- Mar
- 25
- 122
- مدالها
- 1
نویسنده. مهدی میکائیلی
ژانر. اجتماعی
قبیله من، شهر من
هر ک.س دلبسته شهری ست که در آن زندگی می کند. با گذر زمان شبیه محل سکونت خود می شود.
یکی با کویری در دلش، تنهایی لوت می شود.
دیگری با گیسوان پریشانش، شکوه جنگل های شمال می شود.
یکی اهواز می شود با چهره ای که در زیر غبار فراموشی از یاد می رود.
يکى شکوه کاشی کاری های مسجد جامع اصفهان است و دیگری به شکل سقف فرو ریخته سرپل ذهاب در خود فرو می ریزد.
هر ک.س به شکلی شبيه سرزمين اش می شود.
یکی هر شب با گوزن ها در سینما رکس آبادان می سوزد و دیگری در حسرت جای خالی درناها ی دریاچه خسته ارومیه، با بال های نداشته اش پرواز می کند.
من اما از قبیله ادبیات می آیم، ساکن شهر کلمات !
ایران من، غزل های حافظ است و عاشقانه های سعدی،
دم غنیمت شمردن خیام است.
هر شب با مادر حسنک قصه پر غصه مردمان سرزمینم را می بینم و دم بر نمی آورم.
شب تاریک را با شبانه های شاملو سپری می کنم.
وقتی درد را می بینم و سکوت می کنم شبیه " ماهیچ ما نگاه" سهراب مي شوم.
ایران من ترجمه ميرعلايى از بورخس است. صد سال تنهایی مارکز است به روایت بهمن فرزانه،
من ساکن شهر کلماتم،
پدرم می گفت: شیرها سرزمین شان را عوض نمی کنند. می مانند و در جایی که دنیا آمدند، شکار کردند و عاشق شدند، می میرند!
من اما شیر نیستم!
روزی اینجا را ترک خواهم کرد
تمام ایران من در یک چمدان جا می شود.
اگر از این کویر وحشت به سلامت گذشتم،
یادم خواهد بود، سلام شما را به شکوفه ها به باران برسانم
ژانر. اجتماعی
قبیله من، شهر من
هر ک.س دلبسته شهری ست که در آن زندگی می کند. با گذر زمان شبیه محل سکونت خود می شود.
یکی با کویری در دلش، تنهایی لوت می شود.
دیگری با گیسوان پریشانش، شکوه جنگل های شمال می شود.
یکی اهواز می شود با چهره ای که در زیر غبار فراموشی از یاد می رود.
يکى شکوه کاشی کاری های مسجد جامع اصفهان است و دیگری به شکل سقف فرو ریخته سرپل ذهاب در خود فرو می ریزد.
هر ک.س به شکلی شبيه سرزمين اش می شود.
یکی هر شب با گوزن ها در سینما رکس آبادان می سوزد و دیگری در حسرت جای خالی درناها ی دریاچه خسته ارومیه، با بال های نداشته اش پرواز می کند.
من اما از قبیله ادبیات می آیم، ساکن شهر کلمات !
ایران من، غزل های حافظ است و عاشقانه های سعدی،
دم غنیمت شمردن خیام است.
هر شب با مادر حسنک قصه پر غصه مردمان سرزمینم را می بینم و دم بر نمی آورم.
شب تاریک را با شبانه های شاملو سپری می کنم.
وقتی درد را می بینم و سکوت می کنم شبیه " ماهیچ ما نگاه" سهراب مي شوم.
ایران من ترجمه ميرعلايى از بورخس است. صد سال تنهایی مارکز است به روایت بهمن فرزانه،
من ساکن شهر کلماتم،
پدرم می گفت: شیرها سرزمین شان را عوض نمی کنند. می مانند و در جایی که دنیا آمدند، شکار کردند و عاشق شدند، می میرند!
من اما شیر نیستم!
روزی اینجا را ترک خواهم کرد
تمام ایران من در یک چمدان جا می شود.
اگر از این کویر وحشت به سلامت گذشتم،
یادم خواهد بود، سلام شما را به شکوفه ها به باران برسانم