همیشه در رویاهایم به باشگاه فوتبال میرفتم و از نزدیک تکتک لحظهها را حس میکردم، لحظههایی که بسیار برایم لذّت بخش بود. از زمانی که بسیار کودک بودم علاقه شدیدی به توپ و بازی فوتبال داشتم این علاقه ناشی از علاقهی شدید پدر و برادرم به بازی فوتبال بود.
بسیاری از شبها تا دیروقت با برادرم بیدار میماندم و بازی فوتبال را تماشا میکردم تا بالاخره یکی از روزهای خوب خداوند، برادرم با بلیطی به خانه آمد.
بسیار خوشحال شدم و با ذوق فراوان به سمت ورزشگاه مسابقه فوتبال رفتیم همین که به بیرون ورزشگاه رسیدم فهمیدم که تنها من نیستم که علاقهی وافری به فوتبال دارم. همه جا تا چشم میخورد مردان و پسرانی بودند که برای مسابقه فوتبال آمده بودند.
در آخر با گذر از آدمها و تحمل مشقت های فراوان جای خالی در بین صندلی های تیم مورد علاقهام پیدا کردم، اما این جای خالی پشت تور دروازه بود. هر چند دیدن مسابقه از این مکان بسیار سخت بود اما کمکم که محو مسابقه بودم، انگار دیگر خودم نبودم انگار مانند خوابهایم بخشی از دروازه شده بودم.
توپ که به سمتم می آمد میترسیدم و به خود میلرزیدم. آخر بعد از ترسهای بسیار توپی از دروازه بان گذشت و من را لرزاند. آری تیم مورد علاقه من گل خورد.
بازی با درگیریهای بسیار و کشمکش هایی بین دو تیم تمام شد. هر چند تیم مورد علاقه من نبرد، اما من هنوز از ذوق آن لحظه که بخشی از دروازه شده بودم نمیتوانستم شب بخوابم. وقتی چشمهایم را می بندم انگار دوباره تور دروازه می شوم. توپ دارد به سمتم میآید. آری به خود میلرزم.
دوران کودکی و علاقه های آن ناب و با ارزش است. باید از تک تک لحظهها لذّت برد. باید کودکی را با خیالهای زیبای آن حس کرد. فوتبال ورزشی با عشق و هیجان فراوان است.