جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

کلاس و کتاب‌خوانی عشق و جنون

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کلاس‌ها و کتابخوانی توسط (:Shaparak با نام عشق و جنون ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 87 بازدید, 2 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته کلاس‌ها و کتابخوانی
نام موضوع عشق و جنون
نویسنده موضوع (:Shaparak
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط (:Shaparak
موضوع نویسنده

(:Shaparak

سطح
1
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,123
2,907
مدال‌ها
4
بخشی از کتاب عشق و جنون

آشنایی من و زیبا برمی گرده به روز اول دانشگاه، همون لحظه‌ی اول که دیدمش، غرق شدم تو چشماش، دو تا چشم سیاه داشت که هر مردی رو می‌تونست بدبخت کنه، ذره ذره خودمو بهمش نزدیک کردم، به خاطر دینم زیاد تو چشم بودم، همه‌ی بچه‌ها با من ارتباط خوبی داشتن به جز یوسف ملکی ارتباط خوبی با هم نداریم، کلا ارتباطش با همه ضعیفه ولی با من به نظر میرسه خصومت داره، وقتی این حس بیشتر شد که زیبا خواستگاریش رو رد کرد. داشتم از زیبا براتون می‌گفتم آقا، واقعاً اسمش برازندش بود، زیبا، جسور بود و امیدوار، آرزوش بود هنرپیشه بشه و تو فیلمای تقوایی و کیمیایی بازی کنه ولی نشد، من زیاد مقابلش طاقت نیاوردم، یک هفته بعد از آشناییمون رفتم و رک و راست هر چی تو دلم می‌گذشت بهش گفتم، ما یاد گرفتیم هر حسی که داریم نسبت به هر کسی، بدون دروغ بهش بگیم. روز به روز ارتباط ما با هم بهتر شد و واقعاً عاشق همدیگه شدیم هر روز بعد از دانشگاه، کل طهرون رو گز می‌کردیم ولی گذر زمان و خستگی حس نمی‌کردیم، انگار خدا ما دو تا رو برای هم آفریده بود، کلی حرف برای هم داشتیم، ولی یه مشکل بزرگ سد راهمون بود، دینمون، ازدواج ما با هم ممنوعه آقا، زیبا نمی‌تونست خانوادش رو رها کنه و با من بیاد آمریکا تا اونجا ازدواج کنیم، خانوادش اصرار داشتن زیبا رو به عقد پسرعموش دربیارن
 
موضوع نویسنده

(:Shaparak

سطح
1
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Apr
1,123
2,907
مدال‌ها
4
بهمنش حرف دانل رو قطع کرد و گفت: تو می‌دونستی زیبا حامله بوده؟

دانل جا خورد، صورتش قرمز شد، سفیدی صورتش حالا جایش را به قرمزی داده بود، ادامه داد: بله آقا، اون بچه حاصل عشق من و زیبا بود، شاید اون بچه می‌تونست خانوادهامون رو مجبور کنه که با ازدواج ما موافقت کنن.
 
بالا پایین