ش
موضوع نویسنده
شاهین وثوقی
مهمان
مگان توی حیاط پشتی، یک تشتک آب برای پرندهها گذاشته بود. پرندههای بسیاری به سراغ این تشتک میاومدن تا آب بنوشن یا توی اون، آبتنی کنن و بال و دمشون رو بشورن. پرندههای قرمز، پرندههای سیاه، پرندههای زرد و پرندههای آبی، هر روز اونجا پیداشون میشد. کار مگان هم این بود که هفتهای یک بار، تشتک رو پر از آب کنه.
یک روز جسی، دوست مگان اومده بود پیشش: «مگان، میآی با هم بازی کنیم؟»
مگان به طرف پنجره دوید و به تشتک آب نگاه کرد: «من الان باید تشتک رو برای پرندهها پر آب کنم. اما نه، بگذار باشه وقتی که برگشتم خونه، پرش میکنم.» و بعد با جسی رفت برای بازی. و تمام روز مشغول بازی شد و به خونه نیومد.
یک روز جسی، دوست مگان اومده بود پیشش: «مگان، میآی با هم بازی کنیم؟»
مگان به طرف پنجره دوید و به تشتک آب نگاه کرد: «من الان باید تشتک رو برای پرندهها پر آب کنم. اما نه، بگذار باشه وقتی که برگشتم خونه، پرش میکنم.» و بعد با جسی رفت برای بازی. و تمام روز مشغول بازی شد و به خونه نیومد.