کاش ساعت خواب و بیداریمان را کمی جابجا میکردیم. نگاه کردن به طلوع خورشید و دقایقی را وقف چشم دوختن به آن کردن، حس کردن حرارت بی مثالش بر پوست تن و هزاران هزار احساس وصف ناشدنی دیگر، چیزهایی هستند که خورشید با طلوع کردن بر زمین، بر ما ارزانی میدارد.
نگاه کردن به خورشید و رنگهای درهم و برهم عجیبش، انسان را مسخ میکند. دلت نمیخواهد چشم از هالههای سکوت برانگیزش برداری.
راه رفتن در آن ساعتی که خورشید دارد شروع به رخ نمایی میکند، عجب لذتی دارد. شهر ساکت است و بیشتر آدمها در خوابند. می توان با خود خلوت کرد و به چیزهایی اندیشید که در اوقات دیگر روز معمولاً فرصتی برای آنها نداریم و صد افسوس بر زندگیای که چنین موضوعات مهمی را کمرنگ میکند، آن هم به بهانه موضوعات و دغدغه هایی به مراتب کم اهمیتتر.
طلوع خورشید شاید بتواند یادآور این باشد که پاکترین قسمت روز را چه بهتر است اگر تنها بمانیم و با خودمان خلوت کنیم و به زندگی خودمان به دور از دغدغههای مد شده زندگی این دوران بگذرانیم.