جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء عشق نفرت

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته انشاء‌های کاربران توسط Mhb با نام عشق نفرت ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 207 بازدید, 0 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته انشاء‌های کاربران
نام موضوع عشق نفرت
نویسنده موضوع Mhb
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mhb
موضوع نویسنده

Mhb

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
25
122
مدال‌ها
1
عشق و نفرت
نویسنده. مهدی میکائیلی
ژانر اجتماعی
جنگی بسیار تماشایی بین سپاهیان عشق ونفرت برای بدست اوردن سرزمینی به نام قلب درحال آغاز شدن بود.
هردو سپاه با جنگاورانی شجاع اماده حمله بودند،عشق باوجود فرماندهانی شجاع به نام های صبر،دلتنگی و شادی ترسی نداشت،اما نفرت با نگاه خشمگین خود به سپاه عشق می نگریست وگاهی با فرماندهان خود که همان غرور،کینه وحسرت بودند سخن می گفت.
عشق با فروتنی به وسط میدان امد ونفرت را صدازد،نفرت با نگاهی زهراگین روبه روی او ایستاد ومنتظر شد.عشق با مهربانی به او گفت:«نمیخواهی تصمیمت را عوض کنی؟مگر یادت نیست که من و تو هردو ازجایی به نام قلب رشد می کنیم،گاهی ممکن است مرگ تو باعث تولد من شود و گاهی کشتن من باعث پیروزی تو می شود!چرا با خودت اینگونه میکنی؟»
نفرت با نگاهی پراز غم به عشق گفت:«چون از تو و از خودم خسته شدم! تو هروز برای انسانها شیرین تر میشوی امامن روز به روز تلخ تر می شوم؛نفرت به خودش آمد،پوزخندی زد و ادامه داد:«اما میدانم روزی انسانها از این همه شیرینی دل زده می شوند و روزی منِ تلخ را می پرستند!.»
عشق با نگاه دلخوری به او گفت:«نفرت!تو کاملا در اشتباهی،انسانها هرگز از شیرینی وجود من خسته نمی شوند و من را می پرستند،اما همه از تلخی تو بیزارند،چون کارتو جدایی بین قلب و روح انسانها است.»
نفرت فریاد زد وگفت:«از تو وامثال تو متنفرم!از کسانی که به ظاهر مثل تو هستند اما هیچ بویی ازعاشقی نبرده اند؛ ازکسانی که تورا با پول،ثروت وهوس تاخت می زنند و غرور خود را برای انسان هایی از تبار گرگ از دست می دهند!»
عشق به چهره پر از اشک نفرت نگاه کرد وگفت:«من وتو بااینکه همیشه ضد هم هستیم اما همه جا درکنار هم قدم برمی داشته ایم.»عشق ادامه داد:«میدانستی زندگی من و تو مثل زندگی خورشید وماه است!درهنگام شب وقتی ماه با غرور می تابد خورشید جایی در آسمان ندارد ودر هنگام روز خورشید می تابد و ماه در خوابی آرام است،دقیقا مثل من و تو،هنگامی که تو هستی من زنده نیستم و هنگامی که من هستم تو جایی نداری، گاهی قلب انسان نیاز به کمی نفرت و گاهی نیاز به عشق دارد و گاهی خالی از هر حسی است،بعضی از انسانها هر دوِ ما را در بطن خود جای داده اند.»
نفرت در چشمان زیبای عشق نگاه کرد و برای اولین بار خندید!عشق هم خندید!
وسرزمین قلب با خندهِ آنها به تصرفشان درآمد؛عشق بار دیگر پادشاه قلب شد ونفرت در خانه ای کوچک در نقطه ای دور از عشق به خوابی عمیق رفت تا نوبت ماموریت او شود.
 
بالا پایین