- Nov
- 7,201
- 9,226
- مدالها
- 7
داستان فرود فرزند سیاوش:
فرود نام فرزند جوان و دلاور سیاوش از همسر دیگرش "جریره” بودکه دژبان مرزی توران زمین بود .فرود با آنکه دژبان توران بود اما از تورانیان دل خوشی نداشت و همواره بدنبال فرصتی برای کینخواهی پدرش از تورانیان بود .
پس از مرگ سیاوش ، کیخسرو فرزند او بر تـ*ـخت شاهی ایران می نشیند و به کینخواهی پدرش از تورانیان می پردازد . در نخستین گام سپاهی گران فراهم آورده و توس را به سالاری آن بر می گزیند و فراوان او را پند می دهد که در راه تازش به توران از آزار بیگناهان و کشاورزان و ... بپرهیزد و از راه بیابان برود چرا که می داند برادرش فرود دژبان مرزی توران است ، از همین روی توس را فرمان می دهد که بسوی فرود نرود جرا که ممکن است جنگی میان این دو روی دهد و فرجام چنین جنگی جز بدبختی نباشد .توس نیز در ظاهر سخنان او را می پذیرد و با سپاهی گران به سوی توران براه می افتد .اما هنگامی که به دوراهی کوهستان و بیابان میرسد ، دست بنافرمانی می زند و با بهانه های گوناگون پهلوانان سپاه را همداستان می کند که امکان رفتن از راه بیابانی نیست و باید از همان راه کوهستانی برویم که فرود سیاوش آنجا ساکن است. پهلوانان ایران از جمله گودرز در برابر توس می ایستند و فرمان کیخسرو را یادآوری می کنند اما توس بی توجه به آنان سپاه را براه کوهستانی می راند . توس در راه هر آنچه را که دید از میان برد تا سپاه نزدیک دژ فرود رسید.چون فرود دانست که آن سپاه فرستاده ی برادرش به کین خواهی پدرش روانه هستند ، گفت من نیز با آنها همراه خواهم شد و با تخوار به بالای کوه رفت که سپاه را ببیند.تخوار یک یک پهلوانان را از روی درفششان به فرود معرفی کرد.توس آنها را بالای کوه دید و گمان کرد که جاسوسند.خشمگین شد و به پهلوانان بانگ زد، کسی برود و آن دو نفر را بیاورد و اگر نیامدند آنها راهلاک کند.بهرام فرزند گودرز بر اسب زد و بالای کوه رفت. بهرام به تندی سخن آغاز کرد ولی وقتی نشان سیاوش، خال سیاه را به روی بازوی فرود دید او را شناخت واز اسب به زیر آمد و در برابرش سربر خاک نهاد .فرود نیزازاسب به زیر آمد و به بهرام گفت:
دوچشم من ار زنده دیدی پدر
فرود نام فرزند جوان و دلاور سیاوش از همسر دیگرش "جریره” بودکه دژبان مرزی توران زمین بود .فرود با آنکه دژبان توران بود اما از تورانیان دل خوشی نداشت و همواره بدنبال فرصتی برای کینخواهی پدرش از تورانیان بود .
پس از مرگ سیاوش ، کیخسرو فرزند او بر تـ*ـخت شاهی ایران می نشیند و به کینخواهی پدرش از تورانیان می پردازد . در نخستین گام سپاهی گران فراهم آورده و توس را به سالاری آن بر می گزیند و فراوان او را پند می دهد که در راه تازش به توران از آزار بیگناهان و کشاورزان و ... بپرهیزد و از راه بیابان برود چرا که می داند برادرش فرود دژبان مرزی توران است ، از همین روی توس را فرمان می دهد که بسوی فرود نرود جرا که ممکن است جنگی میان این دو روی دهد و فرجام چنین جنگی جز بدبختی نباشد .توس نیز در ظاهر سخنان او را می پذیرد و با سپاهی گران به سوی توران براه می افتد .اما هنگامی که به دوراهی کوهستان و بیابان میرسد ، دست بنافرمانی می زند و با بهانه های گوناگون پهلوانان سپاه را همداستان می کند که امکان رفتن از راه بیابانی نیست و باید از همان راه کوهستانی برویم که فرود سیاوش آنجا ساکن است. پهلوانان ایران از جمله گودرز در برابر توس می ایستند و فرمان کیخسرو را یادآوری می کنند اما توس بی توجه به آنان سپاه را براه کوهستانی می راند . توس در راه هر آنچه را که دید از میان برد تا سپاه نزدیک دژ فرود رسید.چون فرود دانست که آن سپاه فرستاده ی برادرش به کین خواهی پدرش روانه هستند ، گفت من نیز با آنها همراه خواهم شد و با تخوار به بالای کوه رفت که سپاه را ببیند.تخوار یک یک پهلوانان را از روی درفششان به فرود معرفی کرد.توس آنها را بالای کوه دید و گمان کرد که جاسوسند.خشمگین شد و به پهلوانان بانگ زد، کسی برود و آن دو نفر را بیاورد و اگر نیامدند آنها راهلاک کند.بهرام فرزند گودرز بر اسب زد و بالای کوه رفت. بهرام به تندی سخن آغاز کرد ولی وقتی نشان سیاوش، خال سیاه را به روی بازوی فرود دید او را شناخت واز اسب به زیر آمد و در برابرش سربر خاک نهاد .فرود نیزازاسب به زیر آمد و به بهرام گفت:
دوچشم من ار زنده دیدی پدر