جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [عشق قصه‌های شیرین] اثر «عسل شریفی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط asali_sh80 با نام [عشق قصه‌های شیرین] اثر «عسل شریفی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 296 بازدید, 5 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [عشق قصه‌های شیرین] اثر «عسل شریفی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع asali_sh80
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

asali_sh80

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
7
10
مدال‌ها
2
نام رمان: عشق شیرین قصه ها
نویسنده: عسل شریفی
ژانر: تاریخی، فانتزی، عاشقانه، کمدی
عضو گپ نظارت: (7)S.O.W.

خلاصه:
دختری که بی اراده وارد دنیای قصه ها میشه و اتفاقات عجیب براش پیش میاد و با موجودات ماورا طبیعه روبه رو میشه. باید ببینیم دست سرنوشت دخترک قصه مارو به کجا میکشونه
 
آخرین ویرایش:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: MARYM.F

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,937
53,102
مدال‌ها
12
1668299438467.png


نویسندهی عزیز، ضمن خوشآمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

میتوانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، میتوانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

asali_sh80

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
7
10
مدال‌ها
2
خلاصه:
ملاقات میکنم تو را...
در سرزمین پاک قصه ها، سرزمینی هرچند خیال
ودور از غم و غصه ها
جایی که فقط من و تو باشیم
و دیدن ناب خنده ها...
با من باش، تا نبلعد مرا، تنهایی این لحظه ها
اما...
فاصله ایست عجیب!
بین لحظه های رویایی و بی انتهای من و تو..
پس طی میکنم! هرچند سخت؛ تا به تو رسم و کرمی
شوم در پیله دستان گرمت و پروانه ای شوم که ریشه
وجودش را از تو خواهد گرفت...

پارت ۱

شب از نیمه گذشته بود. صدای جیرجیرک ها از لابه لای درختان و چمن زارها به گوش میرسید.
سرما مانندی موج عظیم بر صورتش سیلی میزدو صورت سرخش را سرخ تر میکرد. اما لرزی که به جانش افتاده بود از سرما نبود، لرزی استرس زا یا شاید لرزی از خوشحالی انتقام! نگاهش را به صفحه ساعتش دوخت‌، سه دقیقه دیگر تا قرار باقی مانده بود‌.

آیسو:تیک ،تیک، تیک، تیک.

نور ماشین توجه اش را جلب کرد. مانند همیشه درست به موقع!

با دیدن دختر کم سن و سال روبه رویش از تعجب خنده ای سر داد.

_بیخیال! باید با این معامله کنم؟؟

بدون خاموش کردن ماشین، تلفن را برداشت‌. باید از چیزی مطمئن میشد‌.

_سلام رییس من رسیدم. فقط به من نگفته بودین قراره با یه دختر بچه معامله کنم!

...
_اطاعت هر چی شما بگید.

نفس عمیقی کشید. باورش سخت بود اما با گفته های رییس او شخصی بود که تمام قاچاقچیان شهر را بر روی انگشتش میچرخاند.
فکر و خیال را دور کرد و ارام از ماشین پیاده شد.
اخمی بر میان ابروهایش نشاند.

_هی باید باید با تو معاملا کنم!

ایسو: رییست بهت نگفته!

_هر گفته ای قابل باور نیست.

ایسو: باور توام حائز اهمیت نیست‌. اینجا هم میدون جنگ نیست که بخوام ثابت کنم. پولو بده جنستو تحویل بگیر‌.

سخت بود سختر از چیزی که فکرش را میکرد‌. دستی در موهایش کشید، چه باید میگفت! او برای هر چیز قطعا جوابی داشت.

_خب به نظرم بهتره اول خودمون و معرفی کنیم.

بدون ذره ای مکث نگاه تمسخر امیزش را حواله صورت بشاش مرد روبه رو اش کرد‌.

ایسو: الان فکر کردی اومدی جلسه معارفه! ساک پول کجاست؟

همه ی راه ها برایش بسته شده بود و چاره ای جز تسلیم نداشت. گلوی خشک شده اش را با اب دهان تر کرد و انگشت اشاره اش را به سمت صندوق عقب ماشین گرفت.

_اونجاست. جنسا؟


به تقلید از او دستانش را به سمت ماشین مشکی رنگش دراز کرد و با خنده گفت: اونجاست.

باور کردنی نبود برای اولین بار ادمی خنگ و بامزه در گروه معروف اریک مشاهده میکرد. شاید هم با فرستادن این ادم او را به سخره گرفته بود!
لعنتی..
لبی گزید و به سمت ماشین رفت. کارتون بسته بندی شده را بیرون کشید و روی زمین گذاشت.

ایسو: اینم جنس!پولا رو بیار.

پس از تحویل پول نگاه بی حسش را به او دوخت.

ایسو:به رییست بگو،تو بازی همیشه برنده نیست کارتای بازی مثل زمین گرده همیشه دست یه نفر نمی مونه میچرخه و میچرخه تا برسه دست رقیب و کله پات کنه. حالا هم یر به یر (مساوی)شدیم.

اینبار مقصدی نامعلوم انتظارش را میکشید، دفترچه مختومه شده ذهنش برای همیشه بسته شده بود.
 
آخرین ویرایش:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: imhdsew
موضوع نویسنده

asali_sh80

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
7
10
مدال‌ها
2
پارت۲

خاطراتی که دو سال تمام در ذهنش چرخ میخورد و دردی به جز رنج و عذاب برایش نداشت. اما امشب اخرین شب بود، پایان یک گذشته تلخ و شروع یک زندگی جدید. از فردا فرد جدیدی را در خود رقم میزد.
...
عصبی نگاهش را به احمق ترین ادم روبه رویش دوخت.

اریک: چطور ادم احمقی مثل تو باید توی گروهم باشه! یعنیی انقدر خری که فرق بین شیشه و پِهن و نمیفهمی!!

سرش را پایین انداخت.او تازه واردی بیش نبود و این خراب کاری قطعا طبیعی بود، اما جراتی برای دفاع از خود نداشت.

_ببخشید. من داخل جعبه رو نگاه نکردم.

نفس عمیقی کشید تا ارامش از دست رفته اش را برگرداند. ایسو هیچگاه مشتری های خودش را دور نمیزد ، چه اتفاقی افتاده بود! امکان نداشت فهمیده باشد خریدار اوست!

اریک: اون دختر حالش خوب بود؟

سرش را بالا گرفت و نگاهش را به نگاه نگران اریک دوخت. عصبانیتش قابل درک بود اما این حس نگرانی از کجا نشات میگرفت؟ او عاشق بود یا خریدار!

اریک: لالی!!!

با شنیدن صدایش به خود امد.

_اهم . بله. اها راستی گفت بهتون بگم که زمین گرده کارت بازی دست شما نمی میونه و میچرخه و دست رقیب می افته و شمارو کله پا میکنه.

پس متوجه شده بود. چطور؟ از کجا! مشت محکمش را بر میز کوبید.

اریک: لعنتییییی. از کجا فهمیده!!!! دیگه چیی گفت؟

_چیزی نگفتن.

دندان هایش را بر هم سابید. و چنگی در موهای سیاهش زد.

اریک: گمشو بیرون.

از ترس اتاق را به سرعت ترک کرد. همه اعضای این گروه به نحوی وحشی بودند و صحبت با انها دل شیر و زبان باز قهار میطلبید.
...
سرش رابه مبل تکیه داد و نگاهش را به شماره دوسال پیش دوخت. یعنی امکان داشت حداقل این یکبار پاسخگو باشد! با لرز دستانش را جلو برد و تماس را برقرار کرد.
باشنیدن صدای بوق و پیچیده شدن صدای ارام و دل انگیزش در گوشی، لبخندی صورتش را پوشاند.

اریک: ایسو!
..
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: imhdsew
موضوع نویسنده

asali_sh80

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
7
10
مدال‌ها
2
پارت۳

زبانش را زیر دندان گزید. هنوز هم پس از گذشت دو سال، شنیدن صدایش اشکهایش را جاری میکرد. گوشی را فاصله داد و نفسی گرفت تا بغض گلویش رسوایش نکند.

ایسو: میدونستم تماس میگیری.

اریک: میدونی بعد دوسال چه ارامشی بهم تزریق شد؟

با شنیدن این حرف پوزخندی عمیق روی لبهایش نقش بست.

ایسو: واای! میدونی بعد از شنیدن این حرفت چقدر حالم بد شد؟ واقعا ادم وقیحی هستی که بعد از اون همه بدبختی که سرم اوردی حالا از در صلح وارد شدی.

چشمانش را روی هم فشرد او قطعا حق داشت بدتر از این با او صحبت کند.

اریک: تو حق داری هر چی میخوای بهم بگی.فقط بیا رودرو هم و ببینیم و مشکلمون و حل کنیم.

ایسو: من دیگه مشکلی باهات ندارم. امشب همه چی برام تموم شد. اینم اخرین تماس من و توعه. امشب تمام حس ناراحتی و انتقام و...

نگاه اشکبارش را به زمین دوخت و ادامه داد؛
_دوست داشتنتو .. دور ریختم. اون هدیه ای هم که امشب از طرف من گرفتی و بریز پات تاشاید کمی مردی و مردونگی تو وجودت ریشه بزنه

اریک: ای....

بدون حرف دیگری تلفن را خاموش کرد و سیمکارتش را بیرون اورد.

ایسو: امیدوارم دیگه هیچ جای این زمین نبینمت.

با تمام وجود سیم کارت را در دره پرتاب کرد و از روی زمین خاکی برخاست. شهر با تمام زیبایی هایش امشب نحس بود، اما فقط امشب! از فردا دنیا طور دیگری چرخ میخورد و زندگیش رنگ تازه ای به خود میبخشید.
اما شخصی که دنیایش را سیاهی در برمیگرفت او بود، سیاهی مطلق! تحمل دوری از ایسو برایش سخت بود و حال سخت تر شد. زندگی با امدنش رنگ گرفت و با رفتنش رنگ باخت. چطور میتوانست برایش جبران کند چطور میتوانست مرهمی بر روی زخم قدیمیش باشد! نگاه دردمندش را به گوشه ای از اتاق دوخت، در این دوسال تنها کسی که خریدار مواد شد او بود و ایسو تا امشب متوجه این موضوع نشده بود.
دستی در موهایش کشید و از جای برخاست، غصه خوردن و گوشه ای نشستن دردی را دوا نمیکرد. باید تمام شهر را برای پیدا کردنش خبر میکرد. دیگر تحمل وزنه سنگین قلبش را نداشت و بهترین کار جست و جو بود.

اریک: پیدات میکنم...
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: imhdsew

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین