جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

[صدگرم کوکائین] اثر «جومه نارنجی؛ کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته آثار رها شده توسط VIXEN با نام [صدگرم کوکائین] اثر «جومه نارنجی؛ کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 369 بازدید, 4 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته آثار رها شده
نام موضوع [صدگرم کوکائین] اثر «جومه نارنجی؛ کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع VIXEN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

VIXEN

سطح
6
 
"دخترِ آ. بهرنگی"
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
3,056
28,975
مدال‌ها
8
نام اثر: صدگرم کوکائین.
نویسنده: لیلی‌اچ (ارغنون)
ژانر: تراژدی/اجتماعی

خلاصه:
عشق همیشه آن حس رویایی توی فیلم‌های بالیوودی، داستان‌های رمانس فرانسوی یا اشعار حافظ و مولانا نیست؛ عشق می‌تواند بیشتر از هر محرکی، مردها و زن‌های خوبِ خانه را به تباهی بکشاند. عشق این‌بار دیگر عنصرِ اتحاد و دوستی نیست، دیگر ندایی از آسمان و عهدی که در افلاک بسته شده باشد نیست، این‌جا، عشق دیگر حتی لبخند‌ و اشکِ یک مادر برای نوزادش هم نیست: مخرب است! یک نابودگر ماهر که شاید از مواد مخدر هم مضمحل‌کننده‌تر باشد؛ حتی از صدگرم کوکائین.
 
آخرین ویرایش:

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,760
32,217
مدال‌ها
10
1677156295899.png
-به‌نام‌یزدان-

درود خدمت شما نویسنده عزیز و ارجمند.

🚫قوانین تاپیک داستان کوتاه🚫
⁉️داستان کوتاه چیست؟⁉️

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.

مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از اثر بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

پس از ارسال ۱۰ پارت از داستان کوتاه خود، درخواست جلد دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

بعد از ارسال حداقل ۲۰ پارت از اثر خود درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

پس از ۲۵ پارت درخواست تگ و تعیین سطح اثر خود دهید.
«درخواست تگ»

توجه داشته باشید برای اعلام پایان اثر خود باید داستان کوتاه شما ۳۰ پست را دارا باشد.
«اعلام پایان داستان کوتاه»

×تیم مدیریت بخش کتاب×
 
موضوع نویسنده

VIXEN

سطح
6
 
"دخترِ آ. بهرنگی"
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
3,056
28,975
مدال‌ها
8
مقدمه:

بین من و تو
شهر عاقلی بود...
که از دریدن دیوانگان
خویشتن را نیز می‌درید
شهری که زیر خاکش
رگ‌های متورم من
و سکوت بی‌دادگر تو
خوابیده بود؛
شهری که هرچه شخم می‌زدم
کشتم گندم نمی‌شد؛
و من تنها دستان خودم را
تمام کردم!
شهری که بوف‌هایش
خودکشی می‌کردند
تا برای دگرکشی،
زنده بمانند...
اما در این انتهای مکرر
من عشق را،
به تو، سی*نه‌ی سردت
و شهرِ خاکسترها
اثبات کردم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

VIXEN

سطح
6
 
"دخترِ آ. بهرنگی"
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
3,056
28,975
مدال‌ها
8
کادیلاک قرمز را پیش پای مهتاب نگه داشت:
- بیا بالا بیب.
- چندبار باید بهت بگم انقدر جلب توجه نکنی؟ یکی تو یکی باده!
فرشید با خنده‌ی سرمستی صدای موزیک لاتین را بالاتر برد و رو به او حرفش را تکذیب کرد:
- انقد محافظه‌کار نباش مَهی... مثلا ما... .
مهتاب سراسیمه صورتش را کج کرد و با چشمان درشت جلوی حرف او را گرفت:
- فرشید؟ خفه‌شوو!
فرشید که هنوز لودگی‌های دوران جوانی‌اش از سرش نیافتاده بود شانه‌ای بالا انداخت و از ریتم موزیک لذت برد؛ فقط چندصدمتر دیگر مانده بود تا به او برسند، مهره‌ی اصلیِ هر معامله، باده!
گیسوان سیاه و بلندش زیر نور قرمز چراغ راهنما برق می‌زدند؛ قدم‌های کشیده و بلندش خبر از آرامش و وقار همیشگی او می‌داد، فرشید ترمزی کرد و عینک دودی شبانه‌اش را از صورت برداشت:
- مثل همیشه عالی‌ای شِری.
باده فخرِ ذاتی را شکست و بی‌درنگ رو به او غرید:
- نگفتم منو اینجوری صدا نکن؟
مهتاب با نگاهی به ساعت مچی رولکسش خطرِ کمبود زمان را احساس کرد و برای جلوگیری از کل‌کل‌های احمقانه‌ی آن‌ها، سریع‌تر از فرشید پاسخ باده را داد:
- این همه رو جوری که دوست داره صدا می‌‌کنه؛ بپر بالا... وقت طلاست!
باده لب‌های قرمزش را روی هم فشار داد و با کنار زدن موهای آزادش از روی آن‌ها، سوار شد.
- ولی باید جلوی دهنتو بگیری.
باده این را گفت و شیشه‌ی ماشین را بالا داد تا بیش‌تر از این حالت موهای تافت زده‌اش را بازیچه‌ی گردش هوای سرد شب‌های لندن نکند.
 

Mahi.otred

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
5,409
6,423
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین