- May
- 17
- 162
- مدالها
- 2
(نازگل)
تبسم تو عالم خواب دائم اسم پسری رو صدا میزد. ظاهراً اسم پسره محسن بود. شنیدم که میگفت.
- محسن نرو! توضیح میدم.
دقیق نفهمیدم چی رو میخواست توضیح بده. همون لحظه از خواب بیدار شد که گیج و منگ به اطرافش نگاه میکرد. نزدیکش شدم و دستش رو گرفتم. آروم لب زدم.
- تبسم خوبی عزیزم؟
با تکان دادن سرش متوجه شدم خوبه! با تردید گفتم.
- تبسم میتونم بپرسم محسن کیه؟
با حالتی بغض کرده جوابم رو داد.
- چرا میپرسی؟
- آخه تو خواب میگفتی محسن نرو توضیح میدم کلا چرت و پرت میگفتی.
تبسم: خودت میگی خواب! خوابه دیگه چه بدونم محسن کیه!
از جواب دادنش فهمیدم دورغ میگه. بهخاطر همین اصرار نکردم که بگه محسن کیه. تبسم با اینکه چند سال رفیقم بود ولی هیچوقت از گذشتهش برام تعریف نکرده بود. همیشه میگفت گذشتهی من رازه و نمیخوام به زبون بیارم که دوباره یادم بیاوفته! بهخیال خودش میخواست گذشتهش رو فراموش کنه که ظاهراً موفق نشده بود... .
تبسم: نازگل بابام کجاست؟
- به زور فرستادیمش بره خونه.
تبسم: هوم، باشه. نازگل بیزحمت برو اون پرستار رو صدا کن بیاد این ماسماسک رو از دستم در بیاره. باید برم پیش مامانم! مامانم تو بهشت زهرا تنهاست. بایدبرم پیشش.
- باشه فداتشم. آرومباش، هروقت سِرمت تموم شد با هم میریم بهشت زهرا.
تبسم: میخوام الان برم. برو صداش کن بیاد درش بیاره وگرنه خودم ازدستم میکَنمش!
- باشهباشه، صبر کن بزار برم یکیشون رو صدا کنم.
از اتاق خارج شدم و رفتم دنبال پرستار.
***
(تبسم)
آروم سِرم رو از دستم کَندم. از اتاق خارج شدم. با دیدن آراز جلو در بیمارستان مجبور شدم شالم رو جلوی صورتم بگیرم.
از کنارش جوری رد شدم که خداروشکر نشناخت منم. تاکسی گرفتم و مستقیم رفتم بهشت زهرا... .
***
(نازگل)
- بفرمایید خانم پرستار.
در اتاق رو که باز کردم. دیدم تبسم نیست. صداش کردم.
- تبسم! تبسم کجا رفتی؟
دوییدم آراز رو صدا کردم، گفتم.
- تبسم رو ندیدی؟!
***
(آراز)
گوشیم رو خاموش کردم و تو جیبم سُرش دادم وگفتم.
- چی گفتی؟ مگه تبسم بیدار شده بود؟
نازگل: اره. به من گفت برم پرستار رو صدا کنم که سرمش رو بِکنه. وقتی اومدیم دیدیم نیستش. یعنی تو ندیدیش؟
- لعنت به تو مگه نگفتم هروقت بیدار شد خبرم کن؟ اگه بلایی سرش بیاد تو مقصری فهمیدی؟
نازگل: ببین من رو. حرف دهنت رو بفهم. لعنت به تو که معلوم نیست با این دختره چیکار کردی که ازت فراریه!
- الان حوصله ندارم باهات بحث کنم. برو دعا کن تبسم طوریش نشه که یه تار مو از سرش کم بشه من میدونم و تو!
نازگل: برو بابا مردیکه مُفنگی!
***
(نازگل)
این رو گفتم و اجازه حرف زدن بهش رو ندادم. به سرعت از کنارش ردشدم و تاکسی گرفتم. نمیدونستم آدرس کجا رو بدم گیج شده بودم که شانسی گفتم بریم بهشت زهرا
***
(مهدی)
شماره محسن رو گرفتم که بعد از چند بوق خوردن برداشت و صدای بیحوصلهش تو گوشم پیچید.
محسن: بله مهدی؟
- علیک سلام آقا محسن، چهطوری برادر.
محسن: سلام خوبم تو چهطوری؟
- منم خوبم.
جات خالی خیلی خوش گذشت بهمون حیف شد که نیومدی.
محسن: خوبه که خوش گذشته بهتون.
انشاالله اگه خدا قسمت کنه دفعهی بعدی که اومدیم کنسرت بزاریم، اونوقت یهبارم با هم میریم.
- انشالله.
ببینم تو چرا صدات از تَه چاه در میاد مریض شدی؟
محسن: نه خوابیده بودم.
- من دیگه تو رو نشناسم به درد لای جرز دیوار میخورم.
محسن: نه چیزیم نیست. خوابیده بودم تازه بیدار شدم.
- باشه.
چمدونت رو بستی؟ پس فردا صبح حرکت میکنیم ها. دقیق نود وسایلات روجمع نکن که بعدن بگی فعلا چیزم جا موند.
محسن: دارم میرم جمعش کنم.
- باشه پس فعلا خداحافظ... .
تبسم تو عالم خواب دائم اسم پسری رو صدا میزد. ظاهراً اسم پسره محسن بود. شنیدم که میگفت.
- محسن نرو! توضیح میدم.
دقیق نفهمیدم چی رو میخواست توضیح بده. همون لحظه از خواب بیدار شد که گیج و منگ به اطرافش نگاه میکرد. نزدیکش شدم و دستش رو گرفتم. آروم لب زدم.
- تبسم خوبی عزیزم؟
با تکان دادن سرش متوجه شدم خوبه! با تردید گفتم.
- تبسم میتونم بپرسم محسن کیه؟
با حالتی بغض کرده جوابم رو داد.
- چرا میپرسی؟
- آخه تو خواب میگفتی محسن نرو توضیح میدم کلا چرت و پرت میگفتی.
تبسم: خودت میگی خواب! خوابه دیگه چه بدونم محسن کیه!
از جواب دادنش فهمیدم دورغ میگه. بهخاطر همین اصرار نکردم که بگه محسن کیه. تبسم با اینکه چند سال رفیقم بود ولی هیچوقت از گذشتهش برام تعریف نکرده بود. همیشه میگفت گذشتهی من رازه و نمیخوام به زبون بیارم که دوباره یادم بیاوفته! بهخیال خودش میخواست گذشتهش رو فراموش کنه که ظاهراً موفق نشده بود... .
تبسم: نازگل بابام کجاست؟
- به زور فرستادیمش بره خونه.
تبسم: هوم، باشه. نازگل بیزحمت برو اون پرستار رو صدا کن بیاد این ماسماسک رو از دستم در بیاره. باید برم پیش مامانم! مامانم تو بهشت زهرا تنهاست. بایدبرم پیشش.
- باشه فداتشم. آرومباش، هروقت سِرمت تموم شد با هم میریم بهشت زهرا.
تبسم: میخوام الان برم. برو صداش کن بیاد درش بیاره وگرنه خودم ازدستم میکَنمش!
- باشهباشه، صبر کن بزار برم یکیشون رو صدا کنم.
از اتاق خارج شدم و رفتم دنبال پرستار.
***
(تبسم)
آروم سِرم رو از دستم کَندم. از اتاق خارج شدم. با دیدن آراز جلو در بیمارستان مجبور شدم شالم رو جلوی صورتم بگیرم.
از کنارش جوری رد شدم که خداروشکر نشناخت منم. تاکسی گرفتم و مستقیم رفتم بهشت زهرا... .
***
(نازگل)
- بفرمایید خانم پرستار.
در اتاق رو که باز کردم. دیدم تبسم نیست. صداش کردم.
- تبسم! تبسم کجا رفتی؟
دوییدم آراز رو صدا کردم، گفتم.
- تبسم رو ندیدی؟!
***
(آراز)
گوشیم رو خاموش کردم و تو جیبم سُرش دادم وگفتم.
- چی گفتی؟ مگه تبسم بیدار شده بود؟
نازگل: اره. به من گفت برم پرستار رو صدا کنم که سرمش رو بِکنه. وقتی اومدیم دیدیم نیستش. یعنی تو ندیدیش؟
- لعنت به تو مگه نگفتم هروقت بیدار شد خبرم کن؟ اگه بلایی سرش بیاد تو مقصری فهمیدی؟
نازگل: ببین من رو. حرف دهنت رو بفهم. لعنت به تو که معلوم نیست با این دختره چیکار کردی که ازت فراریه!
- الان حوصله ندارم باهات بحث کنم. برو دعا کن تبسم طوریش نشه که یه تار مو از سرش کم بشه من میدونم و تو!
نازگل: برو بابا مردیکه مُفنگی!
***
(نازگل)
این رو گفتم و اجازه حرف زدن بهش رو ندادم. به سرعت از کنارش ردشدم و تاکسی گرفتم. نمیدونستم آدرس کجا رو بدم گیج شده بودم که شانسی گفتم بریم بهشت زهرا
***
(مهدی)
شماره محسن رو گرفتم که بعد از چند بوق خوردن برداشت و صدای بیحوصلهش تو گوشم پیچید.
محسن: بله مهدی؟
- علیک سلام آقا محسن، چهطوری برادر.
محسن: سلام خوبم تو چهطوری؟
- منم خوبم.
جات خالی خیلی خوش گذشت بهمون حیف شد که نیومدی.
محسن: خوبه که خوش گذشته بهتون.
انشاالله اگه خدا قسمت کنه دفعهی بعدی که اومدیم کنسرت بزاریم، اونوقت یهبارم با هم میریم.
- انشالله.
ببینم تو چرا صدات از تَه چاه در میاد مریض شدی؟
محسن: نه خوابیده بودم.
- من دیگه تو رو نشناسم به درد لای جرز دیوار میخورم.
محسن: نه چیزیم نیست. خوابیده بودم تازه بیدار شدم.
- باشه.
چمدونت رو بستی؟ پس فردا صبح حرکت میکنیم ها. دقیق نود وسایلات روجمع نکن که بعدن بگی فعلا چیزم جا موند.
محسن: دارم میرم جمعش کنم.
- باشه پس فعلا خداحافظ... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: