جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب فرانکنشتاین مری شلی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه کتاب توسط ادوارد کلاه به سر با نام فرانکنشتاین مری شلی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 614 بازدید, 22 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه کتاب
نام موضوع فرانکنشتاین مری شلی
نویسنده موضوع ادوارد کلاه به سر
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ادوارد کلاه به سر
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
ادامه روایت ویکتور فرانکنشتاینویرایش

ویکتور همراه با هنری کلروال به انگلستان می‌رود اما بنا به اصرار ویکتور، این دو در پرت (اسکاتلند) از هم جدا می‌شوند. ویکتور گمان می‌کند که هیولا در تعقیب اوست. به جزایر اورکنی می‌رود و آنجا هنگام ساختن جفت مونث فرانکنشتاین، نسبت به نتایج فاجعه‌بار کار خود دچار دلشوره و اضطراب شدید می‌شود. او می‌ترسد که موجود موثت از هیولا نفرت داشته باشد یا از او هم شرورتر شود. وحشت بزرگترش از این است که ساختن موجود مونث، منجر به تولیدمثل این دو و ایجاد نژادی شود که بشریت را نابود سازد. ویکتور پیکر ناتمام موجود مونث را از بین می‌برد و در اینجا هیولا را می‌بیند که از پنجره‌ای او را می‌پاید. هیولا با دیدن این صحنه فورا وارد خانه می‌شود و ویکتور را تهدید می‌کند که کار را ادامه بدهد اما ویکتور به این باور رسیده که چون هیولا شرور است، جفت او نیز شرور خواهد بود و این جفت تهدیدی برای بشریت خواهند بود. هیولا می‌رود اما قبل از رفتن ویکتور را تهدید می‌کند که «شب عروسی‌ات همراهت خواهم بود».
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
ویکتور این جمله را تهدیدی علیه جان خودش تعبیر می‌کند. ویکتور به دریا می‌رود تا ابزارهای خود را بیرون بریزد اما در قایق خوابش می‌برد و به خاطر وضع نامساعد هوا نمی‌تواند به ساحل برگردد و در نهایت دست باد او را به ساحل ایرلند می‌رساند. وقتی ویکتور وارد ایرلند می‌شود، او را بابت قتل هنری کلروال دستگیر می‌کنند. هیولا کلروال را خفه کرده و جسد او را در جایی گذاشته بود که خالقش رسیده. ویکتور باز هم در هم می‌شکند و به زندان می‌افتد. اما بی‌گناهی او اثبات می‌شود و پس از آزادی به خانه پدری‌اش برمی‌گردد. پدرش توانسته بخشی از ثروت پدر الیزابت را به دست الیزابت برساند.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
در ژنو، ویکتور در آستانه ازدواج با الیزابت، خود را برای نبرد مرگ و زندگی با هیولا آماده می‌کند و تفنگ و خنجری همراه خود برمی‌دارد. شب عروسی، ویکتور از الیزابت می‌خواهد در اتاق بماند تا او به دنبال «دیو» بگردد. وقتی ویکتور مشغول گشتن است، هیولا الیزابت را خفه می‌کند. ویکتور از پنجره هیولا را می‌بیند که دارد به جسد الیزابت اشاره می‌کند. ویکتور سعی می‌کند هیولا را با گلوله بزند اما هیولا فرار می‌کند. پدر ویکتور که پیری و مرگ الیزابت از پا درش آورده، چند روز بعد می‌میرد. ویکتور در پی انتقام، هیولا را قدم به قدم در سراسر اروپا تعقیب می‌کند تا اینکه به روسیه می‌رسند. در نهایت، تعقیب منتهی به اقیانوس منجمد شمالی وقطب شمال می‌شود و ویکتور به یک مایلی هیولا می‌رسد اما بر اثر خستگی مفرط و سرمازدگی از پا می‌افتد و هیولا فرار می‌کند. تکه‌یخ دور سورتمه ویکتور می‌شکند و کم‌کم او را به نزدیکی کشتی والتون می‌رساند.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
پایان‌بندی داستان با ناخدا والتونویرایش

در پایان روایت ویکتور، ناخدا والتون داستان را ادامه می‌دهد. چند روز بعد از ناپدیدشدن هیولا، کشتی در توده‌ای از یخ شناور گیر می‌افتد. چند نفر از خدمه کشتی در سرما می‌میرند و بقیه خدمه اصرار دارند که وقتی کشتی از این وضع درآمد، باید به سوی جنوب برگردند. ویکتور از شنیدن تقاضای خدمه خشمگین می‌شود و علیرغم وضع نامساعدش، برای آنها سخنرانی می‌کند. به آنها یادآوری می‌کند که چرا انتخاب کردند که به این سفر اکتشافی بپیوندند و می‌گوید که دشواری و خطر است که ماموریت باشکوهی مانند این را رقم می‌زند و نه راحتی و آرامش. از آنها می‌خواهد که مرد باشند و نه موجوداتی بزدل. هرچند سخنرانی او بر خدمه اثر می‌گذارد اما برای تغییر نظر آنها کافی نیست و وقتی کشتی نجات پیدا می‌کند والتون نومیدانه تصمیم به بازگشت به سوی جنوب می‌گیرد. ویکتور می‌گوید که این سفر را خود به تنهایی ادامه خواهد داد و اصرار می‌کند که هیولا باید بمیرد.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
ویکتور کمی پس از آن می‌میرد و در آخرین جملاتش به والتون می‌گوید که شادی و خوشبختی را در آرامش بجوید و از بلندپروازی و جاه‌طلبی دوری کند. والتون متوجه می‌شود که هیولا وارد کشتی شده و در حال سوگواری کنار جسد ویکتور است. هیولا به والتون می‌گوید که مرگ ویکتور مایه آرامش او نشده بلکه جنایاتی که مرتکب شده او را از ویکتور هم بدبخت‌تر کرده. هیولا سوگند می‌خورد که خود را خواهد کشت تا هیچ‌ک.س از وجود او چیزی نداند. هیولا روی تکه‌یخی دور می‌شود و دیگر هیچ‌ک.س او را نمی‌بیند.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
پرومته‌ی مدرن عنوان فرعی این رمان است که البته در چاپ‌های مدرن کتاب حذف شده و صرفا در مقدمه ذکر می‌شود. پرومته در اساطیر یونانی، تیتانی است که انسان‌ها را بر اساس تصویر خدایان خلق می‌کرد تا به دستور زئوس در آنها روح دمیده شود. پرومته به انسان شکار آموخت اما بعدها چون پرومته زئوس را فریب داد تا پیشکش‌های کم‌ارزش انسان‌ها را بپذیرد، زئوس آتش را از نوع بشر دریغ کرد. پرومته آتش را از زئوس پس گرفت و به انسان داد. وقتی خبر به زئوس رسید، پرومته را بر سر قله قاف (در قفقاز) برد و آنجا زنجیر کرد. هر روز عقابی به سراغ پرومته می‌آمد و کبد او را نوک می‌زد اما به خاطر نامیرایی پرومته کبدش روز بعد دوباره رشد می‌کرد و نو می‌شد.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
مری شلی که فیثاغوری و جزو طرفداران «جستاری در باب پرهیز از غذای حیوانی، به عنوان وظیفه‌ای اخلاقی» (نوشته جوزف ریتسون) بود، پرومته را نه یک قهرمان بلکه موجودی شیطانی می‌دید و او را به خاطر آوردن آتش برای انسان و وسوسه نژاد بشر به گناه خوردن گوشت مقصر می‌دانست. شوهر او پرسی شلی نیز چندین جستار درباره گیاه‌خواری نوشته بود.

لرد بایرون علاقه زیادی به نمایشنامه پرومته در زنجیر اثرآیسخولوس داشت و پرسی شلی نیز در سال ۱۸۲۰ درامایی به نام «پرومته رها از زنجیر» نوشت. عبارت «پرومته‌ی مدرن» از ایمانوئل کانت وام گرفته شده که بنجامین فرانکلین را به‌خاطر آزمایش‌هایی که روی الکتریسیته انجام می‌داد «پرومته عصر مدرن» نامیده بود.[۷]
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
فرانکنشتاین شهرت خود را بیش از هر چیز مدیون اقتباس‌های سینمایی خود است. اولین اقتباس سینمایی آن در سال ۱۹۱۰ توسط کمپانی ادیسون ساخته شد.[نیازمند منبع] این اقتباس ۱۲ دقیقه طول داشت.[نیازمند منبع] اما اولین اقتباس مشهور از آن در سال ۱۹۳۱با نقش آفرینی بوریس کارلوف و کارگردانی جیمز ویل ساخته شد. کارلوف با بازی در نقش هیولای فرانکنشتاین در این فیلم به شهرت زیادی رسید. از روی این اثر بیش از ۳۰ اقتباس سینمایی یا تلویزیونی ساخته شده‌است که آخرین آن‌ها در سال ۱۹۹۴ با نقش آفرینی بازیگر معروف سینمای هالیوود، رابرت دنیرو در نقش هیولای فرانکنشتاین و کنت برانا در نقش فرانکنشتاین بوده‌است. کارگردانی این اثر با خود کنت برانا بود. اثری دیگر در همین موضوع در زانویه ۲۰۱۴ به اسم من، فرانکنستاین ساخته شده‌است؛ که در این اثر هیولای فرانکشتاین همسر او را به قتل می‌رساند و فرانکشتاین به دنبال او تا قطب می‌رود و او می‌میرد و پس از ۲۰۰ سال بعد از تولد هیولا را نشان می‌دهد در این داستان که هیولا ۲۰۰ سال دارد و با فرشته‌ها متحد می‌شود و در پایان داستان هم پسر شیطان را نابود می‌کند.آخرین فیلم ساخته شده با بازیگری هنرمندان هالیوود به نام "ویکتور فرانکشتاین "ساخته و اکران شد.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
ویکتور فرانکنشتاین: شخصیت اصلی داستان که برای رسیدن به هدفش (پی بردن به راز حیات) با کنار هم قرار دادن تکه های بدن اجساد هیولایی با ظاهری مخوف خلق کرد و در نهایت با از دست دادن تمام اعضای خانواده و جانش تاوان گناه خود را داد.

هیولا (هیولای فرانکنشتاین): موجودی زشت و ترسناک که توسط ویکتور فرانکنشتاین ساخته شد. هیولا، به دلیل ظاهر مخوفش از طرف مردم رانده می‌شود و تمام خاطرات تلخی که در دوران تنهایی بدست آورده باعث می‌شود که او کینه‌ی انسان‌ها را به دل بگیرد و از خالقش که فرانکنشتاین است میخواهد که هیولایی مونث خلق کند تا او دیگر تنها نباشد ولی چون خالقش اهمیتی به خواسته‌ی او نمی‌دهد (از ترس اینکه آن دو زاد و ولد کرده انسان‌ها را به خطر بیندازند) دست به قتل و جنایت میزند.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
کاپیتان رابرت والتون: کسی که کل داستان در قالب نامه های او روایت می‌شود. والتون محققی است که برای یک سفر اکتشافی راهی قطب شمال می‌شود و در راه ویکتور فرانکنشتاین را (که در تعقیب هیولا بود) از دریا نجات داده و داستان او را می‌نویسد و برای خواهرش می‌فرستد. در انتهای داستان او با هیولا ملاقات می‌کند.

خانم مارگارت ساویل: خواهر والتون است که نامه‌ها برای او فرستاده می‌شود.

بوفورت: پدربزرگ مادری ویکتور فرانکنشتاین، از دوستان صمیمی پدر ویکتور که دچار ورشکستگی شد و به همین دلیل به همراه دخترش تارک دنیا شد و در نهایت درگذشت.

کارولین بوفورت: مادر ویکتور که بعد از مرگ پدرش با دوست صمیمی او ازدواج کرد. او در نهایت دچار تب مخملک شد و از دنیا رفت.
 
بالا پایین