جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء شاپرک

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط نهال رادان با نام شاپرک ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 326 بازدید, 1 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع شاپرک
نویسنده موضوع نهال رادان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط نهال رادان
موضوع نویسنده

نهال رادان

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,274
3,390
مدال‌ها
7
موضوع انشا: شاپرک
 
موضوع نویسنده

نهال رادان

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,274
3,390
مدال‌ها
7
چشمانم را با گرمای آفتاب باز می‌کنم و روزی پر از تحرک برای خود رغم می‌زنم. امروز نیز قرار است با وقایع خوب و بد که هضم آن برای آدمیزاد هم سخت است رو به رو شوم. شاید روزهای زیادی از بودنم خوشحال باشم، ولی گاهی هم از اینکه شاهد لحظه‌های ناراحت کننده هستم، در آزارم. بال‌هایم را تکان می‌دهم و نسیم خنکی روی تک‌تک سلول‌هایم احساس می‌کنم، حس شادابی را حالا تجربه می‌کنم. با تمام توان بال‌های بزرگ و پر نقش و نگارم را تکان می‌دهم و خودم را به باد می‌سپارم.
به سمت گل ها می‌روم روی آنها می‌نشینم و با آنها هم صحبت می‌شوم. که در همین حوالی کودکی بازیگوش، با شیطنت به سمت من می آید و قصد دارد مرا در دستانش بگیرد. قلب کوچکم به تپش می‌افتد و با ترس بال‌هایم را محکم به هم می‌زنم و به پرواز در می‌آیم. صدای کودک را می‌شنوم ولی چاره ای نیست. او، مرا برای زندانی او شدن می‌خواهد.
از ترس می‌لرزم و به سمت خانه‌ی چوبی که در آن نزدیکی است می‌روم. در خانه باز است که با باد تکان می‌خورَد و جرجر می‌کند. خانه کاملا تاریک است به داخل می‌روم، شومینه‌ای خاموش در کنج خانه است با خود فکر می‌کنم که شومینه روشن نیست پس می‌توانم با خاکستر آن خودم را گرم کنم.
شومینه روشن است ولی خاکستر، قرمز نیست. می‌خواهم روی خاکستر به ظاهر خاموش، کمی بخوابم اما با خوابیدنم روی آن با سوختن بال‌هایم مواجه می‌شوم.
سوز تمام وجودم را فرا گرفته است، سعی می‌کنم سوختن بال‌هایم را متوقف کنم ولی نمی‌توانم ، تندتند بال می‌زنم ولی دیگر خیلی دیر شده و تمام بال‌هایم سوخته است.
توان پرواز از من ربوده شده و مثل کرم ابریشم به زمین می‌افتم. به یاد زمانی که مثل حالا بودم افتادم، آن زمانی که کرم ابریشمی بیش نبودم ولی به این اندازه خودم را کوچک نمی‌دیدم، چون به امید فردایی بهتر بودم ولی حالا به امید مرگ نشسته‌ام.
چشمانم را می‌بندنم و به خواب عمیقی فرو می روم.
 
بالا پایین