جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب فرانکنشتاین مری شلی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه کتاب توسط ادوارد کلاه به سر با نام فرانکنشتاین مری شلی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 614 بازدید, 22 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه کتاب
نام موضوع فرانکنشتاین مری شلی
نویسنده موضوع ادوارد کلاه به سر
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ادوارد کلاه به سر
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
فرانکنشتاین؛ یا پرومته‌ی مدرن[۱] معروف‌ترین اثر نویسنده انگلیسی مری شلی است که در سال ۱۸۱۸ میلادی نوشته شده است. فرانکنشتاین داستان دانشمندی جوان به نام ویکتور فرانکنشتاین را روایت می‌کند که طی یک آزمایش علمی غیرمعمول، موجودی فهیم را خلق می‌کند. شلی نوشتن این داستان را در ۱۸ سالگی آغاز کرد و نسخه اول آن را در ۲۰ سالگی، بدون ذکر نام نویسنده، در لندن به چاپ رساند. نام او نخستین بار در چاپ دوم رمان در پاریس در سال ۱۸۲۱ ذکر شد.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
شلی در سال ۱۸۱۵ حین سفری به دور اروپا، در گرنزهایم که ۱۷ کیلومتر با قلعه فرانکنشتاین فاصله دارد توقف کرد. دو قرن قبل در این مکان، کیمیاگری دست به یک سری آزمایش زده بود.[۲] [۳]شلی سپس به ژنو در سوییس سفر کرد که بخش عمده داستان فرانکنشتاین نیز در این منطقه رخ می‌دهد. معالجه با جریان برق (Galvanism) و افکار مربوط به علم غیب جزو موضوعات موردبحث در میان همراهان شلی بود، به خصوص عاشق و بعدها شوهر او پرسی بیش شلی. در ۱۸۱۶، مری، پرسی شلی و لرد بایرون مسابقه‌ای گذاشتند تا ببینند چه کسی می تواند بهترین داستان ترسناک را بنویسد. شلی در تخیل خود دانشمندی را تصور کرد که حیات را خلق می‌کند و از آنچه خود به وجود آورده می‌هراسد و همین تخیل، الهام‌بخش نوشتن فرانکنشتاین شد.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
هرچند فرانکنشتاین آکنده از عناصر رمان گوتیک و جنبش رمانتیسماست، برایان آلدیس استدلال کرده است که این رمان را باید نخستین نمونه حقیقی از داستان علمی-تخیلی دانست. آلدیس بر این نظر است که رخلاف داستان‌های پیش از آن که عناصر خیالی شبیه به ژانر علمی-تخیلی داشتند، شخصیت مرکزی فرانکنشتاین «عمدا تصمیم می‌گیرد» و «به آزمایش‌های مدرن در آزمایشگاه خود رو می‌آورد» تا به نتایج خیالی برسد.[۴] این رمان تاثیر قابل‌توجهی بر ادبیات و فرهنگ عامه گذاشت و زمینه‌ساز ایجاد ژانری از داستان‌ها و فیلم‌ها و نمایشنامه‌های ترسناک (هارور) شد.

از زمان نوشته‌شدن این رمان، نام «فرانکنشتاین» اغلب به اشتباه برای اشاره به هیولای فرانکنشتاین به کار رفته است و نه شخصیت خالق/پدر که ویکتور فرانکنشتاین نام دارد.[۵][۶]
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
روایت ناخدا والتون در ابتدای رمانویرایش

فرانکنشتاین یک داستان قاب است که در قالب رمان نامه‌نگارانهنوشته شده. در ابتدای رمان، بین شخصیتی به نام ناخدا رابرت والتون و خواهرش مارگارت والتون ساویل، چند نامه رد و بدل می‌شود. ماجرا در قرن هجدهم اتفاق می‌افتد. رابرت والتون یک نویسنده ناکام است که تصمیم گرفته به سیاحت و اکتشاف قطب شمال برود و امیدوار است که بتواند مرزهای علم را گسترش بدهد. طی این سفر، خدمه کشتی او سورتمه‌ای را می‌بینند که موجودی عظیم‌الجثه در حال راندن آن است. چند ساعت بعد، خدمه کشتی مردی تقریبا یخ‌زده و ازپاافتاده به نام ویکتور فرانکنشتاین را پیدا کرده و او را نجات می‌دهند. فرانکنشتاین در جستجوی همان انسان عظیم‌الجثه‌ای بوده که خدمه والتون دیده‌اند. فرانکنشتاین کم‌کم توان خود را بازمی‌یابد و در شخصیت والتون همان وسواس فکری‌ای را می‌بیند که زندگی خود او را نابود کرده و شروع به بازگویی مصائب زندگی خود برای والتون می‌کند تا به او هشدار بدهد. تعریف این ماجرا توسط ویکتور فرانکنشتاین در واقع چارچوب روایت رمان فرانکنشتاین است.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
روایت ویکتور فرانکنشتاینویرایش

ویکتور روایت خود را از کودکی‌اش آغاز می‌کند. او در ناپل ایتالیا و در خانواده‌ای مرفه از اهالی ژنو متولد شده. ویکتور و برادران کوچک‌ترش به نام‌های ارنست و ویلیام، پسران آلفونس فرانکنشتاین و کارولین بوفورت هستند. ویکتور از همان کودکی، اشتیاق زیادی برای فهمیدن جهان داشته و مطالعه نظریات کیمیاگران تمام فکر و ذکرش بوده، هرچند وقتی بزرگ‌تر می‌شود متوجه می‌شود که چنین نظریاتی قدیمی و منسوخ شده‌اند. وقتی ویکتور پنج ساله بوده، والدینش دخترک یتیمی به نام الیزابت لاونزا را به فرزندی قبول می‌کنند و ویکتور بعدها با او ازدواج می‌کند. والدین ویکتور بعدها کودک دیگری به نام جاستین موریتز را هم به فرزندی می‌گیرند که پرستار ویلیام (برادر ویکتور) می‌شود.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
چند هفته قبل از آنکه ویکتور برای تحصیل در دانشگاه اینگولشتات به آلمان برود، مادر او بر اثر مخملک از دنیا می‌رود و ویکتور خودش را در آزمایش‌های علمی غرق می‌کند تا با این اندوه کنار بیاید. در دانشگاه، او در شیمی و سایر علوم سرآمد است و اندکی بعد، تکنیک مخفیانه‌ای برای جان‌دادن به مواد بی‌جان اختراغ می‌کند. او تصمیم می‌گیرد یک انسان‌واره بسازد اما به دلیل مشکلاتی که در ساختن بخش‌های جزئی و دقیق بدن انسان وجود دارد، ویکتور تصمیم می‌گیرد موجودی بسیار قدبلند (حدود ۲/۴ متر طول) و عظیم‌الجثه بسازد. ویکتور مشخصات این موجود را به نحوی انتخاب کرده که زیبا باشد، اما وقتی موجود زنده می‌شود زشت و ترسناک از آب درمی‌آید، با چشمانی سفید و پوستی زردرنگ که به زحمت عضلات و رگ‌های خونی زیرین را پوشش می‌دهد. ویکتور که از حاصل کار خود ترسیده، پا به فرار می‌گذارد. روز بعد وقتی در خیابان‌ها سرگردان است، دوست دوران کودکی خود،‌هنری کلروال، را می‌بیند و هنری را به خانه خود می‌برد. ویکتور نگران است که هنری بعد از دیدن هیولا چه واکنشی نشان خواهد داد اما وقتی به آزمایشگاهش برمی‌گردد می‌بیند که هیولا رفته و خبری از او نیست.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
ویکتور پس از این تجربه بیمار می‌شود و هنری از او پرستاری می‌کند تا بهبود می‌یابد. پس از نقاهتی چهارماهه، ویکتور نامه‌ای از پدرش دریافت می‌کند که خبر از قتل برادرش ویلیام می‌دهد. ویکتور به زنو می‌رود و می‌بیند که هیولا را دز نزدیکی محل وقوع جرم می‌بیند و متقاعد می‌شود که مخلوق خود او مسئول قتل برادرش است. پس از وقوع ماجراهایی، جاستین موریتز، پرستار ویلیام، محکوم به قتل او می‌شود. ویکتور می‌داند که اگر تلاش کند حقیقت را بگوید و جاستین را نجات بدهد هیچکس حرف او را باور نخواهد کرد. جاستین به دار آویخته می‌شود. ویکتور که از اندوه و احساس گناه ویران شده، سر به کوهستان می‌گذارد. وقتی به یخچال‌های طبیعی کوه مون بلان می‌رسد، هیولا ناگهان به سراغ او می‌آید و از ویکتور می‌خواهد که حکایت او را بشنود.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
روایت هیولای فرانکنشتاینویرایش

هیولا با بیانی هوشمندانه و شیوا، آنچه را که در نخستین روزهای زندگی‌اش در برهوت بر او گذشته بازمی‌گوید. هیولا فهمیده که انسان‌ها به خاطر ظاهر هولناکش از او می‌ترسند و نفرت دارند که باعث می‌شود او هم از انسان‌ها بترسد. ساختمانی مخروبه در کنار یک کلبه را پیدا می‌کند و آنجا پنهان می‌شود. با گذشت زمان، به خانواده فقیری که در کلبه زندگی می‌کنند علاقمند می‌شود و مخفیانه در انجام کارهای روزمره به آنها کمک می‌کند. پس از ماه‌ها زندگی مخفیانه در کنار کلبه، هیولا با گوش‌دادن به صدای آن خانواده،‌ حرف‌زدن می‌آموزد و خواندن را هم خودش یاد می‌گیرد. وقتی انعکاس چهره خود را در یک آبگیر می‌بیند متوجه می‌شود که چه ظاهر هولناکی دارد و خودش هم به وحشت می‌افتد. به‌تدریج به آن خانواده علقه و وابستگی پیدا می‌کند و نهایتا به امید دوست‌شدن با آنها قدم پیش می‌گذارد.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
وقتی وارد کلبه می‌شود فقط پدر نابینای خانواده در خانه است. این دو با هم گفتگو می‌کنند اما وقتی بقیه اعضای خانواده برمی‌گردند، از هیولا می‌ترسند. پسر پیرمرد نابینا به هیولا حمله می‌کند و هیولا پا به فرار می‌گذارد. روز بعد، خانواده از ترس بازگشت هیولا خانه‌شان را ترک می‌کنند. هیولا از این رفتار عصبانی می‌شود و امید پذیرفته‌شدن از سوی انسان‌ها را رها می‌کند. هیولا از خالق خود نیز متنفر است زیرا او را به حال خود رها کرده، اما تصمیم می‌گیرد به ژنو برود تا او را پیدا کند چون باور دارد که ویکتور تنها کسی است که مسئولیت دارد به او کمک کند. در مسیر سفر، هیولا دخترکی را که درون رودخانه افتاده نحات می‌دهد اما پدر دخترک که فکر می‌کند هیولا قصد آسیب‌زدن به فرزندش را داشته، به شانه هیولا شلیک می‌کند. هیولا قسم می‌خورد که از نوع بشر انتقام بگیرد و با کمک‌گرفتن از جزئیاتی که در خاطرات روزانه ویکتور پیدا می‌کند به ژنو می‌رسد، ویلیام را به قتل می‌رساند و جاستین را گناهکار جلوه می‌دهد.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
هیولا از ویکتور تقاضا می‌کند که همدم مونثی مثل خودش برایش خلق کند و می‌گوید که به عنوان یک موجود زنده، حق دارد شاد و خوشبخت باشد. هیولا قول می‌دهد که اگر ویکتور این کار را برایش بکند، او با جفتش به آمریکای جنوبی می‌رود و دیگر هرگز برنمی‌گردد. ما اگر ویکتور تقاضایش را نپذیرد باقی دوستان و عزیزان او را هم می‌کشد و زندگی‌اش را نابود می‌کند. ویکتور با اکراه می‌پذیرد.
 
بالا پایین