جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {شَبَحِ حَسْرَت} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط ریپِر با نام {شَبَحِ حَسْرَت} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 621 بازدید, 20 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {شَبَحِ حَسْرَت} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ریپِر
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ریپِر
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,993
20,227
مدال‌ها
5
دست‌هایم، که روزی می‌توانستند او را در آغوش بگیرند، اکنون در دستان سرد تنهایی محبوس شده‌اند. گاهی در آینه به خودم نگاه می‌کنم و چهره‌ای را می‌بینم که دیگر شاداب نیست، بلکه پر از غم و حسرت است. آیا این من هستم یا سایه‌ای از خودم؟ زندگی‌ام به یک جستجو تبدیل شده است؛ جستجویی برای یافتن حس امنیت و آرامش که روزی در آغوش او حس می‌کردم. اکنون، این آغوش تنها یک یادآوری است که در گوشه‌ای از قلبم باقی مانده است، و من در این سرزمین سرد و بی‌رحم تنها مانده‌ام.
 
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,993
20,227
مدال‌ها
5
سکوت خانه، همچون یک زندان، مرا در خود محبوس کرده است. هر گوشه از این خانه، یادآور لحظات خوشی است که با او گذرانده‌ام. گاهی به عکس‌های قدیمی نگاه می‌کنم و به چشمان خندان او خیره می‌شوم، اما این خنده‌ها اکنون فقط یادآور درد و تنهایی‌اند. این تصاویر، همچون زخم‌های عمیق بر دل من نشسته‌اند و هر بار که به آن‌ها نگاه می‌کنم، حسرت را در وجودم زنده می‌کنند. آیا این درد، نشانه‌ای از عشق است یا نشانه‌ای از یتیمی روح من؟
 
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,993
20,227
مدال‌ها
5
آیا می‌توانم روزی از این غم رهایی یابم؟ گاهی به آینده فکر می‌کنم و می‌بینم که زندگی بدون او چگونه خواهد بود. آیا می‌توانم دوباره لبخند بزنم؟ آیا می‌توانم روزی بدون یاد او زندگی کنم؟ این سوالات، همچون طوفانی در درونم می‌چرخند و هر لحظه مرا بیشتر به سمت تاریکی می‌کشانند. زندگی ادامه دارد، اما من در این لحظه‌ای از زمان گم شده‌ام. گاهی دلم می‌خواهد به ستاره‌ها بگویم که او را از من گرفتند، اما این فریادها در دل شب گم می‌شوند. آیا این عشق، در دنیای دیگر، همچنان زنده خواهد ماند؟
 
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,993
20,227
مدال‌ها
5
گاهی دلم می‌خواهد فریاد بزنم، اما صدا در گلویم خفه می‌شود. احساس می‌کنم که کلمات، مانند پرنده‌های کز کرده، در قفس قلبم محبوس شده‌اند. این سکوت، گاهی بیشتر از هر فریادی دردناک است. وقتی به خیابان می‌روم و به چهره‌های بی‌تفاوت نگاه می‌کنم، می‌دانم که هیچ‌ک.س نمی‌تواند دردی که در دل دارم را درک کند. این درد، همچون زخم عمیق، هر روز تازه‌تر می‌شود و من در این دنیای بی‌رحم، تنها یک تماشاگر بی‌صدا هستم.
 
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,993
20,227
مدال‌ها
5
گاهی به یاد می‌آورم که چگونه او می‌توانست با یک جمله ساده، روزم را روشن کند. حالا، این جملات در دل تاریکی گم شده‌اند و من در جستجوی آن نور هستم. گاهی با خود می‌گویم که شاید باید به جلو حرکت کنم، اما هر قدمی که برمی‌دارم، به یاد او می‌افتم و این یادآوری، همچون زنجیری به پایم بسته است. آیا روزی خواهد رسید که این زنجیرها پاره شوند و من بتوانم به زندگی ادامه دهم؟ یا همیشه در این دنیای تاریک محبوس خواهم ماند؟
 
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,993
20,227
مدال‌ها
5
هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم، به یاد او می‌افتم و به دنیای بی‌رحم اطرافم نگاه می‌کنم. گاهی احساس می‌کنم که او هنوز در کنارم است، اما به محض اینکه واقعیت را درک می‌کنم، غم و تنهایی بر من چیره می‌شود. این احساس، همچون دمی حبس‌شده در سی*ن*ه‌ام، مرا به شدت آزار می‌دهد. آیا می‌توانم روزی به آرامش برسم، یا همیشه باید با این درد زندگی کنم؟ این سوال، همچون سایه‌ای در ذهنم باقی مانده و من در جستجوی پاسخ آن هستم.
 
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,993
20,227
مدال‌ها
5
چشم‌هایم به آسمان می‌افتد و ستاره‌ها را می‌نگرم. آیا او در میان آن‌هاست؟ آیا در دنیای دیگر، هنوز هم یاد من را در دل دارد؟ این سوالات، همچون طوفانی در درونم می‌چرخند و بی‌پاسخ می‌مانند. زندگی ادامه دارد، اما من در این لحظه‌ای از زمان گم شده‌ام. گاهی دلم می‌خواهد به ستاره‌ها بگویم که او را از من گرفتند، اما این فریادها در دل شب گم می‌شوند. آیا این عشق، در دنیای دیگر، همچنان زنده خواهد ماند؟
 
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,993
20,227
مدال‌ها
5
در این شب‌های بی‌پایان، به یاد می‌آورم که چگونه با او به ستاره‌ها نگاه می‌کردیم و آرزو می‌کردیم. اکنون، این آرزوها به یادآوری تلخی تبدیل شده‌اند و من در این تاریکی، به دنبال نور می‌گردم. آیا می‌توانم دوباره به آن روزها برگردم؟ یا باید با این حسرت و غم زندگی کنم؟ این سوالات، همچون سایه‌های تاریک، در ذهنم می‌چرخند و بی‌پاسخ می‌مانند. آیا عشق، روزی فراموش می‌شود یا همیشه در دل می‌ماند؟
 
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,993
20,227
مدال‌ها
5
گاهی در میان جمعیت، به دنبال سایه‌اش می‌گردم، اما هیچ‌ک.س نمی‌تواند جای او را پر کند. این احساس، همچون زخم عمیق بر جانم نشسته و هر لحظه تازه‌تر می‌شود. زندگی به پیش می‌رود، اما من در این دنیای تاریک، همچنان گم شده‌ام. آیا روزی خواهد رسید که بتوانم به جلو حرکت کنم یا همیشه باید با این غم زندگی کنم؟ این سوال، همچون زنجیری به پایم بسته است و من در این قفس تنگ، به یاد او زندگی می‌کنم.
 
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,993
20,227
مدال‌ها
5
در دل شب، به یاد می‌آورم که چگونه او می‌توانست با یک جمله‌ی ساده، روزم را روشن کند. حالا، این جملات در دل تاریکی گم شده‌اند و من در جستجوی آن نور هستم. گاهی با خود می‌گویم که شاید باید به جلو حرکت کنم، اما هر قدمی که برمی‌دارم، به یاد او می‌افتم و این یادآوری، همچون زنجیری به پایم بسته است. آیا روزی خواهد رسید که این زنجیرها پاره شوند و من بتوانم به زندگی ادامه دهم؟ یا همیشه در این دنیای تاریک محبوس خواهم ماند؟
 
بالا پایین