با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!او برای آنکه آرزوی دخترها را بکشد میگفت: «بالاترین مرتبهی ایمان، عبادت دائمی خدا نیست، بلکه کنارهگیری از دنیاست.» (رمان غروب پروانه – صفحه ۴۶)
هیچچیز زیباتر از تنها بودن در خاکی که خودت انتخاب میکنی نیست. (رمان غروب پروانه – صفحه ۶۷)
من اکنون یک رزمندهی نامدار برای وطنم هستم، اما این سرزمین از عشق بیفایده و کشتهشده درست شده است. من به باور عجیبی رسیدهام، به این باور رسیدهام که در هر جایی عاشقی را آزاد کنم. من در این فکرم که گوشهای پیدا کنم و مکانی بسازم تا بعضی عاشقان که جایی برای زندگی ندارند با هم آنجا بروند و زندگی کنند. (رمان غروب پروانه – صفحه ۸۱)
پروانه نمیفهمید چرا جهانی نیست که از همان ابتدا زیبا باشد؟! چطور شهری پیدا نمیشود که از همان ابتدای آفرینش با ظرافت درست شده باشد؟! چطور انسانهایی نیستند که از ازل آزاد باشند؟! (رمان غروب پروانه – صفحه ۱۲۹)
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک