رمان غرق پارت 2#
زنگ که خورد باپرستو به طرف در مدرسه رفتیم. ازش خداحافظی کردم و پیاده به طرف خونه رفتیم.
با کلید در حیاط بزرگ خونه رو باز کردم و کیفمو از رو شونم پایین آوردم و به طرف در ورودی دویدم. وارد سالن که شدم طبق معمول مامان و مادربزرگم داشتن سر نمک غذا بحث میکردن که من پریدم رو اپن گفتم:
شما دوتا که باز دارین دعوا میکنین.
مامان چشم غره ای بهم رفت و گفت:
چه دعوایی؟ عروس مادرشوهر داریم اختلاط میکنیم.
_آره دیدم چه اختلاطی
مامان دوباره یه چشم غره دیگه بهم رفت برای عوض کردن بحث گفت:
اینا رو ول کن امروز مدرسه چطور بود؟
_هیچی فقط میخواد برامون برای بقیه سال دبیر فیزیک جدید بیاد
مامان_آهان خب درستون عقب نمیفته؟
_نه همین الانشم عقبه چون دبیر قبلی یکم بی نظم بود اما درکل اخلاقش خوب بود.
مامان _آهان،حالا که میگی خوب شد عوضش کردن اینارو ول کن برو خواهرت رو بیدار کن ناهار حاضر بعدم بیا میز رو بچین بچه ام گرسنه اش بود؛ رفت خوابید.
_اه، مامان توام با این بچت انگار چندسالشه
مامان_برو اینقدر با من بحث نکن.
از رو اپن پایین پریدم و رفتم به طرف اتاق فروغ با یه لگد پریدم تو در که تو دیوار خورد. فروغ یهو با یه حرکت روی تخت نشست.
فروغ _هان؟ چیه؟ چیشده؟ چخبره؟ زلزله شده ؟
_نه عزیز دردونه مامان پاشو ببینم مامان خیلی نگرانت بود که گرسنه خوابیدی پاشو ببینم منم علاف خودت کردی.
فروغ_من الان میام،تورو آدم میکنم.
خیلی سریع تو اتاق دویدم و درو قفل کردم فروغ هم اومد اینقدر داد و بیداد کرد که آخرش مامان صداش کرد؛ از اونجایی هم که روی مامان حساس بود تندی پایین رفت منم بعد عوض کردن لباسام داشتم از اتاق بیرون میومدم که چشمم توی آینه به خودم خورد. یه دختر با چشم ها و موهای قهوه ای و پوست سفید خب من فرح محمدی دختر ناصر و مهربانو محمدی هستم. هفده سالمه و سال آخر دبیرستانم.
با صدای مامانم به خودم اومدم و واسه ناهار پایین رفتم که دیدم میز رو هم چیدن و منتظر منن پرسیدم:
منتظر بابا نمیمونیم ؟
ماربزرگ _نه عزیزم بابات صبح مشهد رفت. امروز خودمون ناهارو تنهایی میخوریم.
_اه، بازم ماموریت

چخبره؟ مثلا، بابا رییس اونجاست.
مامان _بس کن فرح! بابات داره اینقدر کار میکنه تا تو مثل آدم درست رو بخونی و یه دانشگاه خوب قبول بشی.
دیگه هیچی نگفتم، چون هیچ ک.س وابستگی من به بابامو درک نمیکرد حتی مامانم. بعد خوردن ناهار به اتاقم رفتم، تا یکم بخوابم خیلی خسته بودم .خودمو رو تخت انداختم و خیلی سریع خوابم برد.