جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده شکوفه ای بعد از زمستان اثر مبینا عباسی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط مبینای شهر قصه ها با نام شکوفه ای بعد از زمستان اثر مبینا عباسی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,625 بازدید, 40 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع شکوفه ای بعد از زمستان اثر مبینا عباسی
نویسنده موضوع مبینای شهر قصه ها
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVAN.
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
Negar_۲۰۲۲۰۳۱۲_۰۸۰۲۳۸.png
نام دلنوشته: شکوفه‌ای بعد از زمستان
نویسنده: مبینا عباسی
ژانر: اجتماعی،عاشقانه
ناظر: @میناطویلی زاده
کپیست: @نازی.م
خلاصه: از دل سرما بیرون می‌روم! با فکر بهار زمستان را تمام می‌کنم. با سکوت به شلوغی‌های بهار و پچ‌پچ نوروز می‌رسم و با یک فکر شیرین به استقبال بهار می‌روم، هرچند غمی بزرگ دور من حلقه زده باشد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,756
مدال‌ها
6
Picture1 (2) (1).png
عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:

[ قوانین تایپ دلنوشته ]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته ]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ تاپیک درخواست تگ دلنوشته ]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[ تاپیک درخواست جلد ]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[ تاپیک اعلام پایان دلنوشته ]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[ سوالات و مشکلات دلنویسان ]

با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/11/23
37 روز تا نخستین روز بهار... .
آه که هوای عاشقی به سرم می‌زند!
آه که در دلم قیامتی به‌پا شده!
عاشقانه، من گذر می‌کنم از این سرما... .
می‌رسیم به اوج گرمای عاشقی، اندکی صبر... بهاری نزدیک است و ناامیدی سودی ندارد! گذر کن از این سرما با اندکی امید، فقط اندکی امید... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/11/24
36 روز تا نخستین روز بهار... .
می‌خواهم بنویسیم که بماند در بهاری دیگر؛ که نفس در سی*ن*ه‌ی من نبود و قلب من دیگر نمی‌تپید. کسی بخواند و بداند با غم و اندوه یار در دل، شوق هوای بهار را داشتم!
می‌خواهم روزهای آخر زمستان را با یک فکر شیرین به پایان برسانم؛ بدون فکر تو، بدون هوای تو... فقط بهار را می‌خواهم. نسیم بهار را، امید را، عشق را، تو را نمی‌خواهم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/11/25
35 روز تا نخستین روز بهار... .
عاشق می‌شوم. من این را می‌دانم، درست با اولین شکوفه‌ی بهار، دل من بی‌تاب می‌شود... می‌‌دانم! بی‌قرار تو می‌شوم و باز من می‌دانم که دوباره یاد تو می‌افتد به قلبم!
اما می‌گذرم... .
با یک لبخند از هوای تو عبور می‌کند این دل بی‌صاحاب من! نمی‌گذارم بهار امسالم با دردهایی از تو شروع شود.
این بار دیگر نه تو هستی و نه یاد تو هست... فقط من می‌مانم و من!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/11/26
34 روز تا نخستین روز بهار... .
می‌رسد روز جشن و آبادی... می‌رسد روزی که قفس‌ها بدون قفل و زنجیر شوند!
می‌رسد... آن روز نخست بهار، با تمام غم و اندوه دو عالم که در دل‌ها جاری‌ست؛ باز هم با تلاطمی از شادی در دریای دل جاری می‌شود. نگران آن دردی که دیروز قلب تو را ویرانه کرد اصلاً نباش، فردا که از راه برسد این غم را از دل تو بیرون خواهد کرد! باورش کن... باور کن که زندگی ادامه دارد... جهان با همه‌ی فقر و رنج و عذابش وفا دارد!
و صبر و عاشقی و مهربانی! تو فروغ عشق را باور کن اگر هم چنین چیزی نبود، امید پایان شب سیه را در دلت زنده نگه دار؛ چون می‌رسد! می‌رسد لحظه‌ای که سرود بهاری جاودان را یک صدا بخوانیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/11/27
33 روز تا نخستین روز بهار... .
چمدان‌هایم را بستم! همه چیز آماده است! باید بروم... از این فصل که قلب مرا یخ زد باید عبور کنم. باید رها کنم خود را از رنگ‌های نارنجی و زرد و قرمز! باید دل بدهم به سبزه و شکوفه و غنچه و شقایق، باید چمدان‌هایم را با خود ببرم... باید خاطراتم را ببرم! خاطراتی زرد یا شایدم سفید، نمی‌دانم! فقط می‌دانم که باید جدا شوم هرچند سخت؛ زیرا فصل عاشقی به انتظار من پشت درهای غم زده نشسته است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/11/28
32 روز تا نخستین روز بهار... .
بوی پول‌های نو لای کتاب شاهنامه... .
بوی سبزه‌ی عید کنار سفره‌ی هفت‌سین... .
بوی ماهی، بوی سبزی پلو، بوی مرغ شکم پر... .
صدای ساز و آواز... خنده و جشن و سرود... .
صدای خوش ساعت هنگام سال تحویل... .
صدای پدر که باز هم داستانی از شاهنامه می‌خواند! صدای زندگی، صدای عشق!
دلم بی‌قرار این لحظه‌ها است... لحظه‌هایی که بدون لحظه‌ای غم و درد و گرفتاری در کنار هم بنشینیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/11/29
31 روز تا نخستین روز بهار... .
آخ که چه حالی دارد، چه صفایی دارد! وقتی کنج لبت خنده مهمان می‌شود!
وای که چه حالی دارد، وقتی نوروز منتظر است پشت درهای غم زده‌ی ما!
عجب لذتی دارد، وقتی که قلب من برای تو می‌تپد و قلب تو برای من!
چه مهمانی برپا می‌شود در دل من، وقتی صدای حاجی فیروز را از کوچه‌ی آشنای کودکی‌هایم می‌شنوم... دوباره و دوباره!
سکوت را در دل جاری نکنید، هلهله برپا کنید، برقصید در اوج درد، چاره چیست؟ بهتر از یک عمر منتظر شادی نشستن است. تو برقص، برقص به ساز دنیا شاید این‌بار درد ما دوا شود... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تاریخ: 1400/11/39
سی روز تا نخستین روز بهار... .
شدیم به دو زمانه تقسیم. زمانه بس عجیب است ای دوست!
یک زمانه‌ای بود که قبل از این ویروس، همه به دور هم جمع می‌شدیم و روبوسی و یک بغل آرامش حاکم بود! خلاصه که زمانه‌ی خوشی بود... ای خدای من عجب رسمیه!
دل ما مگر چه‌قدر طاقت دوری را دارد؟
یک زمانه‌ای هم حال بر ما چیره شده!
نامش آشنا و غریبانه است... قرنطینه!
شما بگویید غربت! دیگر نه خبری از دورهمی‌های نوروزی بود و نه روبوسی‌هایی که بین دو یا سه تای آن می‌ماندیم!
دیگر هیچ چیز زیبا نشد، وقتی پشت ماسک‌های ترسناک برای هم شدیم غریبه... .
بهار آشنایی کجایی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین