متفرقه طنز

[سلین]

از دور که می آمد چون کبک خرامان بود
زلفان پریشانش بر شانه نمایان بود

آمد چو به نزدیکم، هوش از سر من بربود
چون گنده سبیل او تا زیر زنخدان بود

 

[سلین]

دیشب به خواب دیدم گر دیده ام گدایی
سرشارم از زر و مال بی هیچ مدّعایی

چون صبحدم رمیدم از خواب ناز دیدم
من هستم و لحافی همراه متکّایی

گفتم خدا چه می شد گرخواب من شدی راست
می گشتمی گدایی بی چون و بی چرایی

 

[سلین]

دیشب به خواب دیدم آن یار با وفا را
آغوش را گشودم گفتم بیا نگارا

چون صبحدم پریدم از خواب ناز دیدم
دربرگرفته ام من افسوس متّکا را

 

[سلین]

زنی دارم که ناترس و دلیر است
شجاعت هاش خیلی چشمگیر است

نمی ترسد ز سوسک و موش هرگز
تو گویی که ز جان خویش سیر است

 

[سلین]

بی همگان به سر شود، بی تو بسر نمی شود
این شب امتحان من، چرا سحر نمی شود؟!

مولوی او که سر زده، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب، درس به سر نمی شود !

خر به افراط زدم، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم، باز سحر نمی شود !

 

[سلین]

شتر در خواب بیند پنبه دانه
کچل را حسرت مو هست و شانه

 

[سلین]

از دست زمانه تیر باید بخوری
دائم غم ناگزیر باید بخوری

گفتم به تو عاشقی مکن، کار تو نیست
بچه! تو هنوز شیر باید بخوری!

 

[سلین]

افسوس که عمر جاودان رفت از کف
سرمایه شادی جهان رفت از کف

دردا که جوانی‌ام چه بیهوده گذشت
در دادن قسط و صف نان رفت از کف !