جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار فاضل نظری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط محسا با نام فاضل نظری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 13,677 بازدید, 409 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع فاضل نظری
نویسنده موضوع محسا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,011
26,582
مدال‌ها
12
گـــــرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل! مهمان نوازی کــن کـــــه دیگر تاب نیست
بیــن مـــاهی های اقیانـــوس و ماهـــی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!…
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,011
26,582
مدال‌ها
12
موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد

گیسوان تو شبیه ‌است به شب اما نه
شب که این‌قدر نباید به درازا بکشد

خودشناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد

عقل یک‌دل شده با عشق، فقط می‌ترسم
هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد

زخمی کینه من این تو و این سی*ن*ه من
من خودم خواسته‌ام کار به اینجا بکشد

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری‌ست
وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,011
26,582
مدال‌ها
12
راز ایـــن داغ نـــه در سجـــده ی طولانـی ماست
بوسه ی اوست که چون مهر به پیشانی ماست
شـادمـــانیم کـــــه در سنگــــدلی چـــون دیــــوار
بـــاز هــــم پنجـــره ای در دل سیمانی ماست…
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,011
26,582
مدال‌ها
12
بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند
گل نمی‌روید، چه غم گر شاخساری بشکند

باید این آیینه را برق نگاهی می‌شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سی*ن*ه‌ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند

شانه‌هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگی زیر پای آبشاری بشکند

کاروان غنچه‌های سرخ، روزی می‌رسد
قیمت لب‌های سرخت روزگاری بشکند
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد

من سال هاست هیچ نمی آورم به یاد

بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان

کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد

من داستان آن گل سرخم که عاقبت

دلسوزی نسیم سرش را به باد داد

گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن

نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد

این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست

خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

ای کشته سوزانده بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج

یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه‌ای را که رها گشته در امواج
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت

خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی‌ام را شب طوفانی گرداب گرفت

در قنوتم ز خدا «عقل» طلب می‌کردم
«عشق» اما خبر از گوشه محراب گرفت

نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره می‌ ناب گرفت

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می‌شود از حافظه آب گرفت؟!
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه
تیرم به خطا می‌رود اما به هدر، نه

دل خون شده وصلم و لب‌های تو سرخ است
سرخ است ولی سرخ‌تر از خون جگر، نه

با هرکه توانسته کنار آمده دنیا
با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!

بدخلقم و بدعهد، زبان‌بازم و مغرور
پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟

یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد
یک بار دگر، بار دگر، بار دگر… نه!
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تو را دیده‌ام ای غم به گمانم؟

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
این‌قدر که خالی شده بعد از تو جهانم

از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
 

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
ای که برداشتی از شانه موری باری
بهتر آن بود که دست از سر من برداری

ظاهر آراسته‌ام در هوس وصل، ولی
من پریشان‌ترم از آنم که تو می‌پنداری

هرچه می‌خواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری

موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری

بی‌سبب نیست که پنهان شده‌ای پشت غبار
تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری؟!
 
بالا پایین