جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار غزلیات ابن یمین

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Rasha_S با نام غزلیات ابن یمین ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 589 بازدید, 30 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع غزلیات ابن یمین
نویسنده موضوع Rasha_S
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rasha_S
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
گر از روی تو افتد عکس بر آب
شود جانرا مصور چهره در آب

ترا تا دیدم از جمع لطیفان
نیاید هیچ در چشمم مگر آب

ز مهر عارضت چشمم پر آبست
بلی خورشید آرد در نظر آب

شد آب از شرم رویت شمع از آنسان
که تا پایش گرفت از فرق سر آب

مگر وصف لبت در مصر گفتند
که در نی شد ز شرم آن شکر آب

مشو از چشم من دور ار چه باشد
مرا در چشم دائم بر گذر آب

بعهد ترکتاز چشمت ار چه
نماند ابن یمین را در جگر آب

ولی دارد ز فیض هندوی چشم
هنوز از جمله اشیا بیشتر آب
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
اگر معشوق سیم اندام اهلست
کشیدن از رقیبان جور سهلست

نخواهم جز که با جانان گذارم
اگر یکساعتم از عمر مهلست

مرا این نکته ز اهل علم یاد است
که عاشق زنده بیمعشوق جهلست

نهم ناگاه سر بر پاش و گویم
که باشد کار سهل ار یار اهلست

بیا کابن یمین را هست در سر
جنونی گر جوان وگرچه کهلست
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
ای ترک بده باده گلفام که عیدست
وز دست مده جام غم انجام که عیدست

از رنج مه روزه چو جستی بسلامت
بزم طرب آرای بهنگام که عیدست

اعلام طرب عاقل اگر می نفرازد
او را ز سر علم کن اعلام که عیدست

می رونق ایام نشاط و طرب آمد
دریاب کنون رونق ایام که عید است

از تلخی می شاید اگر ترک شکر لب
شین ین کندم بار دگر کام که عیدست

ابروی تو چون ماه نوام دوش گه شام
فرمود که می نوش هم از بام که عیدست

ای ابن یمین چند نشینی بدر زهد
برخیز سوی میکده بخرام که عیدست
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
ای قبله صاحبنظران روی چو ماهت
وی فتنه دوران قمر چشم سیاهت

صد خار نهد حسن تو خورشید فلک را
چون از گل سیراب دمد مهر گیاهت

ترسم که نشان بر رخ زیبات بماند
از غایت لطف ار کنم از دور نگاهت

عذر گنه شیفتگان روز قیامت
روشن شود ایحوروش از روی چو ماهت

بر درد دل ابن یمین ناله گواهست
خود بر دل من بنده چه حاجت بگواهت

درد دل ما را بلب لعل دوا کن
در گردنم ار باشد ازین هیچ گناهت

ایدل مکن آه ستم از وی که ندارد
آئینه حسن بت من طاقت آهت

گر میطلبی از ستمش روی خلاصی
جز حضرت نوئین جهان نیست پناهت

نوئین فلک مرتبه تالش که بدارد
اندر کنف معدلت خویش نگاهت
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
آن کزو داریم درد دل دوای جان ماست
درد کز جانان بود سرمایه درمان ماست

یوسف مصر دلست و همچو جان ما را عزیز
بی رخش فردوس اعلی کلبه احزان ماست

آبروئی نیست ما را پیش آن سلطان حسن
ور بود آنهم ز سیل چشم اشک افشان ماست

عاقلان گویند در زنجیر زلفش دل مبند
این دل دیوانه پندارند در فرمان ماست

گفت نزد ما ز حرمت ک.س نمی یارد رسید
گر چه حرمت هست لیکن این خود از حرمان ماست

ما چو ترک جان گرفتیم از پی جانان خویش
اندرین ره هر چه آن دشوار هست آسان ماست

جان فدا کردیم و سر در پایش افکند و نگفت
هرگز او کابن یمین سرگشته و حیران ماست
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
ای مرا خاک کف پای تو چون آبحیات
در هوای توام از آتش غم نیست نجات

بر رخ همچو مهت نیل صبوحی که کشید
که مرا دیده شد از حسرت او عین فرات

دایه حسن لب لعل شکر بار ترا
راستی نیک بپرورد بدان تازه نبات

در نبات از لب شیرینت مگر چاشنی ایست
که بنزد همه ک.س تحفه شیرینست نبات

سبزه خط تو داند صفت لعل لبت
خضر داند بحقیقت صفت آبحیات

از چنان عارض اگر پرده ز رخ برداری
بت پرستان دگر اقرار نیارند بلات

آخر ایخسرو خوبان چه گنه کرد دلم
که بخونش لب شیرین تو آورد برات

تا کمان ستم ابروی تو آورد بزه
پیش تیر تو هدف وار نمودیم ثبات

گر پس از ابن یمین بر سر خاکش گذری
به مشام تو رسد بوی محبت ز رفات
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
ایدل مده ببند سر زلف یار دست
مارست زلف یار مبر سوی مار دست

بر عهد دلبران نتوان استوار بود
ایدل بعهدشان ندهی زینهار دست

دارم بدست بوس وی امیدها و لیک
بی زر نمیدهد بت سیمین عذار دست

در نرد دلبری رخ او مهر و ماه را
ده خصل طرح داده و بر ده هزار دست

در آرزوی آنکه ز گلزار عارضش
چینم گلی گرفت مرا خار خار دست

گر عاشقی حذر مکن از طعنه رقیب
بی گل نشیند آنکه بپوشد ز خار دست

مائیم در هوای سهی سرو قامتت
بر سر زنان همیشه بسان چنار دست

در تاب آفتاب غم از پا در آمدم
ایسرو سایه ور ز سرم بر مدار دست

جان در میان بحر غم افتاد و باک نیست
گر خواهدم رسید بلب یا کنار دست

برد است در هوای گلستان عارضت
چشمم بگاه گریه ز ابر بهار دست

از خون دل نگار کنم چشم خویش را
باشد که گیرد ابن یمین را نگار دست
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
بفروغ مهر رویش که مهست از آن عبارت
بفریب چشم مستش که دهد جهان بغارت

بنسیم جانفزایش که مسیح وار آرد
سوی کشتگان هجران بوصال جان بشارت

که دمد بجای خار از سرخاک ما گل تر
چون کند مزار ما را مه مهربان زیارت

اگر از بهار حسنش بچمن رسد نسیمی
عجب ار نگیرد از سر بگه خزان نضارت

بخط و عبارت او مر ساد چشم زخمی
که ندید ک.س چنان خط نشنید از آن عبارت

ز سر شک تر خرابست بنای صبر و شاید
که کسی میان طوفان ندهد نشان عمارت

پسر یمین ز پایش بچه روی سر بتابد
چو بآشکار دورش کند و نهان اشارت
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
بیتو ایجان و جهان کار من از دست برفت
دل شیدا ز برم تا بتو پیوست برفت

عقلم آمد که بصبرم کند ارشاد و لیک
چون مرا دید چنین شیفته ننشست برفت

سنبل زلف تو چون سلسله جنباند ز دور
بیخود از جا دل سودا زده برجست برفت

دل اسیر خم ابروی کمان پیکر تست
چاره ئی نیست کنون تیر چو از دست برفت

تا تو رفتی رمقی در تن من داشت مقام
او هم اندر عقبت بار سفر بست برفت

گفتم از عشق تو بی خویشتنم گفت بلی
هر که هشیار در آمد بر ما مسـ*ـت برفت

دسترس داشت بدان طرفه نگار ابن یمین
چشم بد تا که رسانید کش از دست برفت
 
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,453
12,661
مدال‌ها
4
بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست
بلطف رسته دندان تو ثریا نیست

توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود
توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست

ز جان غلام قد همچو سرو آزادت
شدم ولی سخن راست با تو یارا نیست

ز دست غم بر هم گر ترا بجانب من
نظر بعین عنایت بود فاما نیست

از اینطرف که منم نیست در میان میلی
میان تست اگر هست لیک پیدا نیست

بزلف کافرت ایمان ندارد ابن یمین
اگر چو زلف تو شوریده وش ز سودا نیست

ز چین زلف تو هر حلقه ئی بدست دلیست
عجب که مملکت زنگبار یغما نیست
 
بالا پایین