جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {شتاء} اثر •رستاخیز و دنیا کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط رستاخیز با نام {شتاء} اثر •رستاخیز و دنیا کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,136 بازدید, 21 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {شتاء} اثر •رستاخیز و دنیا کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع رستاخیز
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
فرق است بین من و دختری که در کنارت با لوندی می‌خندد!
منی برایت از جان و دل مایه گذاشت و او تنها هنرش لاک روی ناخن‌هایش بود.
انتخاب با توست جانِ جانانم امّا بدان که منی این‌جا تا ابد به انتظار آمدنت می‌نشیند.
می‌دانم سرد است و زمستان امسال سرمایش استخوان‌های پوسیده‌ام را هم از بین می‌برد ولی من امیدی دارم که چراغ راهم است و نور می‌دهد به زندگی تاریک و شب و روز تاریک‌ترم... .
کوهِ استوارم تو این‌گونه بی‌رحم نبودی و عشق از وجودت رخت نبسته بود تو را زمانه بد کرد؛ بیا و تو خوبی کن، بیا و جهنم وجودم را به بهشتی سبز تبدیل کن و بمان!
تا ابد بمان بگذار من برایت بنویسم و تو فقط بخوان... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,591
مدال‌ها
2
زمستان برای ما الهام‌آور خاطره‌ی نوازش نور خورشید بر ابرهای تیره است.
به من گفتی دوست دارم هر روز زمستانی‌مان بارانی باشد، یادت می‌آید؟
در روزهایی که باران نمی‌بارد، باد زمستانی ابرها را به گوشه‌ای می‌راند و خورشید با نور کم سویش از پشت ابرها نمایان می‌شود.
یار یگانه‌ی من به تو می‌گویم که ماه عسل پدیده‌های طبیعت همیشه باب میل ما نیست.
هرروز زمستانی‌ای که باران نبارید، خودم برایت می‌بارم و با چشمان اشک‌بارم باران زمستانی را به تو هدیه می‌دهم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,591
مدال‌ها
2
پاییز است و زمستان گذشته غم‌انگیزترین زمستانی بود که بی‌ تو پشت سر نهاده‌ام.
هر زمستان از زمستان قبل برایم غمگین‌تر است.
امّا می‌دانم که در زمستان پیش رو می‌آیی و مثل قدیم وقتی تو را از دور می‌بینم دوان‌دوان یک‌دیگر را در آغوش خواهیم کشید.
می‌دانم این نامه هم مثل هزاران نامه‌ای که برایت نوشته‌ام بی‌جواب خواهد ماند.
امّا نکند که نیایی... .
نکند که در حسرت آغوش تو زمستان‌های زندگیم یکی‌یکی پرپر شوند و در حسرت دیدار تو بمیرم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,591
مدال‌ها
2
زمستان با تو اوج آغوش خوشبختی‌ است.
زمستان بی‌ تو ته سیگارهای خاموش در فنجانی‌ست از چای... .
زمستان با تو معنای تحقق آرزوست.
زمستان بی‌ تو وصف واژه‌ی ناامیدی‌ است.
با تو زمستان معنای پرواز می‌دهد.
بی‌ تو زمستان معنای دل‌سردی می‌دهد.
زمستان را اِی یار دیرینه با تو تعریف کرده‌ اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
زمستان که زمستان است تو از او هم سردتری؛ سرما در تو رخنه کرده و مرا نیز در سرمای خود غرق می‌کنی.
من در وجودم تویی هست که با وجودم هل شده و در تو پسرکی بازیگوش است که دلش با تمام خوبی‌ها نرم می‌شود.
عزیزِ جانم تو به هرچیز جز من قانعی و من فقط به تو و فرق ما این است!
در سرما برایت چای می‌شوم و در گرما برایت یک شربت خاکشیر که آتش درونت را بخواباند و تو همان دلیل سردی وجود و آتش جگرمی و چه تلخ است این واقعیت انکار ناپذیر...‌ .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,591
مدال‌ها
2
زمستان حکایت بازی شبنم و قاصدک هاست؛ حکایت همان شب‌هایی است که کنار هم، روی تخت به آسمان ابری خیره می‌شدیم و جویای حال مهتاب و ستاره‌ها بودیم.
حکایت برف بازی‌های ما بود؛ آن هنگام که همیشه می‌گذاشتم بازی را تو ببری؛ چون همیشه از این‌که تو را ببرم بیزار بودم.
این است مِهر قلب عاشق من و قلب فارغ تو که این‌گونه مرا تنها رها کردی و من هر صباح به جایه خالی‌ات برف می‌زنم.
نگاه غمگین عابران تیشه‌ای می‌زند به ریشه‌ام که تنهایی‌ها در آن پنهان می‌شوند و تو نهانی برای هرکَس که نمی‌داند مرا چه این‌گونه به خاک سیاه نشانده!
ولی غمت نباشد که پیداتر از پیدایی برای تن خسته‌ام... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,591
مدال‌ها
2
شب‌های طولانی و سرد زمستان را بی‌تو تمام خواهم کرد و در ذهن هوس آلودم آغوش تو را مجسم می‌کنم با نخی سیگار و قهوه‌ای به تلخی این روزها... .
تو را تجسم ‌می‌کنم که انگشتانم لابه‌لای موهای خوش عطرت به بازی گرفته می‌شوند و آنگاه که با خیال تو به پایان می‌رسد از این خواب زمستانی بیدار خواهم شد.
چه تلخ است نداشتن تو و بازی سرنوشت که مرا کرده مترسکی سر جالیز و به ریشم می‌خندد.
این‌جاست که باید گفت تو کجایی؟
می‌دانم؛ درست درون سیاهی قلبم که سرخی وجودت در آن گم شده!
 

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
تو اِی روشنی وجودم بیا و زنده کن مرا که بی‌تو جانی در تنم نمانده و دستم دیگر مرا در نوشتن یاری نمی‌کند؛ اگر نتوانم از تو بنویسم دیگر زندگی را هم نمی‌خواهم و چه باکی دارم از مرگ این جسم پوسیده؟!
که من مرده‌ای هستم که راه می‌رود؛ مِی می‌نوشد و طعام می‌خورد امّا زندگی نمی‌کند.
روحم خسته‌ است، خسته‌تر از واژه‌ای به نام خسته که تمامم را فرا گرفته و خونم را می‌مکد و هیچ نمی‌گویم چرا که کالبدی می‌خواهم که آرامش در وجودش غوطه‌ور و خوشبختی در بیت‌بیت زندگیش در جریان باشد و این است زندگی؛ نه مردگی که نامش به اشتباه زندگی است.
 
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,591
مدال‌ها
2
این آخرین نامه‌ای است که برای تو می‌نویسم؛ نه این‌که از تو بابت جواب ندادن به نامه‌هایم متنفر شده باشم!
فقط دل‌سرد شده‌ام... .
شقایق هنوز گل نداده، پرستوها کوچ نکرده‌اند و امواج خروشان دریا وحشی‌تر از همیشه به نظر می‌رسند.
وقتی به آسمان زمستانی خیره می.شوم به ناگاه به یاد آخرین دوستت دارم‌هایت که با نوازش کودکانه‌ات همراه بود می‌افتم.
نمی‌دانم اکنون کجایی؟ کنار چه‌کسی هستی؟
امّا هرجا که هستی و کنار هرکسی که باشی برایت آرزوی سلامتی می‌کنم.
 

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
سرمای این روزهای گرم، درون مغزُ استخوان‌هایم، رسوخ می‌کند. از تمام سلول‌‌هایم می‌گذرد و به قلبم می‌رسد، قلبم با سرما و گرمایش ترک می‌خورد و مسئولش کیست؟ آری، حتما کسی نیست جز خودِ من! منی‌که تنهاتر از واژه تنهایی می‌جنگم و هرروز بازنده‌تر از دیروز ادامه می‌دهم.
دختری هرروز در خرابه‌های شهرِ دلش، با پای برهنه زیر خون‌بار آسمان قدم می‌زند.
سرخیِ خون است که هم دل را می‌زند، هم‌ چشم کم سورا!
لبخندها مرده‌ است و غم‌ها از در و دیوار این شهر بالا می‌روند. ترس‌‌ها اجیر شده‌اند و جای‌جایِ دلم را می‌سوزانند.
و باز مسئولش کسی نیست جز خودم... .
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین