جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار صفای اصفهانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MAHER با نام صفای اصفهانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 296 بازدید, 19 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع صفای اصفهانی
نویسنده موضوع MAHER
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MAHER
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,624
مدال‌ها
10
پس دیوار تن بر شده ماهیست عجب
بمنش با نظر لطف نگاهیست عجب
دل بر پادشه دولت پاینده فقر
از ره عشق مرا برد که راهیست عجب
از کف مرگ توان جست بهمدستی عشق
عشق در حادثه مرگ پناهیست عجب
طاعت عشق صوابست که مقبول خداست
سر بی عشق بتن بار گناهیست عجب
عجب از یوسف دل نیست که افتاد بچاه
کنده زیر رسن زلف تو چاهیست عجب
باز بر بسته پر و صعوه پرد با پر باز
عرصه و مکان شعبده گاهیست عجب
دعوی عشق مرا حسن دلیلست قوی
شاهد حسن ترا عشق گواهیست عجب
ایکه محبوب جهانی تو ببستان بهشت
رسته از باغ رخت مهر گیاهست عجب
آسمان پست و تو سلطان بلند اختر حسن
بنشین بر دل وارسته که گاهیست عجب
پادشه بنده فقرست که از سایه دوست
بر سر پادشه فقر کلاهیست عجب
دل ما دستگه سلطنت شاه صفاست
بنده شاه صفائیم که شاهیست عجب
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,624
مدال‌ها
10
باز دل را دست جان آمد به دست
طره آن دل‌ستان آمد به دست
آن سر زلف سیاه دل‌فریب
با هزاران داستان آمد به دست
آنچه از آبادی دین شد خراب
در خرابات مغان آمد به دست
گرچه دل ویرانه شد از عشق دوست
لیک گنج شایگان آمد به دست
جان شد افریدون ضحاک هوی
تا درفش کاویان آمد به دست
رستم ما را پس از هفتاد خوان
آرزوی هفتخوان آمد به دست
دیو کثرت را به جان انداخت تیر
زابروی وحدت کمان آمد به دست
بی‌قران گشتیم و ز اقران بی‌نیاز
صحبت صاحبقران آمد به دست
مرحب غم شد شکار ذوالفقار
بازوی خیبرسِتان آمد به دست
تاخت سر ما به سرحد یقین
رخش همت را عنان آمد به دست
چرم گرگ آرزو در هم درید
پنجه شیر ژیان آمد به دست
گرگ فرعونی شکار مار شد
طور را چوب شبان آمد به دست
بی‌نشان گشتیم از نام و نشان
تا نشان بی‌نشان آمد به دست
ز آدم خاکی پری در پرده است
این پری‌رو ناگهان آمد به دست
نیست نقد یار در و مکان
از دیار لامَکان آمد به دست
کِشتِ دل سرسبز شد زآبِ شهود
حاصل و مکان آمد به دست
هادی ما را به تأیید صفا
مهدی صاحب‌زمان آمد به دست
آنکه چندین سال جُستندی به جان
آستینش رایگان آمد به دست
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,624
مدال‌ها
10
بغیر خاک سر کوی دل پناهی نیست
بجز گدای در فقر پادشاهی نیست
مراست سلطنت فقر با کلاه نمد
ازین نمد بسر پادشه کلاهی نیست
جلال بین که سر آفتاب را زین سیر
جز آستان طریقت حواله گاهی نیست
بدیده دل کامل که ثابتست چو کوه
شکوه پادشه سر کاهی نیست
بدوست ره نبری جز بخانه دل ما
ز خانه دل ما تا بدوست راهی نیست
ز آب دیده توان برد پی ب آتش دل
مرا بعشق تو زین خوبتر گواهی نیست
امید عفو منست از خدای جرم خودی
»که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست «
پناه میبرم ایدل ز دست خویش بدوست
بهوش باش که جز نیستی پناهی نیست
مرا ز فقر بدولت مخوان که گاه ملوک
بر فقیر به از کنج خانقاهی نیست
چه باک چرخ مرا ز استراق دیو نفاق
شهاب ثاقب درویش غیر آهی نیست
قوام چرخ بود بر ستون خیمه فقر
باستقامت این خیمه بارگاهی نیست
فریب جاه نخواهیم خورد و غبطه مال
گدای فقر مقید بمال و جاهی نیست
دل صفا ز تجلیست بوستان بهشت
بجز خط تو درین بوستان گیاهی نیست
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,624
مدال‌ها
10
ما و دل گر پاس عشق پرده در خواهیم داشت
پرده غیر از جمال دوست بر خواهیم داشت
یکنفس با او نباشیم و بجز او ننگریم
پاس انفاس و مراعات نظر خواهیم داشت
بی سر و بی پای گر باشیم و بی سامان چه باک
در بساط فقر فرق تاجور خواهیم داشت
خسروان را سر فرو ناریم بر تاج و کمر
کز کرامت تاج و از رفعت کمر خواهیم داشت
از طریق عشق بینی در هوای عشق دوست
گر دو پای خویش بر بندیم پر خواهیم داشت
کی فرو مانیم در زندان جاه و آرزو
عقل کاراگاه و عشق راهبر خواهیم داشت
دل کجا بندیم بر این علمهای بی اصول
ما بجز افسانه سودای دگر خواهیم داشت
بر فضای دوست در شیب و فراز راه عشق
صبر اگر کردیم بر دشمن ظفر خواهیم داشت
تیر اگر بارد نثار تیر جان خواهیم کرد
سنگ اگر آید بپیش سنگ سر خواهیم داشت
در غمش با اشک چون سیم و رخ چون زر ناب
بت پرستیم ار هوای سیم و رز خواهیم داشت
هر کسی را عشقی و سودای سری در سرست
ما بسر سودای عشق آن پسر خواهیم داشت
با سر زلف کجش در خلوت سر صفا
راستی آشوبها در بحر و بر خواهیم داشت
بی خبر مائیم زان موی و میان دلفریب
گر ز حال خود سر موئی خبر خواهیم داشت
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,624
مدال‌ها
10
گویند روی یار بکس آشکار نیست
در چشم من که هیچ بجز روی یار نیست
گویند در بهار دمد گل ولی مرا
گلهاست در نظر که یکی در بهار نیست
خارست و گل بهر چمن و سی*ن*ه مراست
گلهای دسته دسته که در دست خار نیست
ویرانه پیکری که نباشد خراب درد
بیچاره سی*ن*ه ئی که بعشقش دچار نیست
حشمت نگر که خیمه زنگاری فلک
جز بر ستون فقر و فنا استوار نیست
گر دل نبود دایره کن فکان نبود
بر غیر نقطه دائره ئی را مدار نیست
صبحست و نو بهار و بجام نگار می
بیدار شو که نوبت خواب و خمار نیست
ابرست در ترشح و بادست مشک بیز
دیوانه است هر که ز می هوشیار نیست
بی بوس و بی کنار بود یار یار من
در سی*ن*ه است حاجب بوس و کنار نیست
در سی*ن*ه است و در سر و در دیده است و دل
جائی که نیست نیست گه انتظار نیست
از شش جهه گرفته سر راه سیر ما
ما را ز دست عشق تو پای فرار نیست
از رفرف عروج مقامات سیر دل
مغزی پیاده است که بر می سوار نیست
بر عرش وحدتست بتحقیق اهل سیر
سر صفا که بسته این هفت و چار نیست
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,624
مدال‌ها
10
سر ملک ز جلالت بر استانه ماست
که امشب آن ملک ملک جان بخانه ماست
سرود ماست که بر آسمان فکنده بساط
نشاط چرخ ز بانگ دف و چغانه ماست
تمام و مکان هست جام صبح ازل
که یکدو جرعه درو از می شبانه ماست
نشانه نیست از آن شاه بی نشان و ز غیب
بهر کمان که زند تیر بر نشانه ماست
دو طایریم من و دل ببوستان وصال
که لعل و خال رخ دوست آب و دانه ماست
ز آب و دانه باغ بهشت وصل شدیم
دو شاهباز و خرابات آشیانه ماست
بقلب ناسره کثرت اعتماد مکن
که گوهر و زر توحید در خزانه ماست
هر آنچه هست درین کارگاه کن فیکون
نهاده پای بهستی پی بهانه ماست
من و تو و تن و جان جهان فناست ولی
کسی که زنده بخویشست در میانه ماست
فسانه می نشمر داستان ما بغلط
که هر چه هست بکون و مکان فسانه ماست
تراب میکده و آفتاب چرخ دلیم
ز آسمان برین برتر آستانه ماست
نشاط و وجد دل ماست در برابر دوست
که زهره در طلب و چرخ در ترانه ماست
اگر چه هست برون از زمان سرمد و دهر
ولی امر ولی والی زمانه ماست
جمال کعبه و جاه جوامع ملکوت
ز خاک میکده و باده مغانه ماست
نصیب غرقه بحر صفاست گوهر عشق
که هشق گوهر دریای بیکرانه ماست
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,624
مدال‌ها
10
مملکت شاه عشق جز دل درویش نیست
دل بطلب کائنات مملکتی بیش نیست
بگذرد از خویشتن در طلب روی یار
هر که بجانان رسید معتقدی بیش نیست
عشق بود کیش ما دولت اینست و بس
کافر بیدولتست آنکه درین کیش نیست
در نظر هوشیار نیست عیان غیر یار
این سخن آشکار در خور تفتیش نیست
طالب دیدار دوست کی نگرد پیش و پس
در دل صاحبدلست در پس و در پیش نیست
در تو اگر نیست دل منکر دلبر مباش
این دل مرد خداست جای بد اندیش نیست
گر دل بریان خوری زن در بیدولتان
بر سر خوان فنا جز جگر ریش نیست
سر که از او هوش زاد همقدم ابلهان
دل که از او نوش زاد منتظر نیش نیست
خلق تبه کارشان کاسد بازارشان
رونق جذوارشان بیشتر از بیش نیست
خائف ترسد ز میر ورنه چه ترسی ز مرگ
سیر الی المنتهی است عالم تشویش نیست
ظالم در این دیار هیچ نکرده گذار
گرگ در این مرغزار بر اثر میش نیست
بی بصر و زشت خوست هر که نه بنیای اوست
مرده بی آبروست هر که تجلیش نیست
موت دم نقد ماست ملکت شاه صفاست
منبت فضل خداست دوزخ درویش نیست
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,624
مدال‌ها
10
این گونه ماه آسمانست
یا روی تو ای بلای جانست
این زلف سیاه در خم و تاب
یا فتنه آخر الزمانست
مژگان دمیده است یا تیر
ابروی کشیده یا کمانست
آهوی ترا بمرتع ماه
مشکی چو هلال پاسبانست
کی پاس دهد که میبرد دل
گرگست و بصورت شبانست
از دیده من عقیق تر زاد
لعل تو ستاره یمانست
کی فتنه شوم بماه و خورشید
سودای خط تو در میانست
واقف نشوم بسیر گردون
سود فلکی مرا زیانست
یار آمد و با هوای او دل
چون گوی بدست صولجانست
جان با سر خویش کرد بازی
ای دلشده وقت امتحانست
ای سر که نشان عشق جوئی
ره گم نکنی که بی نشانست
ای دل که سبک رو فنائی
بر دوش تو بار تن گرانست
ای رستم جان برخش تائید
زین بند که سیر هفتخوانست
تا بو که رسی بوصل آن ماه
این نسج که می تنی کتانست
ظلمانی و آرزوی انوار
اندیشه ماه و نردبانست
در خوان صفاست نعمه الله
دریاب که این بزرگ خوانست
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,624
مدال‌ها
10
رویت همه آتشست و آبست
مویت همه حلقه است و تابست
فصل گل و وقت صبح برخیز
ای چشم دلم چه وقت خوابست
بگشای ز هم هلال ابروی
در جام میی چو آفتابست
بنشسته ببارگاه گلبن
گل خسرو مالک الرقابست
با هر که درین سراست بلبل
از اول صبح در خطابست
کای تشنه خفته در بیابان
برخیز که هر چه هست آبست
آبست و سراب نیست غافل
لب تشنه خفته در سرابست
ای دل ز جناب عشق مگریز
جبریل مقیم آن جنابست
گر پرده برافکنند از کار
بینند که یار بی نقابست
خورشید بدین تجلی و تاب
در دیده بسته در حجابست
هر دیده که باز شد بتوحید
از گونه وصل نور یابست
آن شاه بود بخانه فقر
گنجینه بمنزل خرابست
یکحرف ز درس آشنائی
بهتر ز هزار من کتابست
گر دفتر عشق را بخوانی
یک نقطه او هزار بابست
پیرست صفا بمسلک عشق
با آنکه هنوز در شبابست
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,624
مدال‌ها
10
من مبتلای عشق و دلم دردمند تست
از پای تا سرم همه صید کمند تست
زلف بلند تست که افتاده تا بساق
یا ساق فتنه از سر زلف بلند تست
ای شهسوار عرصه سرمد رکاب زن
ملک وجود نعل بهای سمند تست
طی طریق یار نکردست غیر یار
این در شاهوار بگوشم ز پند تست
بگشای لب که زنده شود جان دل مرا
شور سر از هوای لب نوشخند تست
کردی پسند سی*ن*ه ما را و در سرای
جان و دلیست بهر نثار ار پسند تست
این چون و چند دل همه در عشق و دوستی
از حسن بی نهایت و بی چون و چند تست
بی قند تست تلخ دهان دل نفاق
شیرین مذاق اهل حقیقت ز قند تست
زین بند بر نوند و قیامت پدید کن
غوغای حشر در حرکات نوند تست
روی تو آتش من و عین کمال را
در آتش تو جان دل من سپند تست
گفتی ز عشق ره بسلامت بری ز درد
عشق تو در دلست و دلم دردمند تست
از دست حادثات بدل میبرم پناه
کاین دار امن خانه دور از گزند تست
از هر چه هست نیست صفا را بجز دلی
و ان نیز عمر هاست گرفتار بند تست
 
بالا پایین