جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [قربانی کیست] اثر «Hadis,mli کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط حسام با نام [قربانی کیست] اثر «Hadis,mli کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,518 بازدید, 30 پاسخ و 23 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [قربانی کیست] اثر «Hadis,mli کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع حسام
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,208
10,227
مدال‌ها
6
گرفت کشید با چشم‌‌‌‌‌‌‌‌های درشت شده گفتم:
- می‌خواید چی‌کار کنید؟!
پیرزنه با اخم گفت:
- اگه اجازه بدین می‌خوام روش بشینم!
وا! خب برو یه جای دیگه بشین. با تردید از جام بلند شدم و وایستاده به دیواری که بچه‌‌ها نشسته بودن بعد بهش تکیه زده بودن تکیه دادم دست‌‌‌‌هام هم تو جیبم بردم!
پیرزنه: خب! موقعی که من بچه بودم یعنی ١٢ سالم بود با دختر بچه‌‌‌های هم سن خودم می‌رفتم هیزم جمع می‌کردم یه روز که رفتیم کنار یه درخت یه مار بزرگ دور خودش پیچیده بود و خواب بود با دوست هام شرط بندی کردیم که هر کی اون مار و فراری بده بقیه باید هیزم‌‌های اون هم جمع کنن همگی قبول کردیم. واقعاً پیشنهاد خوبی بود! قرار شد برای این‌‌که بهمون آسیبی نرسه از دور بهش سنگ پرتاب کنیم! وقتی نوبت من رسید و پرتاب کردم! دقیقا خورد به مار و اون فرار کرد منم آسوده روی یکی از تخته سنگ‌‌هایی که اون‌جا بود نشستم و داخل رودخانه‌ای که از وسط سنگ های بزرگ رد می‌شد! سنگ پرت می‌کردم!وقتی هیزم‌‌‌هاشون و هیزم‌های منم جمع کردن. رفتیم سمت خونه اون روز گذشت! چند روز بعدش وقتی رفتیم! هیزم جمع کنیم همون مار و دیدیم! بدون توجه بهش رفتیم سر کارهامون وقتی داشتم هیزم جمع می‌کردم مارِ نیشم زد. وقتی چشم‌هام رو باز کردم خانواده‌ام خیلی خوشحال شدن! ولی از اون روز همیشه یه اتفاقی برام می‌اوفتاد! مثلا داشتم زیر قابلمه هیزم می‌ریختم که یه نفر هولم داد سمت قابلمه افتادم رو قابلمه با دست‌هام مانع از سوختن صورتم شدم! خانواده‌ام بردتم پیش یه دعا نویس بهتون بگم که برای بیهوش آوردنم هم رفته بودن پیش دعانویس! وقتی پیشش رفتیم گفت که یه جن و اذیت کردم اون هم می‌خواد ازم انتقام بگیره! دعانویس برام چند جور دعا نوشت! گفت که یکیش و همیشه پیش خودم نگهدارم همه چی خوب بود تا وقتی که از اون خونه رفتیم دوباره آزار و اذیت‌شون شروع شد. پیش هر دعا نویسی رفتیم فایده نداشت اون ماه‌ای سه بار میاد تو بدنم!
چشم‌‌‌هام درشت شد و گفتم:
- یعنی میاد تو بدنتون هر کاری بخواد می‌کنه؟!
پیرزن: آره
شیدا: یعنی شما نمی‌تونید محارش کنید!؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,208
10,227
مدال‌ها
6
پیرزن: نه
روشا: یعنی اگه بخواد آدم بکشه می‌تونه؟!
پیرزنه: نه نمی‌کشه!
- از کجا مطمئن هستید؟!
پیرزنه با اخم و صدای نسبتاً بلند گفت:
- چون من فقط اشتباهی اذیتش کردم نکشتمش!
مریم: چطور بفهمیم که تو بدنتون هست یا نه؟!
پیرزن: هر موقع رو صورتم سوختگی بود یعنی تو بدنمه!
- یعنی وقتی ما اومدیم تو بدنتون بود؟!
پیرزن: آره
روشا: واسه همون اون‌جوری کردین؟!
پیرزن با اخم بلند شد و گفت:
- من اصلاً نمی‌دونم چی‌کار کردم! خیلی دیگه داره سوالاتتون زیاد میشه من دیگه میرم!
بعد همین‌جور که داشت می‌رفت گفت:
- می‌تونید گلی‌جون صدام کنید!
بعد رفت بیرون روشا همین‌‌جور که تو فکر بود گفت:
- تا یک ماه هیچ خطری تحدیدمون نمی‌کنه!
شیدا: رو چه حسابی داری این‌ها رو می‌گی؟!
- از حساب بانکیت!
روشا و مریم زدند زیر خنده ولی شیدا یه چشم غره بهم رفت که یه لبخند ژکوند تحویلش دادم!
شیدا: آقا من گشنمه!
خندیدم و گفتم:
- الهی بچه‌ام گشنشه!
روشا: منم گشنمه!
مریم:منم!
- الان چرا هر سه نفرتون مثل اردک زل زدین به من؟!
روشا: میری به مادر بزرگ مریم بگی ناهار درست کرده یا نه؟!
با تعجب گفتم:
- اها!اون وقت چرا من برم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,208
10,227
مدال‌ها
6
روشا: من خجالت می‌کشم!
مریم: من هم می‌ترسم! هم خجالت می‌کشم!
شیدا: بیا من و تو بریم!
- باشه
باهم رفتیم از اتاق بیرون و جلو همون اتاقی که پیرزن یا همون گلی‌جون اول در اومد!
- من در می‌زنم تو بگو!
شیدا: نه! من در می‌زنم تو بگو!
- باشه بزن
شیدا در و زد که پیرزنِ اومد بیرون و زل زد بهمون.
شیدا: سلام ببخشید مزاحم شدیم.
با آرنج زدم تو بازوش و گفتم:
- مزاحم چیه! ما مراحمیم گلم.
شیدا: راست می‌گی! یهو مزاحم به دهنم اومد وگرنه مراحم منظورم بود!
گلی جون: چیزی می‌خواید؟!
- می‌خواستیم یه سوال بپرسیم بعد بریم!
گلی جون: چی؟!
- ناهار دارید؟!
گلی جون: آره هر وقت محمد بیدار شد می‌خوریم.
- اها!مرسی!
گلی جون سرش رو تکون داد و رفت تو اتاقش درم بست.
برگشتم سمت شیدا و گفتم:
- چه خفن!
شیدا: اسگل دقیقاً کجاش خفن بود؟ این‌که در و روت بست؟
- برو بابا این یعنی. عشق.محبت.علاقه.اطمینان.اعتماد
شیدا دستم و کشید و رفتیم جلو در اتاق محمد آروم خواستم در و باز کنم که شیدا زد پسه کلم و گفت:
- تو خجالت نمی‌کشی در بزن!
- وا! خب می‌خواستم ببینم چی‌کار می‌کنه!
‌شیدا نچ‌نچ کنان در و زد. بعد از سال‌ها انتظار که درخت‌های آمازون زیر پاهامون جونه زد در و بار کرد و با خواب آلودگی گفت:
- بله کاری دارین؟!
شیدا: بله ناهار نمی‌خورید‌؟!
محمد: چرا الان میام شما بفرمایید.
دست شیدا رو گرفتم و رفتیم سمت اتاق خودمون شیدا با غرغر گفت:
- تو بلد نیستی سلام کنی‌؟!
- نمی‌دونم تو بلدی؟
شیدا نچ‌نچ کنان در و باز کرد و خواست بره که لباسش رو از پشت کشیدم و گفتم:
- خانم‌ها مقدم ترند!
بعد خودم زود تر رفتم! روشا با ابروهای بالا رفتِ گفت:
- چی شد؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,208
10,227
مدال‌ها
6
- هیچی بابا یهو خر رفت سوار...
شیدا پرید تو حرفم و گفت:
- ناهار آماده اس بریم
- بچه‌ها من گشنم نیست!
شیدا: خره ساعت چهاره!
- به سلامتی!
مریم: من که رفتم شماها هم بیاین!
بعد رفت روشا و شیدا هم مثل جوجه اردک زشت دنبالش راه افتادن منم مثل جوجه اردک خشگل دنبالش رفتم. رفتیم جلو در اتاق گلـی جون وایستادیم و داشتیم بحث می‌کردیم که کی در بزنه؛ که یهو در اتاق خودش همچین با شتاب باز شد که همه‌امون یه جیغ فرابنفش مایل به آبی ارغوانی کشیدیم. حالا محمد همچین از اتاقش زده بود بیرون! با دو اومد و گفت:
- چـی شده؟!
- هیچی!
محمد: پس چرا داد زدید!
مریم: هیچی بابا در یهو محکم باز شد ترسیدیم!
گلی جون: بیاین ناهار
خواستیم بریم تو اتاقش که با حرص گفت:
- کجا؟!
- وا!خب می‌خوایم بریم تو!
گلی جون: برید اون‌جا
بعد به اتاق کناریش که در چوبی داشت اشاره کرد. همه به صف واردش شدیم! گلی جون یه سینی آورد مریم سینی رو ازش گرفت و سفره رو پهن کرد سبزی و ترشی‌هایی که داخل سینی بود و چید بعد با روشا رفتن بعد چند دقیقه هر کدوم یه سینی دستشون بود و اومدن وسیله‌هایی که داخل سینی‌ها بود چیدن و گلی خانم با یه قابلمه اومد نشست بغل دست من یه خورده خودم و جمع و جور کردم داخل بشقاب‌ها غذا کشید ظرف غذام رو جلوم گذاشتم یه نگاه به کناری هام کردم بزار بری یه بار هم که شده با کلاس غذام و بخورم! با بسم‌الله. شروع کردم به خوردن حالا هی با هر لقمه‌ایی که می‌خوردم ترشی تو دهنم می‌چپوندم یه لیوان دوغ‌برای خودم ریختم همین که یه قلوپ خوردم فاز با کلاس خوردن از سرم پرید و سرم رو تکون دادم وای ننه این چرا انقدر گاز داره؟
روشا: خوبی چرا این‌جوری می‌کنی؟!
- هیچی!
یه نگاه به گلی‌خانم کردم و گفتم:
- مرسی خیلی خوشمزه بود!
گلی‌خانم: نوش جونت
بقیه‌ام غذاشون رو خوردن بازم روشا و مریم جمع کردن و رفتن ظرف‌ها رو بشورن!
یه نگاه به شیدا کردم و نچ‌نچ کنان گفتم:
- خجالت نمی‌کشی؟
شیدا: برای چی؟
- دو تا بچه رو فرستادی ظرف بشورن خودت این‌جا نشستی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,208
10,227
مدال‌ها
6
شیدا: آها اون‌وقت خودت چرا نمی‌ری بشوری؟
- من کمرم درد می‌‌‌کنه بچه!
شیدا: اون‌‌وقت چه ربطی به کمر درد داره؟
- نگاه کن وقتی من کمرم و خم می‌کنم درد می‌گیره!
شیدا: برو بابا!
شیدا رو به زور بلند کردم و رفتیم پیش مریم و روشا یکی داشت کفی می‌کرد اون یکی آب می‌کشید!
- خسته نباشید!
روشا: مرض و خسته نباشید خیلی عنتری!
- وا! به من چه همش تقصیر این شیداست!
شیدا: بچه‌ها بیاید مشاعره کنیم!
- باشه
مریم: بزار ظرف‌ها رو بشوریم بعدش!
شیدا: اوکی!
وقتی اون دوتا خوشگل ظرف‌هاشون و شستن رفتیم تو اتاق و گفتم:
- خب من و روشا با هم مریم و شیدا باهم
شیدا: اوکی
روشا رو میز نشست منم برعکس رو صندلی نشستم شیدا و مریم هم کنار هم نشستن
- کی شروع کنه؟!
مریم: شما شروع کنید!
- چقدر به هم می‌اومدیم! به قلبم ضربه‌ی محکمی زدی ای بابا چی‌شد یهو به هم زدی!
مریم: یه یه اشتباه خدا هم بخشید من رو اما تو نه هیچکی یادش نمی‌آد اما تو نه!
روشا: همیشه دیونه دوست داشتنی! از دلم کاش نری! خواستی کم باش ولی باش!
شیدا: شب تا سحر با غصه هم نشینم! هم نشین این دل غمگینم!
- مثلا روم زوم کنی بوم بوم کنه قلبم!
شیدا: مثلا هی لج کنی راه کج کنی از من!
- نم نمای بارون آروم توی خیابون اومد شاخه گل من نیومد!
مریم: دل تو دیگه چرا بی قراره دلِ منه که هنوز حس بهت داره!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,208
10,227
مدال‌ها
6
- هنوز دلم می‌شه تنگ باز، خراب کردی همه چی‌رو، شاید همش بینمون بود دعوا!
شیدا: آره، آره، حاله خوبیه که دارمت رو دوتا چشم‌هام می‌ذارمت!
روشا: توهمونی... .
با صدای در روشا ساکت شد و شیدا رفت در و باز کنه از قرار معلوم داداش مریم بود و گفت که بریم بیرون ما هم از اون‌جا که خیلی گلی‌ایم قبول کردیم!
با داد گفتم:
-این جوراب من کجاست!؟
روشا:من چه می‌دونم خودت کجا گذاشتی!؟
- اگه می‌دونستم کجاست که به شماها نمی‌گفتم!
شیدا: ایـش!
روشا: ایش تو کلاهت!
شیدا: خفه لطفاً!
مریم: اَهـــه هرسه‌تون خفه‌شید!
با دهن اندازه گاراژ گفتم:
- وا!
شیدا: وا و مرض!
روشا: تو دلت!
شیدا: به تو چه با تو نبودم که!
روشا: باهر کی بودی جواب تو گرفتی
شیدا: ولی من جوابی نشنیدم
روشا: کر بودنت به من ربطی نداره!
شیدا: می‌زنم دهنت و آسفالت می‌کنم هـا!
روشا: بروگم‌شو جرعت نداری!
شیدا چشم‌هاش و درشت کرد و با جیغ گفت:
- خیلی نکبتی من جرعت نـدارم هـان!
روشا: معلومـه که جرعت نداری بهم دست بزنی دست و نصف می‌کنم!
شیدا: برو گم‌شو ببینم بچه زرتی!
روشا: هوی حواست باشه چه زری می‌زنی هـا!
شیدا: اگه حواسم نباشه مثلا می‌خوای چه غلطی بکنی!
روشا با اخمی که آدم و به سکته می‌نداخت گفت:
- یه غلطی می‌کنم که به غلط کردن بی‌اوفتی!
مریم با داد خودش و انداخت وسطه شون و گفت:
- خفه‌شید قبل از این‌که شماها بخواین کاری کنین مطمئن باشید جنازه‌هاتون جلو دره شیرفهم شد!
- راست می‌گه مثل سگ و گربه به جون هم افتادین خجالت بکشین!
روشا: حالا خوبه من طرف تو رو گرفتم!
- دستت درد نکنه ولی من راضیم نیستم بزنید هم دیگر و نصف کنید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,208
10,227
مدال‌ها
6
روشا: نچ‌نچ لیاقت نداری!
مریم یه پس‌گردنی حواله‌ی گردنم کرد و گفت:
- بی‌لیاقت!
- هوی! مرض داری می‌زنی!
مریم: دارم ادب بهت یاد می‌دم بدکاری می‌کنم!
- نکشیمون با ادب!
مریم: از اون‌جایی که من خیلی گلم کاری‌تون ندارم!
- گمرو باو!
مریم نشست وسط اتاق و بدون توجه به حرفم با جیغ‌جیغ گفت:
- این چادر من کجاست؟!
- جوراب منم یکیش نیست!
بعد با لب‌های آویزون پای سمت چپ‌ام و بالا آوردم و بهش اشاره کردم و گفتم:
- نگاش کن چه مظلومه!
شیدا: ایـش.
روشا: اون نیست جورابت؟!
به جایی که اشاره می‌کرد نگاه کردم چشم‌هام و درشت کردم و رفتم سمت صندلی، صندلی رو بلند کردم که چشم‌هام به جمال رعنای جوراب گندیده‌ام روشن شد با ذوق برداشتمش و شروع کردم مثل پرچم تو هوا تکون دادنش.
روشا: چشمت روشن!
- مرسی گلی فدام‌‌شی.
روشا: چه پرروه!
شیدا: دیگ به دیگ می‌گه روت سیاه!
بدون توجه به اون دوتا با ذوق جورابم و به پام کردم و مثل آنشرلی آواز سر دادم:
- آهویی دارم خوشگله فرار کرده از دست این شیدا مشنگه... روشا خره خیلی گریه می‌کنه... ولی مریم گاوه بهش امید می‌ده!
بعد با ذوق به شیدا و روشا که مثل دوتا خر که انگار ازشون تی‌تاب‌هاشون رو گرفتم نگاه کردم لبام رو غنچه کردم و مردمک چشم‌هام رو دادم بالا و شروع کردم پلک زدن حالا این دوتا تار مویی هم که داشتم و هی دور انگشتم می‌پیچوندم. بعد وقتی به ریشه موهام می‌رسید ولش می‌کردم و دوباره از اول می‌چرخوندم و خر ذوق می‌شدم
مریم: گم‌شو خودت و جمع‌وجور کن خجالتم نمی‌کشه.
- تو کشیدی برای همه‌امون بسه!
مریم: حیف بچه‌ی خوبی‌ام!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,208
10,227
مدال‌ها
6
با نیش‌باز گفتم:
- حیـف!
مریم: بلندشو دنبال چادرم بگرد!
- نوکرت که نیستم!
روشا: من برات پیدا نکنم که شماها به‌درد جرز دیوارم نمی‌خورین!
مریم: چقدر خوبه که تو رو داریم!
شیدا: منم می‌تونم پیدا کنم.
مریم: تو که عشق منی!
- عه پیدا کنین دیگه خرا، دو ساعت این می‌گه من می‌تونم پیداکنم این یکی می‌گه، نه من می‌تونم.
خب گم‌شین پیدا کنین دیگه!
مریم یه نگاه به روشا و شیدا کرد و گفت:
- راست می‌گه. خب پیدا کنین!
محمد: آماده نشدید!؟
مریم: الان میایم!
- من که رفتم شما هم زود بیاین!
مریم: سگ لااقل صبر کن چادرم رو پیدا کنم!
- اصلاً تو مطمئنی همین‌جا گذاشتی؟!
مریم: نمی‌دونم!
- گم‌شو ببینم
بعد خیلی شیک و مجلسی اومدم بیرون کتونی‌هام رو برداشتم. رفتم رو سکویی که کنار اون در که پیرزنه بهم گفته بود برم توش نشستم و کفش‌هام رو پام کردم!
از روی سکو بلند شدم و آروم تو حیاط شروع کردم راه رفتن!
به درخت‌ها نگاه کردم که یه چیز سیاه روی یکی از شاخه‌ها بود! آروم رفتم جلو، وایستا ببینم این چادر مریم نیست! یک نگاه به در اتاقی که مریم‌ و اون دوتا کله خراب بودند، نگاه کردم!
نچ‌نچ‌کنان رفتم سمت درخت‌ها. یک چیز دایره مانند اون‌گوشه بود مثل یک‌چاه. ابروهام رو انداختم بالا و رفتم جلو، وقتی جلوی اون نیم‌دایره رسیدم آروم خم شدم و داخلش رو نگاه کردم! تاریکِ، تاریک بود! یهو از داخلش یک صدایی اومد که سریع سیخ وایستادم و چادر رو یک گوشه‌اش که آویزون بود گرفتم و محکم کشیدم که صدای پاره شدنش اومد، وای مریم نصفم می‌کنه! چادر رو محکم‌تر کشیدم که... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,208
10,227
مدال‌ها
6
از شاخه باز شد بدوبدو رفتم سمت اتاق همین‌که جلوی در رسیدم! خواستم در رو باز کنم که روشا اومد بیرون بعد شیدا بعدهم مریم که چادرش سرش بود! با چشم‌های درشت شده به چادر دستم نگاه‌کردم و گفتم:
- فکر کردم این چادرته!
مریم: غلط نکن! من چادرم انقدر خاکی و کثیفه!؟
- والا از تو انتظار زیادی نمی‌ره!
مریم: ایش
- ایش ‌و بلا
روشا: حالا ولش کنید بریم دیر نشه!
باهم راه افتادیم سمت در با تعجب گفتم:
- این راه‌رو یک‌جورایی ترسناک نیست؟!
شیدا: دقیقا منم می‌خواستم همین ر‌و بگم!
روشا: آره آدم تنها باشه دسشویی لازم می‌شه!
پوقی زدم زیر خنده ‌و گفتم:
- تو یکی خفه‌شو می‌زنی همه رو با خاک یکسان می‌کنی
روشا: ایش، مگه دروغ می‌گم!
شیدا: سگ درصد
روشا: غلط نکن!
شیدا: وایی ترسیدم!
مریم: اعه خفه‌شید معلوم نیست چی‌شده مثل خرس و گربه هی به جون‌هم می‌افتید!
- ببخشیدها، ولی خرس نه و خر درسته!
روشا: هر دوتونم غلط گفتید، مارمولک درسته!
شیدا: سگ و گربه درسته
مریم: وای زینب!
با تعجب گفتم:
- زینب دیگه کیه؟!
مریم: اون‌ها دخترعموم!
به جایی که اشاره می‌کرد نگاه کردم، که یک دختره که لباس سرتا پا زرد پوشیده بود وایستاده بود! با دهنی که اندازه‌ی گاراژ شده بودگفتم:
- به زردچوبه یا خربزه علاقه‌ی خاصی داره؟!
مریم: وای آره خربزه میوه‌ی موردعلاقه‌اشه!
شیدا: ای‌جان من برم باهاش رفیق‌شم خیلی تفاهم داریم!
پوقی زدم زیر خنده و گفتم:
- تو بشین سرجات رفیقِ خودمه!
آستین‌هام و کمی زدم بالا و رفتم پیشش با خنده‌ایی که نمیدونم چرا دامن‌گیرم شده بود گفتم:
- سلام‌علیکم بانو!
 
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,208
10,227
مدال‌ها
6
زینب: سلام
- خوبین شما؟!
زینب: ممنونم
سرم رو پایین و بالا کردم و گفتم:
- خواهش می‌کنم
محمد: بیاید!
رفتیم و سوار ماشین شدیم!
زینب واقعا دختر خوبی بود قدش بلند بود و چشم هاش درشته مشکی بود و خیلی لطیف بود
سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم و زل زدم به بیرون بقیه‌ام داشتن باهم صحبت می‌کردند،
با وایستادن ماشین سرم رو از شیشه برداشتم و درش رو باز کردم و رفتم بیرون
زینب: همیشه این‌قدر ساکتی؟!
- کلا بچه‌ی ساکتیم
روشا: اره به خودم رفته!
شیدا: می‌گم این‌جا بیشتر شبیه خرابه‌اس تا یه جا قشنگ!
روشا: رودخونه‌ارو نگاه کن چقدر قشنگه!
مریم: بچه‌ها بریم اون خونه خرابه‌ها
با جیغ پریدم بالا و گفتم:
- آخ‌جون بریم
روشا: من نمیام!
شیدا: من میام
زینب: من حسه خوبی ندارم نمیام!
مریم: پس ما می‌ریم شما مراقب وسیله‌ها باشید!
دست شیدا رو گرفتم و با دو دویدم
مریم: بیشعورها وایستید منم بیام!
-بیا
بعد از این‌که رسیدیم دست شیدا رو ول کردم و بالای خونه‌خرابه‌ها که دیوارای گِلیش کلا پوسیده شده‌بود رفتم و آروم نشستم روش و به مریم و شیدا نگاه کردم که دنبال هم می‌دویدند، شیدا رو واقعا خیلی دوسش داشتم، به طرز عجیبی حتی حاضر بودم جونمم واسش بدم مریم و روشارم دوست داشتم ولی نه به اندازه شیدا!
شیدا: تو هپروتی!
زل زدم به چشم‌هاش که رنگش معلوم نبود و بعضی اوقات عسلی سبز میشد بعضی مواقع قهوه‌ای عسلی با حواس‌پرتی گفتم:
- ها!
مریم: بیا پایین!
شیدا: نه ببین اون پشت چی پیدا می‌شه!
آروم برگشتم و پای راستم رو انداختم اون سمت دیوار اونجا شبیه یه خونه بدون در بود که دور تا دورش نیم دایره‌های کوچک بود که می‌شد یه آدم لاغر عبورکنه!
- یه خونه خرابه‌اس!
مریم: باشه بیا پایین
برگشتم سمت خونه و خواستم پاهم رو بیارم سمت دیگه که حس کردم یک دست دور مچ پام پی‌چید پاهم رو سریع کشیدم بالا ولی سمت پایین کشیده شدم جیغی از ته دل کشیدم سرم رو با گیجی بلند کردم،دستم رو روی پیشونیم که میسوخت کشیدم که خونی شد!
- لنتی!
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: i_faezeh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین