- Jun
- 27
- 14
- مدالها
- 2
به حرحال من میدونستم تنبیه میشه اگه بفهمن با گرگینه ها درگیر شده تو یکی از داستانا خونده بودم.
که رامتین گفت:ممنون برای همچی دیگه ام تنهایی نرو جنگل که راهرو گم کنی.
جمله اخرو با خنده گفت .
مرتیکه بیشعور کمکش کردم حالا به خاطر دروغم منو مسخره میکنه.
وقتی به اتفاقای امروز فکر کردم فهمیدم الان یک نفر دیگه ام هست که خیلی بهش اعتماد دارم اونم رامتینه چون دوبار جونشو به خاطرم به خطر انداخت.
به مامان زنگ زدم که با نگرانی جواب داد:
+دخترم کجایی ؟!چرا جواب نمیدی؟!نگرانتم
باشه مامان فهمیدم
پیش یکی از همکلاسیمم بعد از رفتن آوا حسابی تنها شدم میخوام پایان نامشو کامل کنم یه مدتی اینجام و لباس و اینام برام فراهم کردن ببخشید راستی فهمیدم باباام فردا میاد تنها نیستی منم میام بهتون سر میزنم خداحافظ.
و نذاشتم حرف بزنه و قطع کردم .
و رفتم سمت اتاق اراس که پشیمون شدم و برگشتم سمت اتاق رامتین که با تقه ای به در اتاقش جوابی نشنیدم و فکر کردم نیستو درو باز کردم و با چیزی که دیدم تصمیم گرفتم از همینجا خودمو پرت کنم پایین رامتین با یه حوله که فقط پایین تنشو گرفته بود جیغی زدم که اونم مث من تعجب کرد ولی بعدش خنده و قهقهه جای خندشو گرفت و منم دوییدم سمت پایینو همینطور جیغ میزدم که همه پریدن طبقه پایینو سوالی نگاهم میکردن رامتینم اومد پایینو داشت از خنده میترکید و اراس گفت:تو چته امشب ده بار بیدارمون کردی!
چیزه من چیزو دیدم اهان یه سوسک واسهمون
همه زدن زیر خنده که باعث شد رامتین خندش بیشتر از قبل شه خندش خیلی قشنگ بود ولی اراس انگار میدونست قضیه چیه و بی تفاوت رفت تو اتاقش منم دنبالش رفتم که بعد چهره درهمه رامتینو دیدم که بدون توجه به من رفت تو اتاقش
اینجا چخبره؟! هوف
رفتم دنبال اراسو گفتم ببخشید آرامشتونو بهم زدم ولی خب خودتون خواستید من بیام .
که گفت:مشکلی نداره میتونی بری.
اما قرار بود اینجا بخوابما؟!
+اره یادم نبود رو اون تخت بخاب من میرم
کجا؟!
+راحت بخواب من امشب خوابم نمیاد.
و بعدش رفت ولی خب منم خوابم نمیومد رفتم ببینم کجا رفته که به رامتین برخورد کردمو داشتم میوفتادم که منو گرفت تو تاریکی چشمای آبیش خیلی قشنگ بود ترکیب زیبایی داشت، صورتش مستقیم تو چشمام زل زده بود که یک دفعه برقا روشن شد و اراس نمایان شد. که از هم جدا شدیم که اراس گفت:پس برای همین خوابت نمیومد؟!
که رامتین گفت: آره از فردام تو میری دنبال الهه به حرحال این چند روز خوشگذروندی دیگه بسه اراس خان رییس گروهی و باید مسئولیت پذیر باشی
نمیدونم چرا با کلمه الهه آشنایی خاصی داشتم ولی بی توجه به رامتین رفتم سمت اراسو گفتم: می خواستی یه جایی بری وقتی خوابت نمیاد میشه منم ببری ؟!
قشنگ میتونستم سنگینی نگاه رامتینو رو خودمو اراس حس کنم ولی خب بی تفاوت رفتیم و منو برد به کنار برکه ای که وسطش یه مجسمه بود مجسمه ترسناکی بود اما آدم کشیده شده روی مجسمه شبیه به اراس بود خیلیم شبیه بود اومدم بپرسم ازش که خودش گفت:
اون رییس شرارت قبلیه
که رامتین گفت:ممنون برای همچی دیگه ام تنهایی نرو جنگل که راهرو گم کنی.
جمله اخرو با خنده گفت .
مرتیکه بیشعور کمکش کردم حالا به خاطر دروغم منو مسخره میکنه.
وقتی به اتفاقای امروز فکر کردم فهمیدم الان یک نفر دیگه ام هست که خیلی بهش اعتماد دارم اونم رامتینه چون دوبار جونشو به خاطرم به خطر انداخت.
به مامان زنگ زدم که با نگرانی جواب داد:
+دخترم کجایی ؟!چرا جواب نمیدی؟!نگرانتم
باشه مامان فهمیدم
پیش یکی از همکلاسیمم بعد از رفتن آوا حسابی تنها شدم میخوام پایان نامشو کامل کنم یه مدتی اینجام و لباس و اینام برام فراهم کردن ببخشید راستی فهمیدم باباام فردا میاد تنها نیستی منم میام بهتون سر میزنم خداحافظ.
و نذاشتم حرف بزنه و قطع کردم .
و رفتم سمت اتاق اراس که پشیمون شدم و برگشتم سمت اتاق رامتین که با تقه ای به در اتاقش جوابی نشنیدم و فکر کردم نیستو درو باز کردم و با چیزی که دیدم تصمیم گرفتم از همینجا خودمو پرت کنم پایین رامتین با یه حوله که فقط پایین تنشو گرفته بود جیغی زدم که اونم مث من تعجب کرد ولی بعدش خنده و قهقهه جای خندشو گرفت و منم دوییدم سمت پایینو همینطور جیغ میزدم که همه پریدن طبقه پایینو سوالی نگاهم میکردن رامتینم اومد پایینو داشت از خنده میترکید و اراس گفت:تو چته امشب ده بار بیدارمون کردی!
چیزه من چیزو دیدم اهان یه سوسک واسهمون
همه زدن زیر خنده که باعث شد رامتین خندش بیشتر از قبل شه خندش خیلی قشنگ بود ولی اراس انگار میدونست قضیه چیه و بی تفاوت رفت تو اتاقش منم دنبالش رفتم که بعد چهره درهمه رامتینو دیدم که بدون توجه به من رفت تو اتاقش
اینجا چخبره؟! هوف
رفتم دنبال اراسو گفتم ببخشید آرامشتونو بهم زدم ولی خب خودتون خواستید من بیام .
که گفت:مشکلی نداره میتونی بری.
اما قرار بود اینجا بخوابما؟!
+اره یادم نبود رو اون تخت بخاب من میرم
کجا؟!
+راحت بخواب من امشب خوابم نمیاد.
و بعدش رفت ولی خب منم خوابم نمیومد رفتم ببینم کجا رفته که به رامتین برخورد کردمو داشتم میوفتادم که منو گرفت تو تاریکی چشمای آبیش خیلی قشنگ بود ترکیب زیبایی داشت، صورتش مستقیم تو چشمام زل زده بود که یک دفعه برقا روشن شد و اراس نمایان شد. که از هم جدا شدیم که اراس گفت:پس برای همین خوابت نمیومد؟!
که رامتین گفت: آره از فردام تو میری دنبال الهه به حرحال این چند روز خوشگذروندی دیگه بسه اراس خان رییس گروهی و باید مسئولیت پذیر باشی
نمیدونم چرا با کلمه الهه آشنایی خاصی داشتم ولی بی توجه به رامتین رفتم سمت اراسو گفتم: می خواستی یه جایی بری وقتی خوابت نمیاد میشه منم ببری ؟!
قشنگ میتونستم سنگینی نگاه رامتینو رو خودمو اراس حس کنم ولی خب بی تفاوت رفتیم و منو برد به کنار برکه ای که وسطش یه مجسمه بود مجسمه ترسناکی بود اما آدم کشیده شده روی مجسمه شبیه به اراس بود خیلیم شبیه بود اومدم بپرسم ازش که خودش گفت:
اون رییس شرارت قبلیه