جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار طارق خراسانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط سبحان خان با نام طارق خراسانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 706 بازدید, 20 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع طارق خراسانی
نویسنده موضوع سبحان خان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ممد صنوبر

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
عشق خوانيِ سحـر مي شــنوم، باور كن
رونق از عشق و هنر مي شنوم ، باور كن

من نه از خـود سخني گفته، خدامي داند
نغمـه از جاي دگــر مي شـــنوم، باور كن
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
من می روم،
بدین نشان
که جانِ تشنه ی پروازِ من سرود :
بگذار،
عقده های هزارساله ی جهل،
مرکبی شود به سیاهی زغالِ زمستانی که گذشت…

باشد ،
همین بودن و نبودنت،
سرودن و نسرودنت،
افسانه ی هزار و یک شبِ فردای فَر وَ دینِ راهبه های سخن شود.

«مگذار دیگران نامِ تو را بدانند …
همین زلال ِ بی‌کران چشمانت
برای پِچ پِچِ هزار ساله آنان کافیست!»
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
حرف شان را زدند این مردم
ما شما را دگر نمی خواهیم
دشمنی نیست، حرف زشتی نیست
تو سری را به سر نمی خواهیم

جنگ دیدیم و رنج و بدبختی
مرده شورِ هرآنچه غم ببرد
پُر خطر بود صبح و شامِ ما
بس مان شد، خطر نمی خواهیم

شاخه ای نیست، دست مهسایی ست
نیست کُنده، پیکرِ مردی ست
مرهمی را به دردمان آور
به رَدا بَر، تبر نمی خواهیم

شب آرام و دردِ خوبی بود
وعده دادی سحر که در راه است
ما به امیدِ واهی و…ممنون
غلطی شد، سحر نمی خواهیم

ریشه ها مان همه یکی اما
از چه ما را ز هم جدا کردید؟
گر برادر کشی هنر باشد
تا ابد ما هنر نمی خواهیم

دین ما، دین پاک اسلام است
یک پیمبر و سیزده معصوم
حضراتِ غرور و خودخواهی،
بیش از این ها، نفر نمی خواهیم

آمدی با سلام، سر دادیم
تشری بین ما نبود اول
از خودت رفته ای برون و هاااای
ای تفرعن، تَشَر نمی خواهیم

سالها وعده ی سحر دادید
روزتان شام سایه گستر بود
ما به آیین مهر دل بستیم
کورسوی قمر نمی خواهیم

زندگی شوق پر کشیدن ها ست
بر فراز سکوت باورها
گر چه آزاد در قفس هستیم
عشق را بی سفر نمی خواهیم

آسمان را حراممان کردید
تشنه ی رقص نور و بارانیم
ریشه هامان هنوز پابرجاست
خاک را بی ثمر نمی خواهیم

رنگ شادی ز یادها رفته
غنچه ی لب هنوز نشکفته
بغض گل را شکسته میخواهید؟
ما دگر چشم تر نمی‌خواهیم

رو به طوفان نهاد لاله و گفت
ما شهیدان بی کفن هستیم
غنچه ی سی*ن*ه را سپر کردیم
نیزه ،تیغ و سپر نمی‌خواهیم

لعنت عاشقانِ آزادی
بر تو ای غرب وحشیِ وحشی
بر نجات ام تو می رسی از راه؟!!
ما که امدادگر نمی خواهیم
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
این شگفتانه انقلاب ما
می رود راه آسمانی را
تا ستم را ز ریشه خشکاند
میدهد درس جان فشانی را

گرچه امروز با چپاول ها
یا ستم های مذهبی، زرد است
این درخت شکسته از بیداد
زایشِ ریشه های آن وَرد است

با غبانی ز راه می آید
ساقه هارا به بوسه آراید
می دمد جان تازه ای بر آن
بابِ نوری به ساقه بگشاید
«
سخن از پرده نشین شد
دلم آرام گرفت
طبع،
از دست نگارِ سحرم
شادمانه که یکی جام گرفت
«
بی خیال همه ی درد و غمان
جان شیرین، به کنارم تو بمان
درد ها بخش مهم دل ماست
دل بی درد در این خاک کجاست؟
«
باز یک جامِ دگر می خواهم
بوسه از جامِ سحر می خواهم
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
خدمت به خلق چون که نباشد قبولِ بُخل
بهتر همان خبر نشود کاش غولِ بُخل

اسفندِ سبز، در رَه و گل را خبر کنید
هرگز ستایشی نشود از فضولِ بُخل

تکتازِ پیرِ صحنه ی خود خواهی است و بس
جز نفرت و غمی شده آیا حصولِ بُخل؟

کولی بگیرد از همه ی مردمان ولی
در زیرِ بارِ دردِ کسی رفته کولِ بُخل؟

هر جا که عشق دستِ فِتاده گرفته است
آتش به جان گرفته ببینی حُلولِ بُخل

در حیرتم که بُخل چِسان پا گرفته است
تا عرش دیده، دیده ی جان عرض و طولِ بُخل!
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
سر، به بسم اللهُ رحمان و رحیم
می‌نهـم بر سـاحت ربِّ کریم
می‌نهم سر تا سرافرازی کنیم
پرده‌ای از عشق را بازی کنیم

آمد از غیبم نوایی از سـروش
داشت پیغامی ز پیرِ می فروش

در سحرگه ، طارقا ، از کوی یار
گل وشی ، دریا دلی ، آید کنار

با تو در وادی عرفان رهسپار
نام آن زیبای ز یبایان ، “نگار”

یک ستاره ، یک گل از جنسِ خدا
با تو همدم، با تو هم غم، همنوا

او بود غوغاگر و ماهِ برین
چون عروسان سحر شور آفرین

ما به تو بخشیده ایم آن پاک را
خوش غزالِ ِ مسـ*ـت و بس چالاک را

روشن از نور خداوندیِ عشق
باعث شادی و خرسندیِ عشق
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
سپاهِ بوسه را بُردم به کوی
خدا داند نیاورد او به رویش!

اگر هشیار باشد وای او ، وای
وگر مسـ*ـت او ، خدا بشکن سبویش
 

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
وَه گهر می خواهم
هنر از گوهرِ تر می خواهم
شعر تر چیست؟ فرا زان به هنر می خواهم
من همان حالتِ رندانه ی حافظ به سحر می خواهم
رندم و عاشقِ سرمستم و دیوانه چو خود، مردِ خطر می خواهم
تا فلک طرح در انداختن ، اسبابِ سفر می خواهم
ای هنر ، من ز تو خود چیز دگر می خواهم
عشق را، کُحلِ بصر می خواهم
همسفر می خواهم
 
بالا پایین