- Nov
- 3,058
- 28,987
- مدالها
- 8
آنگاه به دنیای زمین بر میگشتمآنک
“من هم طعمهام و هم ماهی”
خط نوری ام از آفتاب
که نم نمک به کوچههای تاریکی میخزیدم
” اینک تاریکی و روشنایی منم”
فرو می رفتم
تا به دنیای ژرفناک میرسیدم
تا به خدایگان میرسیدم
هرخدایی را می خواندم
مرد بود.
هر رنگی که میدیدم
هر صدایی که میشنیدم
هر چشمی که میدیدم… هرگوشی که میشنید.
همه مَرد بودند و نرینه
دریا مَرد بود
موج مَرد بود
بندر مَرد بود
کشتی مَرد بود
من خدای مادینهی روزگاران کهن را کجا بیابم؟
چگونه گم شد
چه بر سرش آمد؟!
به درون ظلمت فروشگاه”گلآلاله”
باز آواز خوش صدای عینک
در گوشم انعکاس مییافت:
حال
که از دیار دریایی
بیا ناز دختر بیا
تا رودوشی تنات شوم
و آغوشی در درون زورقی.