جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء شب برفی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته انشاء‌های کاربران توسط Mhb با نام شب برفی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 190 بازدید, 0 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته انشاء‌های کاربران
نام موضوع شب برفی
نویسنده موضوع Mhb
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mhb
موضوع نویسنده

Mhb

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
25
122
مدال‌ها
1
موضوع. شب برفی
ژانر اجتماعی
نویسنده. مهدی میکائیلی
دستهایم را دور چای البالویی رنگم حلقه کردم.
گرمای لذتبخشش مثل گرمآے آتشین زیر کرسے بود.
دیدگآنم به سمتـ گلوله هاے کوچک و ارام که از عرش اسمان به سمت زمین سقوط میکردند کشیده شد.
زمین ها مثل،موهای مادربزرگـ نرم و لطیف و همانند دانه های کوچک برنج سفید بود.
درخـتهایی که از سوز سرما شده بودند،در کوچه پس کوچه ها خودنمایی میکردند.
دیوارهای کاهگلے که بانم نم بارانـ خیس شده بودند،بوی زندگی را میدادند.
از کلبه نقلی و دوستداشتنی ام بیرون امدمـ...
نوازش باد به صورتم سیلی زد.هیزم ها را روشن کردم و به شعله های نارنجی رنگش،خیره شدمـ...
آتش از هر سو زبانه می کشید.دقایقی میشد ک اسمــآن چآدر سیاهش را کـ با مرواریدهای نقره ایی زینت بسته،سرش کرده بود.
به ماه نگاه کردم،انقدر به من نزدیک بود،کـ دوست داشتم ان را در اغـــوش گرممـ پنهان کنمـ...
چشمکـ های ستاره ها مرا به وجد می اورد.
اســـمان هوآی باریدن داشتـ...
بوےعطر برگهای کهنه،بیدو گل های دامنه کوه درهم امیخته بود
بغضـ اسمــــــآن ترکید و شروع به باریدن کرد.
دآنه هاے باران ارامـ ارامـ با یکدیگر سُر سُره بازی میکردند.گویی هوا و زمین باهم متحد شده بودند.
به اتـــش نزدیک شدم!موجی از گرمآ در اعماق رگ های یخ زده ام سرازیر شد.
در ڔۅیآے بی انتهـــــا و شیرینمـ غرق شدمـ..
 
بالا پایین