خ
موضوع نویسنده
خاتون
مهمان
عنوان: عطر بهاری
آخرین نم باران چکیده و این یک نشانهی پر مفهوم برای آغاز بهاری نو است.
گیسوی با طراوت باران، به طبیعت آتشین گلها سلام میکند.
دشت سبز چمنزارها به چشم امیدوارم شانه میزنند؛ حس دلپذیر روییدن روحم را عاطفه باران میکند.
واژههای تلخ، اشعار پاییزی را از وجودم پاک میکنم و هم نفس با نسیم پاک بهار میشوم.
خاکهای خیس باران خورده آن روی سرسبز خود را نمایان میکنند و جوانههای پر فروغ، طراوتی جاودانه و واقعی به بهار امسال میبخشد!
نگاهام به چتر خاطرههای پاییزی میافتد اما باز موج مهیب احساس بهاری رهایم نمیکند و دیگر بهار آمده... !
ابرهای سیاه گریان ظاهر نیستند؛ بلکه سیمای پر فروغ خورشید با طلوعش خودنمایی میکند.
کبوتران عاشق در لابهلای درختان کارشان شروع شده است؛ آوازهای سرخوش بهارینه از این طرف و آن طرف و همه جا به گوشم میرسد.
با شنیدن صدای مرغ خوشخوان سحر چشمانام را به روز نو باز میگشایم.
گیسوی طلایی خورشید نیز با نور چشم گیر و پر فروغش تابشی به سیمای خواب آلودم میزند تا دوباره روزی بهاری، پر امید و سرزنده شروع و به پایان برسانم.
با آمدن بهار نوروز می آید، شادی میآید، سرسبزی میآید، کبوتران کوچ کرده نیز میآیند و هر دل تنگی که منتظر است، بهار برایش مانند هدیهای ارزشمند با خود میآورد.
انگار بهار آغازی دوباره است...
الکی که نیست سال تحویل، تعطیلات، نوروز و هرچه خوشگذرانی هست در این فصل زیبا تعیین شده است.
طعم خوش زندگی، عاشقانهترین شعر روزگار و شکوفههای زیبای نارنج را فقط در این فصل شگفت انگیز حس میکنم و میشنوم و میبینم .
بهار... انصاف این است... انصاف این است که بهاری شویم و وجودمان پر از شکوفههای رنگارنگ شود؛ دقیقاً مانند چمنزارهای بهار که تازه سر از خاک میآورند طوری که آنها دوباره احساس روییدن را در بهار تجربه میکنند، بهاری باشیم... .
آخرین نم باران چکیده و این یک نشانهی پر مفهوم برای آغاز بهاری نو است.
گیسوی با طراوت باران، به طبیعت آتشین گلها سلام میکند.
دشت سبز چمنزارها به چشم امیدوارم شانه میزنند؛ حس دلپذیر روییدن روحم را عاطفه باران میکند.
واژههای تلخ، اشعار پاییزی را از وجودم پاک میکنم و هم نفس با نسیم پاک بهار میشوم.
خاکهای خیس باران خورده آن روی سرسبز خود را نمایان میکنند و جوانههای پر فروغ، طراوتی جاودانه و واقعی به بهار امسال میبخشد!
نگاهام به چتر خاطرههای پاییزی میافتد اما باز موج مهیب احساس بهاری رهایم نمیکند و دیگر بهار آمده... !
ابرهای سیاه گریان ظاهر نیستند؛ بلکه سیمای پر فروغ خورشید با طلوعش خودنمایی میکند.
کبوتران عاشق در لابهلای درختان کارشان شروع شده است؛ آوازهای سرخوش بهارینه از این طرف و آن طرف و همه جا به گوشم میرسد.
با شنیدن صدای مرغ خوشخوان سحر چشمانام را به روز نو باز میگشایم.
گیسوی طلایی خورشید نیز با نور چشم گیر و پر فروغش تابشی به سیمای خواب آلودم میزند تا دوباره روزی بهاری، پر امید و سرزنده شروع و به پایان برسانم.
با آمدن بهار نوروز می آید، شادی میآید، سرسبزی میآید، کبوتران کوچ کرده نیز میآیند و هر دل تنگی که منتظر است، بهار برایش مانند هدیهای ارزشمند با خود میآورد.
انگار بهار آغازی دوباره است...
الکی که نیست سال تحویل، تعطیلات، نوروز و هرچه خوشگذرانی هست در این فصل زیبا تعیین شده است.
طعم خوش زندگی، عاشقانهترین شعر روزگار و شکوفههای زیبای نارنج را فقط در این فصل شگفت انگیز حس میکنم و میشنوم و میبینم .
بهار... انصاف این است... انصاف این است که بهاری شویم و وجودمان پر از شکوفههای رنگارنگ شود؛ دقیقاً مانند چمنزارهای بهار که تازه سر از خاک میآورند طوری که آنها دوباره احساس روییدن را در بهار تجربه میکنند، بهاری باشیم... .