- Dec
- 111
- 678
- مدالها
- 3
نام دلنوشته: فرورجای خاموشی
اثر: م.م.ر
ژانر:فلسفی، عاشقانه
مقدمه:
با خوردن به شیشهی اندوه، زندگیِ سربریدهام در من شکست.
کولاکِ دردها به جانم هجوم آورد
و مرا به اعماقِ توهمی پرتاب کرد
که سالها در کمایِ حرمان و نیستی فرو رفتم، تا آنجا که هر رجایی از من، قطعِ رحم کرد.
در سایهسارِ خستگی، نفسم بویِ خاموشی میداد.
زمان، همان طنابِ پوسیدهای بود،
که میانِ من و فردا آویخته مانده بود.
هر صدا، پژواکی از فراموشی بود
و هر رؤیا، دهانی دوخته بر حقیقت.
در خویش خزیدم، همچون پرندهای که از پرواز شرم دارد، و در بیهواییِ خویش
به مرزِ ناپیدای نیستی سلام کردم.
اما از دور، نوری لرزان بر شانهی تاریکی لغزید، و صدایی درونم گفت:
«شاید هنوز، ذرهای از تو، زنده مانده باشد.»
اثر: م.م.ر
ژانر:فلسفی، عاشقانه
مقدمه:
با خوردن به شیشهی اندوه، زندگیِ سربریدهام در من شکست.
کولاکِ دردها به جانم هجوم آورد
و مرا به اعماقِ توهمی پرتاب کرد
که سالها در کمایِ حرمان و نیستی فرو رفتم، تا آنجا که هر رجایی از من، قطعِ رحم کرد.
در سایهسارِ خستگی، نفسم بویِ خاموشی میداد.
زمان، همان طنابِ پوسیدهای بود،
که میانِ من و فردا آویخته مانده بود.
هر صدا، پژواکی از فراموشی بود
و هر رؤیا، دهانی دوخته بر حقیقت.
در خویش خزیدم، همچون پرندهای که از پرواز شرم دارد، و در بیهواییِ خویش
به مرزِ ناپیدای نیستی سلام کردم.
اما از دور، نوری لرزان بر شانهی تاریکی لغزید، و صدایی درونم گفت:
«شاید هنوز، ذرهای از تو، زنده مانده باشد.»