کهنه زخم‌های مونده رو جسمش جنگیده، و همین‌طور کمتر کسی میتونه با اخلاقیات شاهو کنار بیاد؛ شاهو طی یک حوادث بیمار میشه و به یک پیوند قلب نیاز داره و کسی که قلبش رو اهدا می‌کنه کسی نیست جز… برسام خادم پسر عموی تی‌ناز؛ کسی که تی‌ناز عاشقانه دوسش داره اما…​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,210
مدال‌ها
10
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx (3).png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد


چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا


می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان




با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

P.arl.a

سطح
0
 
بازرس انجمن
پرسنل مدیریت
بازرس انجمن
Sep
29
303
مدال‌ها
1
مقدمه:
من دعوایی نبودم، وگرنه خوب می‌دانستم جواب خیلی «های» ها «هوی» است، نه لبخند زدن و روی برگرداندن و لب‌ها را به هم فشار دادن... من اگر می‌خواستم، خوب‌تر از هر کسی بلد بودم جنجال به‌ پا کنم و همه چیز را به‌هم بریزم اما نمی‌خواستم!
من هرجا که خلاف ادب شنیدم و خلاف انصاف دیدم، سکوت کردم و فاصله گرفتم، نایستادم بپرسم چرا، نماندم که چیزی را ثابت کنم یا دنبال تغییر دیدگاه کسی باشم، در عوض برای همیشه نسخه‌ی رابطه‌ای را پیچیدم و فاصله گرفتم... من کسانی را کنار گذاشتم که روی اسمشان قسم می‌خوردم. من تا امروز یقه‌ی هیچ‌ک.س را نگرفتم، نه این‌‌که بلد نبودم! نخواستم.
همیشه به نقاط امن جهانم پناه بردم از شرِ بدی‌ها و بی‌انصافی‌ها و پاسخ خیلی رفتارها را به گذار زمان سپردم، چون حوصله‌ی جار و جنجال نداشتم و حواسم به ته‌مانده‌ی آرامشِ خودم بوده همیشه، همین!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

P.arl.a

سطح
0
 
بازرس انجمن
پرسنل مدیریت
بازرس انجمن
Sep
29
303
مدال‌ها
1
«احمق نباش… همین الان برگرد، زود»
به آخرین پیام بهرام نگاهی انداختم و بدون پاسخ، گوشی رو کنار میز هل دادم؛ علنا داشت تهدیدم می‌کرد… پوف کلافه‌م عجیب با سکوت خونه عجین شده بود!
لرزش دوباره‌ی گوشی، توجه‌م رو جلب کرد. شاید مسخره بود اما همچنان من بودم که پشت بهش به تاریکی اتاق خیره مونده بود، و به بدنم اجازه‌ی پیش‌روی به محیط اطرافم رو دادم، وقتی که کاملا سکوت، اطراف رو در بر گرفت، من بودم که آرامش گسیل شده از خلوت اتاق رو مثل زهری به بدنم منتقل کردم تا به آرامش نصفی که اکنون نیاز داشتم برسم.

«تی‌ناز»
چشم‌ در چشم… و این من بودم که ترس از دست دادنش شده بود طناب، و پیچیده بود دورِ گلوم تا خرخره‌م رو بجوه… لرزش لب‌هام دیدن داشت و اشک‌هام؟ مگه اشکی‌هم مونده بود واسه ریخته شدن؟
به خودم می‌قبولونم‌ که این شونه‌ها و این قد و بالای بلند می‌تونه فقط برسام من باشه؟
چشم‌هام بسته شدن، و فریاد دلم، و غرش گلوم، آسمون قشنگ رویاهام‌ رو با لغزش از هم متلاشی کرد و تنها خاک نم خورده‌‌ش رو به دلم هدیه داد.
دستم بلند شد و به مقصد گونه‌ش جلو و جلو‌تر رفت اما ناگهان پرده از سو چشم‌هام کنار رفت و حجم زیاد اشک، شد ردی از کوله بار و غم؛ و ریختن انبوه خون به دلم، و سوختن کوهِ آروزهام و شکستن قلب یک دختر و در آخر! گرفتن جون از تنش و چشم‌هایی که رو به سیاهی رفت و بعد تاریکی محض.
***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

P.arl.a

سطح
0
 
بازرس انجمن
پرسنل مدیریت
بازرس انجمن
Sep
29
303
مدال‌ها
1
دست گیره‌ی در رو پایین کشیدم و تنِ بی‌حسم رو به جلو کشیدم که مانعی ایجاد شد، دست من بند به دست‌ گیره‌ی دری شد که از افتادنم جلوگیری کرد… و چشم‌هایی که از ضعف سیاهی رفت و یک تصور تار رو به تصویر کشید، صدایی طلب‌کاری از گوش‌هام‌ گذشت کرد و من اما چرا صدای هیچکس رو جز صدای محبوبم طلب نمی‌کردم؟
گفتم محبوب؟! دستم به دور در محکم گره خورد و خودم رو بالا کشیدم و چرا این صدای نگران ول کنم نبود؟ چرا نمی‌فهمید که من قادر به درک جملاتش نبودم؟!
به دنبالش، چشم چرخوندم اما چرا جز سفیدی چیزی دیده نمی‌شد؟ این بغض مزاحم چی‌ بود؟!
دستم کشیده شد و سیلی که با ضرب، محکم به گونه‌ی چپم گره خورد و نفس‌های بلند من و صدای غرش فردی، فضای کور سوی اطرافم رو زنده کرد.
اون فرد، زن عمو بود؟ این‌جا چکار می‌کرد؟ مگه چه اتفاقی افتاده بود؟! چشم‌های گرد و پر اشکم رو به قد و بالای مشکی‌ رنگش دادم و در آخر محل نشستن چشم‌هام شد چشم‌های پر خونش!
چیزی زمزمه‌ کردم تا از این سردرگمی در بیام اما جز آوای نامفهوم چیزی از لب‌های خشک شده‌ام خارج نشد و این به سردرگمی‌ام دامن می‌زد و من رو گیج‌تر می‌کرد!
زن عمو جلو اومد و صدای گرفته‌ش جون به لبم کرد تا بفهمم چی‌ شده:
- به‌ هوش اومدی دورت بگردم
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

P.arl.a

سطح
0
 
بازرس انجمن
پرسنل مدیریت
بازرس انجمن
Sep
29
303
مدال‌ها
1
نزدیک که شد، آغوشش رو مهمونم کرد، و من تا خواستم عکس‌عملی نشون بدم من رو در خودش تسخیر کرد دست‌هاش پیچید دورم!
انگشت‌های سِر شده‌ام رو تکون دادم که منم مهمونش کنم که منم محبتم رو به جونش سرازیر کنم اما چرا جز بالا اومدن دست‌هام کاری نکردم؟ چرا گرمی محبت وجودم خشکیده بود؟
با صدای گریه‌ی زن عمو خودم رو بی‌تاب تکون دادم و به زور گفتم:
- چی‌ شده؟!
صدای بلند گریه‌اش به حال بدم دامن زد که جلوی چشم‌های منم تار شد و شرشر اشک‌هام به پا شد. چرا چیزی نمی‌گفت؟ چرا دل منم خون بود؟!
با صدای بهار، زن عمو کمی عقب کشید اما دور نشد یعنی من نزاشتم دور بشه، بی‌اراده دستم گره خورد به دستش و شاید این بدنم بود که به گرمای تن زن عمو و گرمی دست‌های پر محبتش نیاز داشت:
- مامان انگار داره به هوش میاد!
سمت من چرخید و نگاه پر از کینه‌اش بود که مثل وزنه‌ی ده تنی سنگین عمل می‌کرد تا خمیده‌تر بنظر برسم!
گیج به زن عمو نگاه کردم و سعی کردم نگاه کینه‌ای بهار رو نادیده بگیرم و سوالم رو نامفهوم به گوش‌شون برسونم چون زن عمو غمگین نگاهم کرد و سرش رو پایین انداخت و اشک، جویبار شد جلو دیدگانش!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

P.arl.a

سطح
0
 
بازرس انجمن
پرسنل مدیریت
بازرس انجمن
Sep
29
303
مدال‌ها
1
قلبم بی‌تاب‌تر به سی*ن*ه‌ام ضربه‌ای زد و من هم بی‌تاب‌تر به سمت زن عمو کشیده شدم، چرا چیزی نمی‌گفت؟ کی به هوش میاد؟ و من چرا نمی‌خواستم به یاد بیارم؟!
انگار که بهار رو آتیش زده باشی جلو اومد و صداش با غرش هیچ فرقی نداشت، و برای آتیش زدنم خوب چیزی رو انتخاب کرده بود:
- یعنی چی، که چی شده؟
پوزخندی چاشنه‌ی لحن بدش کرد و قلب من برای غم پنهون شده تو تک‌تک جمله‌هاش لرزید:
-لابد نمی‌دونی چرا این‌جایی؟
آب دهن خشک شده‌ام رو بلعیدم و دلشوره سرازیر شد به تمام نقاط بدنم، و حالا من بودم که ترس دونده بود تو جونم و دیگه نمی‌خواستم چیزی بگه!
چشم‌هام رو بستم و دستم رو به سمت قفسه‌ی سی*ن*ه‌ام بردم و ضربان قلبم به اوج رسیده بود و من چرا از این ضربان ناراضی بودم؟!
به بهار نگاه کردم تا نگه، تا من بمونم با همون خیال و رویای محال و فکر احمقانه‌‌ام؛ اما، صدای پر غصه‌اش جیگرم رو به آتیش کشید و دودش صاف نشست تو چشم‌های مهبوت و بی‌حسم!
- داداشم رفت و مصوبش فقط تویی تو!
بوم!
صداها گنگ شدن و نور انعکاسی لامپ اتاق قطع شد و سیاهی به جاش حکومت کرد، مقصر من بودم؟!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

P.arl.a

سطح
0
 
بازرس انجمن
پرسنل مدیریت
بازرس انجمن
Sep
29
303
مدال‌ها
1
و لعنت به کسی که مصوبش بود. صدای توبیخ‌گر زن عمو خط انداخت رو نگاه بهار، و بهار بعد از اینکه نگاهی بدی به نگاه ناباور و پلک‌های پریده‌ام انداخت، بیرون رفت.
خون‌ خشکیده تو رگ‌هام قابلیت فلج شدنم رو داشت؟ دلم پوزخند زد مغز و عقلم باهم، عقیده‌ی بی‌رحم‌شون رو با لغزشی ویرون کننده صادر کردن و زانوهام، اطلاعت کردن و به سمت پایین کشیده شده، تا شدن و باعث شد کمرشکن رو زمین بیوفتم!
صدای قیژ مانندی تموم شبکه‌ی صوتی‌ام رو در برگرفته بود و من رو به خلسه‌ی مرگ دعوت می‌کرد و وای از من! من چکار کرده بودم؟! و من مقصر بودم؟!
چشم‌هام بسته شدن و سیاهی بر دیده‌گانم حکومت کرد.
***
به انتها‌ی باغ که رسیدم، سرم رو با اشتیاق تکون دادم و نگاهی به اطراف انداختم… برسام کجا مونده بود پس؟
اوج اشتیاق کم‌کم در من کاسته شد اما هنوز ریشه‌ی نگاهم به دنبالش آواز می‌خوند!
سرم رو کلافه تکون دادم و زیر لب زمزمه کردم:
- کجا موندی پ‌…
جمله‌ام کامل نشده بود که حضور گرمش، و آغوش پر از محبتش، خنده رو به لب‌هام هدیه داد و فقط خدا می‌دونست که من برای این لحظه‌ها جونم رو عطا می‌کردم؛ صدای قشنگش در گوش‌هام پرده زده و آرامش عجیبی ازش ساطع شد:
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

P.arl.a

سطح
0
 
بازرس انجمن
پرسنل مدیریت
بازرس انجمن
Sep
29
303
مدال‌ها
1
- گربه‌ کوچوی ما کلافه شده؟!
به شوخی اخم تصنعی کردم و پلک‌هام رو بسته‌ام، نگاهم رو به درخت گردو دادم که درست روبه‌روم بود! نچی زیر لب زمزمه کرد و حسادت از کلمه‌هاش پرواز کرد:
- که دیگه سعادت نگاهت رو به این بنده‌ی حقیر نمی‌بخشی؟
چشم‌هام گشاد شدن و ناخواسته از آغوشش بیرون جهیدم و بدون اینکه نگاهش کنم با لبخند پلیدی گفتم:
- ببین تو رو خدا آفتاب سوخته شدم، بعد جناب‌عالی من رو…
اما وقتی برگشتم و جای خالی‌اش رو دیدم نفس عمیقی کشیدم و با حرص اسمش رو صدا زدم و بعد دستم رو به شونه‌ام زدم و با فکری که ته مونده‌ی خندم‌ رو به رخم می‌کشیدگفتم:
- دستم به تو که می‌رسه آخرش جناب خادم! الانم وقتی از نگاهم بی‌نصیب شدی کورمال کورمال نیا تا دم خونمون، فعلا!
خنده‌ی بلند بالایی دادم و دست به سی*ن*ه منتظرش موندم که حضورش رو از عقب متوجه شدم، و خنده‌ی تو گلوش دلم رو به یغما برد، با اخم برگشتم و بی‌میل چشم‌هام رو از چشم‌هاش گرفتم و به پشت سرش دادم، کمی قهر باشم و نازکش داشته باشم که بد نیست، هست؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

P.arl.a

سطح
0
 
بازرس انجمن
پرسنل مدیریت
بازرس انجمن
Sep
29
303
مدال‌ها
1
- الانم از سر راه من شما می‌رید کنار که من باید برم!
با حالت بامزه‌ای ابرو‌هاش رو بالا داد و زیر لب نچی کرد، و خدا می‌دونست دست‌هایی که مشت شدن تا ناخواسته لپاش رو نکشن و قربونشون نرفت چه حالی داره! نفسم رو به بیرون هدایت کردم و اما گرمای ساطع شده از نگاهش دلم رو به تالوپ تلوپ انداخت که باعث شد سرم رو زیر بندازم و سر به زیر و اما کلماتی که با جیغ همراه بود رو به رخ بکشم:
- که نمیری؟
نچی کرد و همین هم من رو مصمم کرد تا دنبالش بیوفتم که اونم انگار که از این بازی خوشش اومده باشه دست‌هاش رو بالا گرفت و گفت:
- بیا ببینم
حالا این من بودم که دست به سی*ن*ه و مغرور ابرو بالا انداختم و جلوش آوانس دادم:
- اگه نیام چی میشه؟
تو گلو خندید و همون‌جوری که فاصله رو به صفر می‌رسوند گفت:
- خودم میارمت
و خنده‌هایی از سر خوشحالی و عشق بین‌مون بود که مهر زد به قلب‌هامون و خاطر ساز شد تو ذهنهامون.
***
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین